part (163)

196 29 1
                                    

(*یک ساعت بعد)
با حرص لگدی به چمدون چانیول که توی اتاقش بود زد و موهاش رو از عصبانیت کشید.
هنوز هم باورش نمیشد چانیول داشت توی خونه‌ی اون حموم میکرد
هرکاری کرده بود نتونسته بود از شرش خلاص بشه.باید صبر میکرد تا فردا ببینه چی میشه.چون اینطور که معلوم بود اون عوضی قصد نداشت به حرفش گوش بده و از اینجا بره
هوفی کشید و بالشت و پتویی برداشت و روی کاناپه توی هال انداخت.قطعا نمیخاست که تختش رو هم باهاش شریک بشه! پاهاش رو محکم کوبید و به اتاقش برگشت انگار که میتونست با هر بار کوبیدن پاهاش به زمین عصبانیتش رو خالی کنه.
چانیول از حموم بیرون اومد و به سمت هال رفت تا ببینه پسر اونجاست یا نه که با بالشت و پتویی که نامرتب روی کاناپه شوت شده بود مواجه شد.
تکخندی زد و همون‌طور که با حوله موهاش رو خشک میکرد به سمت اتاقِ پسر رفت.
بکهیون که داشت توی کشوش دنبال چیزی میگشت با وارد شدن چانیول اخمی کرد.
چانیول به سمت چمدونش رفت و جلوی چشمهای بکهیون حوله رو از دور خودش باز کرد و کاملا لخت لباسش رو انتخاب میکرد
بکهیون با چشم‌های گرد شده روش و برگردوند و سرشو تکون داد
این صحنه‌ها همش براش یادآور روزهای گذشته‌اش بودن که مجبور شده بود توی اتاق چانیول بمونه
هرثانیه که میگذشت حس میکرد خشم و عصبانیتش داره به طرز مسخره‌ای کم میشه و اصلا از این بابت راضی نبود برای همین با اخم کردن و چشم غره رفتن سعی میکرد نزاره که این اتفاق بیفته
با صدای در بکهیون توجهش جلب شد.یعنی کی میتونست باشه؟
لعنت کاملا پیک غذا رو یادش رفته بود.همراه با لوهان شام سفارش داده بودن.از جاش بلند شد و به سمت در رفت.غذارو تحویل گرفت و به سمت اشپزخونه رفت.اصلا میل نداشت که چیزی بخوره پس تصمیم گرفت غذارو توی یخچال بزاره.اما صبر کن یعنی چانیول شام خورده بود؟! با فکری که در صدم ثانیه از ذهنش گذشت زیرلب فحشی به خودش داد.به اون چه که چانیول شام خورده یا نه
با حرص غذارو داخل یخچال گذاشت و درش رو محکم بست.کم کم داشت روانی میشد.
چرا چانیول تصمیم گرفته بود همچین کاری بکنه؟! از آخرین مکالمه‌ای که داشتن هنوز بکهیون نمیتونست بهش اعتماد کنه و هنوز معتقد بود حرفهاش مسخره‌ای بیش نبودن اما اگه حق با خودش بود پس دلیل این رفتارهای چانیول چی میتونست باشه؟!
نمیدونست اون مرد فهمیده که بکهیون در مقابلش ضعیفه و خیلی زود میتونه کوتاه بیاد یا نه ولی نمیتونست بهش اجازه بده که خیلی راحت همه چیز و فراموش کنه اما از طرفی دلش میخاست تمام گذشته‌اش رو دور بریزه و فقط با احساساتش جلو بره.
تا کی میخواست خودش رو گول بزنه اون هنوز هم با دیدن چانیول قلبش محکم به سینه‌اش میکوبید و قرمز میشد.گرما رو توی تمام قسمت بدنش حس میکرد و اون پروانه‌های کلیشه‌ای توی فیلم‌ها و کتاب‌ها توی شکمش وول میخوردن.
آهی کشید و سرشو به در یخچال تکیه داد.اون باید چه غلطی میکرد؟!
-داری چیکار میکنی؟
با صدای چانیول از جا پرید و با ترس به عقب برگشت.چانیول درست در چند سانتی متریش ایستاده بود و اون رو بین خودش و یخچال گیر انداخته بود.
-به تو هیچ ربطی نداره
خیلی بچگونه گفت و میخواست از اونجا بره که دست چانیول مانعش شد.میخواست از اون سمت بره که اون یکی دست چانیول باز مانعش شد و حالا کاملا گیر افتاده بود.
-میشه این مسخره بازی رو تمومش کنی؟
-اتفاقا من هم از تو همین رو میخوام.تا کی میخای به کارای بچگونت ادامه بدی؟
بکهیون با تعجب پوزخندی زد.
