(*شب ملاقات)
کراواتش رو جلوی آیینه درست کرد و نگاه آخر رو به خودش انداخت.عقربههای ساعت،ده شب رو نشون میدادن و قرار ملاقاتش نزدیکتر از چیزی بود که فکرش رو میکرد بعد از برداشتن موبایلش به پایین رفت.مارک رو کنار ماشین دید که منتظرش ایستاده هر دو مرد سوار شدن و به سمت آدرسی که قرار بود برن حرکت کردن.
بعد از چهل دقیقه از شر ترافیک سئول خلاص شدن و به بندرگاه
اینچئون رسیدن.
ماشین ترمز کوتاهی جلوی گارد نگهبانی کرد اما طولی نکشید تا گارد
راه رو برای ماشین باز کرد.
چانیول با دقت به اطرافش نگاه مینداخت.
کانتینرهای غولپیکر روی هم چیده شده بودن و دید اطراف رو کم
میکردن.
با ایستادن ماشین نگاهی به جلو انداخت چند نفر از افراد اون مرد
ایستاده بودن اما خبری از خودش نبود.
چانیول از ماشین پیاده شد و با ابهت و قدمهای محکم جلوی ماشین ایستاد.مارک هم با نگرانی کنارش ایستاد.افراد مرد به سمتش اومدن
-باید بازرسی بشید
مرد خیلی کوتاه گفت چانیول پوزخندی زد و قدمی به جلو رفت و دستهاش رو بالا گرفت.مرد بلافاصله شروع به چک کردنش کرد
بقیه افراد ماشین و راننده رو چک کردن تا اسلحه ای وارد نشه.
بعد از اینکه کارشون تموم شد به سمت دیگهای اشاره کردن
-از این طرف،لطفا دنبالم بیاین
چانیول به همراه مارک پشت سر مرد راه افتادن راننده ماشین همونجا موند.با دقت راه رو بخاطر میسپرد امشب همه جزئیات مهم بود و باید همه چیز رو توی ذهنش ثبت میکرد.
بعد از قدم زدنی که زیاد کوتاه هم نبود به محوطه آزادی رسیدن. چشمهاش روی دو ماشین مشکی رنگی که وسط محوطه بودن زوم
شد.میتونست خیلی راحت حدس بزنه که ماشینها ضد گلوله ان.دست به جیب منتظر موند تا در یکی از ماشینها باز بشه و شخصی که منتظرش بود پیاده بشه.
اما پنج دقیقه گذشت و خبری نشد چانیول خوب میدونست که اون عوضی داره بخاطر تحقیر کردنش اینکار و میکنه اما با خونسردی و
پوزخندی که روی لبهاش بود منتظر ایستاد.
بالأخره بعد از چند دقیقهی دیگه رانندهاش از ماشین پیاده شد و به سمت در عقب رفت و در رو باز کرد.چانیول با کنجکاوی چشمهاش رو ریز کرد تا ببینه کی قراره از ماشین خارج بشه.
بعد از پیدا شدن قامت اون مرد ابروهاش بالا رفت.
"جئون مینگشو!! "
اون عوضی که اینهمه مدت عذابشون داده بود مینگشو بود؟!
اما سوال اصلی که پیش میومد این بود که چرا؟
بعد از پیاده شدن جئون در دیگهی ماشین باز شد و اینبار بیونگهو
ازش خارج شد.
چانیول اون رو خوب میشناخت اما الان اصلا براش مهم نبود که اون لعنتی کجای ماجراست و فقط نگاهش به مینگشو بود
اون مرد لعنتی با لبخند کثیف و مضحکی که داشت با غرور چند قدم به سمت چانیول برداشت
-پارک چانیول....شنیدم که خیلی اصرار داشتی تا با من ملاقات کنی
طعنه آمیز گفت و ادامه داد
-دوست دارم بدونم دلیل اینهمه اصرار چی بوده
چانیول از اون همه پررویی خونش داشت به جوش میومد اون لعنتی خیلی راحت بهشون نزدیک شده بود،وارد خونشون شده بود با پدربزرگش میخاست قرار داد ببنده حتی میخاست به بکهیون هم
نزدیک بشه در حالی که عذاب جونش شده بود اونوقت انقدر خونسرد جلوش ایستاده بود انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده.
رقت انگیز کلمه ای که چانیول با صدای بلند تو ذهنش گفت
-پس رئیس مرموز بلک شارک تویی!
چانیول با لحن طعنه آمیز مثل خود مینگشو گفت و تکخندی زد.
-درسته
-نمیخوام زیاد کشش بدم چون امشب یا من زنده بیرون میرم از اینجا یا تو فقط قبلش میخواستم بدونم که چی باعث شده تا این حد پیش بری؟!
چانیول با لحن خونسردی گفت انگار نه انگار که داشت درباره مرگ
حرف میزد
مینگ شو که داشت از رفتارهای چانیول عصبانی میشد لبخند هیستریکی زد
-انقدر غرق در کثافت شدین که نمیدونید دارید تقاص کدوم کارتون رو پس میدین
مرد با نفرت لب زد چانیول که فهمید داره اون و کای رو جمع میبنده
اخم ریزی کرد.
مینگ شو چند قدم دیگه به چانیول نزدیک شد.صورتش از عصبانیت قرمز شده بود و قطرههای عرق به وضوح روی پوستش نمایان بودن.
