part (129)

251 70 16
                                    


-افراد رو آماده کن،فرداشب میریم به ججو
کای با نگاه پر از غرور رو به آسترید گفت و گوشه ی لبهاش کمی بالا رفت و با لذت به صندلی پشتش تکیه داد.
به هیچ قیمتی این فرصت رو از دست نمیداد و هرجور شده اون پسر و گیر میورد
دوباره نگاهش رو بالا آورد
-اون لی بیونگ‌هو ی حرومزاده رو پیدا کردید؟
-متأسفانه نه ارباب،هنوز دنبالشیم
کای سری تکون داد و بهش اشاره کرد که میتونه بیرون بره.
باید اون مرد رو هم گیر میورد.قضیه به سال ها پیش مربوط میشد اما نمیتونست کاری که بیونگ‌هو کرده رو نادیده بگیره.
بخاطر اون احمق کوفتی بود که کیونگسو از همه انتقام گرفته بود.
و همچنین بخاطر فلش لعنتی اش.
تمام قرارداد هاش و کلی مدرک توی اون فلش بود بخاطر الگوریتم فلش و پسووردی که داشت حدود چند هفته طول میکشید تا بتونن وارد اطلاعات فلش بشن برای همین وقتی برای تلف کردن نداشت و اون مرد رو باید هرچه زودتر پیدا میکرد.دستی به شقیقه اش کشید
اتفاقات اخیر داشت دیوونه اش میکرد جوری که تمام کارهاش رو به آسترید سپرده بود و حتی روی کازینویی که تازه افتتاح کرده بود هم مدیریتی نداشت.
باید هرچه سریعتر برمیگشت به روال سابق.
البته بعد از پیدا کردن کیونگسو و اون مرد حرومی.
قرصی که روی میز بود رو برداشت و خورد،حالش تقریبا خوب شده بود اما به اصرار کانگ باید تمام قرص‌های لعنتی که بهش داده بود رو تموم میکرد.
نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد و به سمت آیینه حمام رفت و نگاهی به خودش انداخت.
از آخرین باری که شیو کرده بود خیلی میگذشت و ته ریش بیرون آورده بود.
دستی به چونه اش کشید.
و بعد رفت تا ریش تراش رو بیاره و از شرشون خلاص بشه.
***********************
با کلافگی برای بار دوازدهم با کیونگسو تماس گرفت اما بازهم خاموش بود.
دلش میخواست سرش رو بکوبه به دیوار.همونطور که قبلا احتمال داده بود کیونگ موبایلش رو خاموش کرده بود.
هوفی کشید و به جاش بهش پیام داد تا شاید بعدا بخونه.
نمیتونست زیاد از این موبایل استفاده کنه باید دوباره قایمش میکرد.
پوزخندی زد.اون چانیول احمق فکر میکرد میتونه جلوش رو بگیره؟! اون هم با گرفتن موبایل و لپتاپش ولی اون نمی‌دونست که بکهیون از همون روزهای اولی که وارد عمارت شده بود موبایل دیگه ای داشت که هیچکس ازش باخبر نبود.
پیام رو ارسال کرد و موبایلش رو سایلنت کرد و زیر بالشت گذاشت.
فعلا باید نزدیک نگهش میداشت،شاید لازم میشد تا دوباره به کیونگسو رنگ بزنه و ببینه که موبایلش روشنه یا خاموش.
کمی چشم هاش رو مالش داد و با ناراحتی به روبه‌رو خیره شد.
میخواست به چانگکیون هم خبر بده اما بهتر بود تا اون رو از این قضیه دور نگه داره،چون معلوم نبود اون کای روانی چه بلایی سرشون میاره.
حتی به فرار کردن از اینجا و رفتن به ججو هم فکر کرده بود اما بازهم کاری از دستش بر نمیومد.
سرشو بین دستهاش گرفت.دیگه بیشتر از این نمیکشید
چیزی تا دیوونه شدنش نمونده بود.از اونور فکرش درگیر لوهان هم بود و نمیتونست تا دیدنش صبر کنه.
آهی کشید و روی تخت دراز کشید.برای شام نرفته بود چون نمیخواست قیافه هیچکس رو ببینه فقط میخواست تنها باشه.
چشم هاش رو بست و سعی کرد کمی ریلکس کنه.
نه میخواست بیدار بمونه و نه میخواست که بخوابه.نمیدونست چه مرگش شده فقط دلش تاریکی و سکوت میخواست برای همین تمام چراغ های اتاق رو خاموش کرد و دوباره روی تخت دراز کشید.
کاشکی میتونست زندگیش رو دو روز جلو ببره.اصلا دلش نمیخواست بدونه فردا چی میشه.
************************
(*فردا شب،ساعت ده جزیره ججو)

Wildest DreamDonde viven las historias. Descúbrelo ahora