-کدوم رفتار بچگونه عوضی
با عصبانیت یقه‌ی چانیول رو گرفت و به چشمهاش زل زد و منتظر جواب موند
-اینکه من و میخوای اما هربار که بهت نزدیک میشم پسم میزنی
بکهیون از شنیدن جواب چانیول قهقه‌ای زد
-و میشه بپرسم به چه دلیل تخمی فکر میکنی که تو رو میخوام؟
-یعنی نمیخوای؟
چانیول با نیشخندی که از نظر بکهیون خیلی ترسناک بود گفت و یکی از دستهاش رو پشت کمر بکهیون گذاشت و بیشتر به سمت خودش کشید.
-داری چیکار میکنی؟
بکهیون با تعجب و ترس گفت و خودش رو عقب کشید تا از بغل چانیول بیرون بیاد
-اگه من و نمیخوای پس چرا بدنت انقدر بهم واکنش میده؟ هوم؟
زیر گوش بکهیون زمزمه کرد و بوسه‌ی ریزی به لاله‌ی گوش‌هاش زد
پسر کوچیکتر کوپ کرد.از حرکات چانیول کاملا خشکش زد
چانیول بوسه های ریزی روی گردن و گوشش میکاشت و با هر لمس‌ش بکهیون رو به آتیش میکشید
اون حرومزاده داشت اغفالش میکرد؟! اون هم با بدنش؟!
نه لعنت این حتی براش سخت تر از این بود که توی ذهنش باهاش کنار بیاد.بکهیون در برابر تماس فیزیکی اون هم از سمت چانیول ضعیف‌ترین و سست‌ترین موجود روی جهان بود.
چانیول با دیدن واکنش بکهیون به خودش اجازه داد بیشتر پیش بره و دستهاش رو لای موهای پسر برد و آروم نوازشش کرد و بوسه‌هاش رو به سمت لبش هدایت کرد.
بکهیون سعی کرد چانیول رو هل بده اما اون همین الانش هم شل شده بود و با قدرتی که داشت حتی نمیتونست یک مورچه رو جابجا کنه
-چرا داری باهام اینکارو میکنی؟ خواهش میکنم بس کن
بکهیون با ناله گفت و سرش رو پایین گرفت چون نمیخواست چانیول اشک‌های توی چشمهاش رو ببینه.
پسر بزرگتر چونه‌اش رو گرفت و بالا آورد با دیدن گونه‌های قرمزش و حلقه‌هایی از اشک توی چشمهاش پیشونیش رو بوسید.
-حالا که به خواسته‌ات رسیدی میتونی بری
بکهیون با جدیت گفت و دست چانیول رو پس زد و میخواست که ازش دور بشه اما هنوز یک قدم هم برنداشته بود که چانیول محکم اون رو به سرجاش برگردوند و به یخچال کوبید
-حتی فکرش رو هم نکن که دوست داشتن منو با چیز دیگه‌ای اشتباه بگیری پارک بکهیون
چانیول با چشم‌های جدی و ترسناکش گفت و اخمی کرد.چرا این پسر لعنتی نمیتونست قبول کنه که عاشقشه و همش اون رو پس میزد
-بیون بکهیون
چانیول ابرویی بالا انداخت و تکخندی زد و وهره‌اش حالت سوالی شد
-تو هنوز به صورت قانونی همسر منی
-و چرا فکر میکنی این میتونه دلیلی باشه که منو پارک صدا کنی؟
به علاوه اینکه این ازدواج قراره به همین زودی تموم شه
-اما من فکر میکنم قراره تازه شروع بشه
و بدون اینکه فرصت تحلیلی به پسر متعجب بده بوسه‌ی محکمی رو آغاز کرد.
لعنت چقدر دلش برای این لب‌های خیس تنگ شده.از لذت زیاد ناله‌ای کرد و زبونش رو عمیقتر فرو برد
چطور اینهمه مدت خودش رو از همچین لذتی محروم کرده بود؟ چطور انقدر دیر عاشق این پسر بچه‌ی کله‌شق شده بود.
بکهیون که کاملا غافلگیر شده بود سعی کرد خودش رو عقب بکشه تا نفس بگیره اما فاک این بوسه انقدر هات و لذت‌بخش بود که نمیتونست در برابرش مقاومت کنه.
چانیول همون‌طور که با ولع بکهیون رو میبوسید دستش رو سمت باسن پسر برد و چنگ محکمی بهش زد که باعث شد بکهیون از این حرکت ناگهانی جیغ کوتاهی بکشه.
چانیول پسر رو بغل کرد و بکهیون مجبور شد پاهاش رو دور کمرش قفل کنه.
بکهیون به سختی بوسه رو قطع کرد و همون‌طور که نفس‌نفس میزد
به چانیول گفت که اون رو بزاره پایین.
-حتی فکرش رو هم نکن که متوقف بشم
چانیول بی‌تفاوت به اصرارهای مکرر پسر گفت و به سمت اتاقش حرکت کرد.
بکهیون رو روی تخت پرت کرد و بعد از اینکه تیشرتی که تازه تنش کرده بود رو در آورد،روش خیمه زد.دوباره بوسه‌ی عمیقی رو شروع کرد و همون‌طور که مشغول بوسیدن بکهیون بود دستش رو سمت شلوار پسر برد و کامل اون رو از پاهاش خارج کرد.