-شاید به یاد نیاری عوضی اما بخاطر تو و اون کای مادرجنده بود که توی درگیری که با دونگ سان سر اون زمین های کوفتی داشتین و من و برادرم هم باهاش شریک بودیم،بردارم چون اون روز همراه دونگسان بود توی حملهاتون زخمی شد و مثل یک درامای تراژدی تخمی برادرمو بخاطر شما حرومزاده ها از دست دادم
میدونی قبل از اینکه توی بیمارستان جون بده بهم چی گفت؟!
مرد به چانیول نزدیکتر شد و سرش رو نزدیک گوشش برد
-انتقامم رو از اون تخم حرومیها بگیر
مینگشو لبخند بزرگی زد و عقب رفت و دستهاش رو به حالت نمایشی باز کرد.و حدس بزن امشب قراره چه اتفاقی بیفته
توی یک ثانیه حالت چهره مرد تغییر کرد و با عصبانیت فریاد زد
-انتقام بردارم رو میگیرم آشغال و میفرستمت به جهنم
چانیول نمیدونست باید متعجب باشه یا بخنده اون مرد عقلش رو ازدست داده بود؟ یه جوری رفتار میکرد انگار اونها مردم بیگناه توی کلیسا رو به رگبار بستن وقتی داشتن وارد این کار کثیف میشدن بایدفکر اینجاش رو میکردن و هر ریسکی رو به جون میخریدن.باورش نمیشد اینهمه بلا بخاطر به دلیل کلیشه ای سرش اومده باشه تعجبی هم نداشت که بهش شک نکرده بود چون اصلا مینگشو رو یادش نمیومد درواقع اونها اصلا خودشون رو درگیر این قضیه نکرده بودن و فقط دستور قتل دونگ سان رو داده بودن و بقیه جزئیاتش به عهده بقیه افرادش بود
-سالها جون کندم تا به این جایگاهی که دارم برسم،جایگاهی که آشغالهایی مثل شما از وقتی به دنیا میاین دو دستی تقدیمتون
میشه.حالا اونقدر قدرت دارم تا بتونم شما کثافتها رو بفرستم به درک نگران نباش بعد از تو کار کیم کای رو تموم میکنم درست همونطور که که قبل از تو دونگ سان رو کشتم
چانیول هرچی بیشتر دقت میکرد بیشتر متوجه رفتار بیمارگونه مرد میشد.حالا همه چیز خیلی براش ساده شده بود مینگشو بخاطر انتقام برادرش و قدرت و پول بیونگهو رو اجیر کرده بود تا کای رو گیر بندازه و همچنین از طریق بکهیون میخواست به اون آسیب بزنه و در نهایت هم کارشون رو تموم کنه.
درست مثل یک فیلم اکشن تکراری که همیشه روی پرده سینما میرفت.خب باید قبول میکرد این زندگی جز کلیشه چیزی دیگه ای نیست اما حالا که همه چیز واضح بود باید فکری به حال موقعیت الانش میکرد.با اینکه اون هم با نقشه به اینجا اومده بود اما تعداد افرادش که قایم شده بودن بسیار انگشت شمار بود و امکان نداشت در برابر اینهمه سگی که مینگشو دور خودش ریخته بود جون سالم به در ببرن باید جور دیگه عمل میکرد وگرنه همونطور که این پیری گفته بود امشب به جهنم میرفت.
-الان توقع داری برای این سخنرانیت دست بزنم؟
چانیول با بیخیالی گفت و دستهاش رو وارد جیبش کرد.
مینگشو هنوز باورش نمیشد اون پسر داشت انقدر خونسرد و مغرور رفتار میکرد.
-انگار هنوز متوجه نشدی توی چه موقعیتی هستی نه؟
مرد با تعجب خندید و نگاهی به اطرافش انداخت
-قراره بمیری مردک اما هنوز داری اون غرور مسخرت رو حفظ میکنی؟!
چانیول با همون نگاه بی تفاوتش به مرد خیره شد.مارک با نگرانی کمی به چانیول نزدیکتر شد و دم گوشش گفت
-قربان فکر نمیکنم تعداد افرادمون برای درگیری کافی باشه
چانیول خودش خوب متوجه این قضیه شده و بود و دنبال راهی برای خلاصی میگشت اما هیچ راه حلی به ذهنش نمیرسید.فاک و دیگه کم کم داشت عصبانی میشد
-خب فکر میکنم تموم حرفهایی که باید میگفتیم رو گفتیم و حالا
وقت خداحافظیه پارک چانیول
با صدای پیرمرد توجه چانیول به سمتش جلب شد
مینگشو اسلحهاش رو به سمت چانیول گرفت که مارک چشمهاش گرد شد و میخواست خودش رو سپر چانیول کنه اما چان این اجازه رو بهش نداد و با نگاهش بهش فهموند که سر جاش بمونه مینگشو پوزخندی زد و ضامن اسلحه رو کشید و دستش رو روی
ماشه گذاشت.فقط یک ذره فشار دیگه لازم بود تا گلوله شلیک بشه.
و چندثانیه بعد با صدای گلوله ای که توی فضا پیچید همه جا برای چند لحظه ساکت شد.

ESTÁS LEYENDO
Wildest Dream
Fanfiction🖤نام فیک: Wildest Dream 🖤نویسنده: Hiru 🖤کاپل: kaisoo,chanbeak(هردو اصلی) 🖤وضعیت: کامل 🖤ژانر:اکشن،رومنس،مافیا،راف،اسمات،جنایی،رازآلود 🖤رده سنی: +18 🖤خلاصه: ♠️کایسو: دو کیونگسو پسر مرموزی که به تازگی توی عمارت کیم مشغول به کار شده و بدون اینک...