part (147)

229 72 4
                                    


با تیپ همیشگی و قدیمی نگاهی به خودش تو آیینه انداخت.
سرتا پا مشکی به علاوه یک کت چرم هم رنگ لباس‌هاش.
قبلا چون مجبور جلوی کای نقش بازی کنه مجبور بود استایلش رو تغییر بده.نکته مثبتش این بود که حداقل میتونست الان خود واقعیش رو نشونش بده.پوزخندی زد
بعد از برداشتن موبایلش به سمت اتاق کای حرکت کرد تا ببینه حاضر شده یا نه.
چند ضربه به در زد و بدون اینکه منتظر جواب باشه داخل رفت.
آسترید رو کنار کای درحال حرف زدن دید که با اومدن اون ساکت شد.
بی‌تفاوت نگاهشو از دختر گرفت.
کای که حاضر شده بود یقه لباسش رو درست کرد و به سمت کیونگسو برگشت.
-بریم
به پسر گفت و اسلحه‌اش رو پشت کمرش گذاشت
-من اسلحه و چاقو میخوام
ابروهای کای با حرف پسر بالا رفت
-من همراهتم نیاز نیست
-من بدون چیزهایی که میخوام یک قدم هم بر نمیدارم
کای کلافه هوفی کشید و به آسترید اشاره کرد تا چیزهایی که میخواد رو براش بیاره.
دختر وارد کلوزت شد و بعد از چند دقیقه همراه با اسلحه برتا و یک چاقو به سمت کیونگسو اومد.
پسر بعد از چک کردن خشاب،اسلحه و چاقو رو پشت کمرش گذاشت.
و جلوتر از کای راه افتاد.
وقتی به جلوی در عمارت رسیدن با تعجب به موتوری که جلوش بود نگاهی انداخت.
-دیگه لازم نیست موتور دوستت رو قرض بگیریم
کای با لبخندی که بیشتر طعنه آمیز بنظر میرسید گفت و همونطور که کلید رو دور انگشتهاش میچرخوند به سمت موتور رفت و سوارش شد.
کیونگسو ابرویی بالا انداخت "که اینطور! " زیرلب گفت و پشت سر کای سوار شد.
طولی نکشید تا دو مرد از عمارت خارج شدن و با سرعت به سمت مقصدی که کای از قبل خبر داشت حرکت میکردن.
کای پوزخندی زد.اون پسر لعنتی کله‌شق تر و لجباز تر از چیزی که فکرش رو میکرد بود.هرچی سرعت رو بالا میبرد حاضر نمیشد دستش رو دور کمرش حلقه کنه و فاک اون عاشق این خصوصیتش بود.
بعد از سی دقیقه بالأخره به مقصد رسیدن.درواقع مقصد اون ها "گورستان ماشین‌ها" بود که چندسالی میشد کسی ازش استفاده نمیکرد و درش تخته شده بود.
اطراف کاملا خلوت و آروم بود و نور کمی بیرون از گورستان رو روشن کرده بود.
هردو از موتور پیاده شدن و به سمت ورودی گورستان حرکت کردن.
از بین ماشین های اوراق و قدیمی که روی هم چیده شده بودن عبور میکردن تا به وسط گورستان برسن.
کیونگسو با احتیاط و دقت اطراف رو زیر نظر گرفته بود.
چند قدم به جلوتر که رفتن کیونگ دستش رو جلوی کای گرفت تا از راه رفتن نگهش داره.
-بهتره اینجا از هم جدا شیم
کیونگ آروم به کای گفت.با اینکه مینجون بهش گفته بود که مرد رو گیر انداخته و اینجا بستتش بازهم باید احتیاط میکردن.
کای سری تکون داد و به سمت دیگه‌ای رفت.کیونگ هم به راه افتاد.
بوی آهن قراضه‌ی اون ماشین‌ها داشت حالشو بهم میزد.
لعنت به مینجون،اون احمق نمیتونست جای دیگه‌ای رو انتخاب کنه! چند قدم جلوتر رفت و با عصبانیت زیرلب داشت غر میزد که با دیدن صحنه روبه‌رو‌ش شوکه شد.
هیمچان اونجا بود.اما نه طوری که باید باشه! اون خیلی ریلکس و راحت روی صندلی لم داده بود و داشت سیگار میکشید.
با پیدا شدن چند نفر از افراد مرد دور محوطه و محاصره کردن اونجا به این یقین رسید که اون مینجون حرومزاده بهشون کلک زده.
