با دیدن در بزرگ قبرستون که جلوش نمایان شد سرعتش رو بیشتر کرد و بعد از رسیدن بدون اینکه در ماشین رو ببنده یا براش اهمیتی داشته باشه پیاده شد و با عجله به سمت قسمتی که پدر و مادر بکهیون دفن شده بودن حرکت کرد.
درست راه رو یادش نمیومد چون خیلی وقت بود که به اینجا سر نزده بود اما وقتی برای تلف کردن نداشت.
همینجور که میدوید به سنگ قبرها و اسماشون نگاه میکرد.
بالأخره بعد از پنج دقیقه دویدن از دور اسم پارک هیونجو رو دید.
سریع به اون سمت حرکت کرد،همونطور که توی عکس دیده بود یه قبر جدید که با خاکی که تازه بنظر میومد کنار اون دو قبر قرار گرفته بود.
سریع به اون سمت حرکت کرد
****************
بکهیون دیگه از داد زدن خسته شده بود،هر لحظه احساس میکرد سخت تر میتونه نفس بکشه و حدس میزد وقت زیادی براش نمونده.
اما هیچ مادرفاکری اون اطراف نبود که صداش رو بشنوه.
همه این اتفاق های حرومی تقصیر اون پارک های عوضی بود از همون روز اول نباید قاطیشون میشد.
"فاک" بلند فریاد زد و مشت محکمی به اون تابوت لعنتی زد
اما با شنیدن صدای ضعیفی اخم کرد،اون الان چیزی شنیده بود؟!
انقدر اینجا تحت فشار بود که حتی نمیتونست رویا رو از واقعیت تشخیص بده.
احتمالا از کمبود اکسیژن داشت دچار توهم میشد.با یادآوری حقیقت دوباره چشمهاش پر اشک شد
"بکهیون صدامو میشنوی؟"
با شنیدن صدای ضعیفی که از بیرون میومد برای لحظه ای نفسش بند اومد
واقعا اون بیرون کسی داشت صداش میزد.
"هی،هی من اینجام" بکهیون شروع کرد به ضربه زدن.
چانیول با شنیدن صدای بکهیون کتش رو بیرون آورد و به گوشه ای پرت کرد تا راحت تر بتونه دستهاش رو تکون بده و خاک رو کنار بزنه.
اون اطراف هیچ بیل لعنتی وجود نداشت و فقط میتونست از دستهاش کمک بگیره.
هرچه بیشتر خاک هارو کنار میزد صدای بکهیون واضح تر میشد.
بالأخره بعد از ده دقیقه دست و پا زدن نیمی از تابوت قهوه ای رنگ معلوم شد.
چانیول بعد از اینکه تمام خاک رو کنار زد گوشه تابوت رو گرفت و تمام زوری که داشت سعی کرد درش رو بلند کنه.
اما اون لعنتی زیادی سنگین بود،اینبار سعی کرد از قدرت بیشتری استفاده کنه و بالاخره در داشت تکون میخورد.
بعد از پنچ دقیقه در رو کاملا بلند کرد
بکهیون با دیدن چانیول به سختی با کمک مرد از جاش بلند شد
-هی حالت خوبه؟
اما چانیول بدون اینکه جوابی بشنوه جسم بکهیون رو روی خودش حس کرد.
بکهیون همونطور که داشت گریه میکرد چانیول رو محکم بغل کرده و دستهاش رو دورش حلقه کرده بود.
هردو مرد خیس از عرق و خاکی بودن اما اون لحظه برای هیچ کدومشون هیچ اهمیتی نداشت.
چانیول با دیدن وضعیت بکهیون آب دهنش رو قورت داد و دستش رو آروم سمت موهاش برد و شروع کرد به نوازش کردنش تا آرومش کنه.
معلوم بود زیادی تحت فشار بوده
-شش آروم باش،من اینجام
چانیول با لحن آرومی کنار گوش بکهیون گفت اما پسر هنوز هم گریه میکرد و محکم اون رو بغل کرده بود.
چانیول شونه بکهیون رو گرفت و عقب کشیدش و از فاصله کوتاه و چند سانتی متری که داشتن به چهره اش که خیس از اشک بود خیره شد.
-هی منو نگاه کن،تموم شد دیگه اجازه نمیدم همچین اتفاقی برات بیفته
چانیول که تاحالا از این حرف ها به پسر نزده بود با کمی لکنت جملش رو تموم کرد و نگاهش رو به سمت دیگه ای داد.
-خواهش میکنم من رو از اینجا ببر
بکهیون با صدای ضعیفش گفت و بیشتر به چانیول چسبید.
مرد سری تکون داد و سعی کرد بکهیون رو از روی خودش بلند کنه.
بعد از اینکه هردوشون ایستادن بکهیون محکم دستهای مرد رو توی دستهاش نگه داشت.
چانیول که وضعیت بکهیون رو میدونست چیزی نگفت و همینطور که دستش رو گرفته بود به راه افتاد.
با این سر و وضع نمیتونستن به عمارت برگردن و امشب رو باید جای دیگه ای میموندن
دستش رو سمت جیبش برد تا موبایلش رو بیرون بیاره اما یادش افتاد توی ماشین جا گذاشتتش.
نگاهی به بکهیون که ساکت،محکم دستش رو گرفته بود و سرش رو پایین انداخته بود کرد.
تمام اتفاقاتی که براش میفتاد تقصیر اون بود،برای همین کمی عذاب وجدان میگرفت و سعی میکرد تا میتونه خشمش رو سر پسر کنارش خالی نکنه.
کلافه آهی کشید و به سمت ماشین حرکت کرد.
ماشین سرجاش بود و در هنوز باز مونده بود که نشون از عجله ای که داشت میداد.
به سمت در کنار راننده رفت و درو باز کرد و بکهیون رو روی صندلی نشوند.
و بعد خودش سوار ماشین شد،موبایلش رو برداشت و به مارک پیام داد که بکهیون رو پیدا کرده اما امشب برنمیگردن عمارت و یک بهونه برای نبودنشون به پدربزرگش بده.
و بعد ماشین رو روشن کرد..
![](https://img.wattpad.com/cover/300827889-288-k156000.jpg)
أنت تقرأ
Wildest Dream
أدب الهواة🖤نام فیک: Wildest Dream 🖤نویسنده: Hiru 🖤کاپل: kaisoo,chanbeak(هردو اصلی) 🖤وضعیت: کامل 🖤ژانر:اکشن،رومنس،مافیا،راف،اسمات،جنایی،رازآلود 🖤رده سنی: +18 🖤خلاصه: ♠️کایسو: دو کیونگسو پسر مرموزی که به تازگی توی عمارت کیم مشغول به کار شده و بدون اینک...