چانیول بوسه رو قطع کرد و به صورت قرمز بکهیون خیره شد
-بهم بگو که تو هم میخوایش.نمیخوام مجبورت کنم
بکهیون که دلش میخاست از خجالت آب بشه سعی کرد نفس‌هاش رو منظم کنه.
میخواست مخالفت کنه اما همین الانشم کار از کار گذشته بود و ته دلش نمیخواست که چانیول دست بکشه
-لعنت بهت فقط خفه شو و ادامه بده انقدر دراماتیک نباش
چانیول از چیزی که شنیده بود همچنان حیرت زده بود که بکهیون خودش بوسه‌ی دیگه‌ای رو شروع کرد و دستهاش رو دور گردن مرد حلقه کرد.
و نیم ساعت بعد هردوتا درحالی که نفس‌نفس میزدن کنار هم دراز کشیدن.
بکهیون که باورش نمیشد انقدر زود کوتاه اومده باشه با اخم ریزی که بین ابروهاش نشست به سقف زل زد.
چانیول با دیدن چهره‌ی کیوت بکهیون لبخندی زد و پسر رو توی بغل خودش کشید و دور بازوهاش اسیر کرد.
-دیگه حتی به شوخی هم نگو که میخوای ازم جدا شی
بکهیون با شنیدن اون صدای بم همیشگی چانیول بیشتر توی بغلش فرو رفت و بدون اینکه جوابش رو بده چشمهاش رو بست.
دلش میخاست توی این لحظه زمان متوقف بشه و فقط همینطور توی آغوش گرم و بزرگ مرد خودش رو غرق کنه.
درسته که شروع داستان عشق و عاشقیشون تخمی بود اما هیچکس از آینده خبر نداشت و این بستگی به خودشون داشت که چطور ادامه‌اش بدن.
چانیول همون‌طور که با موهای بکهیون بازی میکرد اون رو بیشتر توی بغلش فشرد و چشمهاش رو بست.
بالآخره بعد از مدت‌ها میتونست با آرامش بخوابه و قطعا این میتونست به عنوان بهترین لحظه‌ی عمرش ثبت بشه.
*****************************
(*کمی آن طرف‌تر در عمارت کیم)
کای از خستگی زیاد چشمهاش رو کمی مالش داد و صفحه لپتاپ رو بست.لعنت به پارک چانیول که تمام کارهاش رو به اون سپرده بود.چانیول میخواست شرکت جدیدی همراه با شراکت کای تاسیس کنه‌ و تمام کارهای سختش رو به کای سپرده بود.
دستی لای موهاش کشید و به صندلی تکیه داد.توی فکر بود که با نوتیف موبایلش اون رو از روی میز برداشت.با باز کردن صفحه چت کیونگسو برای چند لحظه خشکش زد.
اون پسر لعنتی نصف شبی براش نود فرستاده بود؟! اون هم وقتی میدونست کای میتونه با همین عکسش شق کنه؟!
واقعا که اون پسر یک شیطان بود‌.اول خودش از کای دوری میکرد و بعد اینجوری کای رو به عطش مینداخت! قطعا قرار بود تقاص همه این‌ها رو پس بده
کای دکمه تماس رو لمس کرد و منتظر موند تا پسر جواب بده
-الو
-متوجه هستی داری خودت رو توی چه دردسری میندازی دو کیونگسو؟
کای با صدای خسته و خمارش گفت و نفس عمیقی کشید
-چرا؟ نمیتونی جلوی خودت رو با یه عکس بگیری؟ یعنی انقدر منو میخوای؟ تو نباید انقدر تو نخم باشی کیم کای
کیونگسو با نیشخند گفت و منتظر جواب کای موند
-میدونی که میتونم همین الان بیام به ججو و بدجوری بخاطر این کارت بفاکت بدم
کیونگسو خنده‌ای کرد که باعث شد کای بیشتر بخاد پسر رو تنبیه کنه.
-انقدر منحرف نباش و فقط برو بخواب،شب بخیر
و تماس رو قطع کرد.کای موبایلش رو روی میز انداخت و نگاهی به پایین تنه‌اش کرد.
باورش نمیشد با یه عکس و صدای لعنتی کیونگسو به این وضعیت بیفته.
از آخرین باری که رابطه داشتن خیلی میگذشت و اون پسر لعنتی داشت دیوونه‌اش میکرد.پس کی قرار بود برگرده؟! صبر اون هم حدی داشت.بالآخره که باید برمیگشت پیش خودش و اونموقع کای از خجالت تمام این روزها در میومد.
دکمه‌های لباسش رو همون‌طور که به سمت حموم میرفت دونه دونه باز کرد.
«به زودی همدیگه رو میبینیم کیونگسو»



Wildest Dreamحيث تعيش القصص. اكتشف الآن