نمیدونست قضیه چیه که مینجون مجبور شده بود دروغ بگه اما هرچی که بود اصلا خوب نبود.
-شنیدم دنبال من میگشتی،دی‌او
هیمچان با چهره‌‌ای متکبر گفت و پاهاش رو روی هم انداخت.
-با تو کاری ندارم فقط جای بیونگ‌هو رو میخوام
کیونگسو با لحن جدی و محکمی گفت و از جاش تکون نخورد.
نباید جلوی اون آشغال‌ها گاردش رو پایین میورد.کافی بود تا یک ضعف از خودش نشون بده اونوقت مثل لاشخورها به جونش میفتادن
-متأسفم اما قرار نیست ببینیش
مرد پک آخر رو به سیگارش زد و پرتش کرد گوشه‌ای
-درواقع دیگه هیچوقت قرار نیست ببینش،چون زنده از اینجا بیرون نمیری
کیونگسو تکخندی زد
-فکر کردی به همین راحتی میتونین از شر من خلاص بشین
لبخند طعنه آمیزی زد و ادامه داد
-راستش واقعا بهم بر خورد
هیمچان از جاش بلند شد و دستهاش رو وارد جیبش کرد
-فکر کردی شانسی برای زنده موندن داری؟ بهتره نگاهی به اطرافت بندازی،افرادم کل اینجا رو محاصره کردن هیچ راه خروجی نداری
کیونگ فاکی زیرلب گفت پس کای لعنتی کجا بود.
-سلام من رو به پدرت برسون
مرد با کنایه گفت و به افرادش اشاره کرد تا بهش شلیک کنن
اما قبل از اینکه گلوله‌ای از اسلحه‌اشون خارج بشه.
تیری تو سر یکی از افرادش شلیک شد و جسد اون روی زمین افتاد.
همه با شوک به اطراف نگاه کردن تا به منبع شلیک حمله کنن اما هیچکس رو نمیدیدن.
طولی نکشید تا گلوله‌های بعدی شلیک شد و چهار نفر از افراد مرد که اونجا بودن کشته شدن.
کیونگسو قبل از اینکه بقیه افرادش برسن از حواس پرتیشون استفاده کرد و به پشت یکی از ماشین فرار کرد.
اسلحه رو از پشت کمرش برداشت و ضامن رو کشید
میخواست به هیمچان شلیک کنه اما مرد به سرعت از اون محوطه خارج شد.
"گه توش" با دندون‌های چفت شده گفت و سعی کرد همونجور که بین ماشین‌های اوراق پناه میگیره مرد رو پیدا کنه.
اگه از دستش فرار میکرد دیگه هیچ شانسی برای پیدا کردن بیونگ‌هو نداشت.
با سرعت داشت بین ماشین‌ها میدوید که کسی از پشت یقه‌اش رو کشید.
با فکر اینکه یکی از افراد مرده دست طرف رو گرفت و چرخوند و اسلحه‌اش رو به سمتش گرفت اما با دیدن کای تعجب کرد.
کای شونه‌اش رو گرفت و به پایین کشیدش تا پشت یکی از ماشین‌ها مخفی بشن
-تعدادشون خیلی بیشتر از چیزیه که فکر میکنی،حتی گلوله کافی نداریم باید فورا برگردیم
کای آروم همونطور که بخاطر دویدن کمی نفس‌نفس میزد گفت
-امکان نداره،من بدون اون عوضی هیچ جا نمیرم
کیونگسو با اخم گفت و دست کای رو از روی شونه‌هاش پس زد
-احمق نباش وگرنه هردوتامون رو به کشتن میدی
کای با اخم گفت و یقه‌ی پسر رو گرفت
-برام مهم نیست،به قیمت جونم هم که شده باید ازش اطلاعات بگیرم
کای میخواست چیزی بگه اما قبل از اینکه حرفی بزنه با اسلحه‌اش به سمتی نشونه گرفت و شلیک کرد
یکی از اون افراد پیداشون کرده بود و داشت بهشون نزدیک میشد.
و حالا با صدای گلوله همه به این سمت میومدن برای همین دست کیونگسو رو گرفت و بلند کرد و با خودش کشید.
هر دو بی سروصدا اما سریع بین ماشین‌ها حرکت میکردن
کیونگسو با دیدن هیمچان از آیینه شکسته‌ی یکی از ماشین‌ها از حرکت ایستاد و تغییر مسیر داد.
اون عوضی داشت فرار میکرد اما کیونگسو نمیذاشت این اتفاق بیفته.کای با دیدن کیونگسو که داره به سمت دیگه‌ای میره فحشی زیرلب بهش داد و از یک لاین دیگه سعی کرد تا همراهیش کنه.
اگه هردوتا باهم حرکت میکردن ممکن بود گیر بیفتن و کاری از دست هیچکدومشون بر نیاد.
کیونگسو با رسیدن به هیمچان از پشت بهش شلیک کرد که باعث شد مرد روی زمین بیفته اما هنوز زنده بود و داشت خودش رو میکشید.
کیونگسو میخواست به سمتش بره اما با حمله یکی از افراد مرد مجبور شد باهاش درگیر بشه.
مرد که دوبرابر کیونگسو هیکل داشت با دست اون رو بلند کرد و به یکی از ماشین‌ها کوبید که باعث ایجاد صدای‌ گوشخراشی شد
کیونگسو سرفه‌ای کرد و سریع خودش رو بالا کشید.
خون توی دهنش رو تف کرد و و چاقوش رو از پشت برداشت
مرد دوباره به سمتش حمله کرد اما کیونگسو جاخالی داد و خراشی با چاقو روی بازوش انداخت.
هردو درحال درگیری بودن که با مشتی که مرد بهش زد چاقو از دستش افتاد و قبل از اینکه بخواد برش داره مرد با دست گلوش رو گرفت و به بالا کشیدش.
اون لعنتی انقدر قدرت داشت که با یک دست گردن کیونگسو رو گرفته بود و انقدر بالا نگهش داشته بود که پاهای پسر به زمین نمیرسید.
کیونگسو هرچی تقلا میکرد اما نمیتونست دست مرد رو جدا کنه و صورتش از کمبود اکسیژن داشت بنفش میشد.با دستش داشت انگشت‌های مرد رو چنگ مینداخت اما فایده‌ای نداشت
کم‌کم داشت چشم‌هاش سیاهی میرفت و حتی جون نداشت تقلا کنه.
درست همون لحظه‌ای که فکر میکرد کارش تمومه دست مرد از دور گردنش باز شد و روی زمین افتاد.
فورا اکسیژن رو به ریه‌هاش کشید و دستش رو روی گردنش گذاشت.
نگاه کرد تا ببینه که دلیل اینکه ناگهان ولش کرده چیه که با دیدن خونی که از پیشونی مرد راه گرفته بود متوجه شد یه تیر توی پیشونیش خورده.
مرد با دو زانو روی زمین افتاد و همونطور که نگاهش به کیونگسو بود جلوی چشمهاش روی زمین افتاد.
کیونگ بدون اینکه وقت رو تلف کنه با عجله از جاش بلند شد
و به سمت هیمچان که ازش دور شده بود دوید و حین راه کای رو دید که با چند نفر دیگه درگیر شده.
با رسیدن به هیمچان یقه‌اش رو از پشت کشید و به سمت خودش برگردوند و مشتی به صورتش زد.
اما با دیدن خونی که از بینیش و لب‌هاش راه گرفته دست نگه داشت.
لعنت اون مرد داشت میمرد
-بهم بگو بیونگ‌هو لعنتی کجاست
با خشم فریاد کشید و شونه‌ی مرد رو تکون داد.
هیمچان که داشت نفس‌های آخرش رو میکشید لب‌هاش رو به سختی از هم فاصله داد
-ب..بلک ش..شار
اما قبل از اینکه جملش رو کامل کنه بدنش توی دستهای پسر بی‌حرکت شد.
کیونگسو با شوک به جسم بی‌جون مرد خیره شد.
اون درست شنیده بود؟! بلک‌شارک! مرد سعی داشت این کلمه رو بهش بگه؟!
کلافه چنگی به موهاش زد لعنت به خودش چرا مثل آدم شلیک نکرده بود تا مرد زنده بمونه.
هنوز توی شوک بود که شونه‌اش به شدت تکون خورد و اون رو از بهت خارج کرد.
کای دستش رو گرفت و بلندش کرد
-عجله کن تعدادشون داره بیشتر میشه
و کیونگسو رو به دنبال خودش به بیرون از گورستان کشید.
هردو با عجله به سمت موتور دویدن و بلافاصله کای موتور رو روشن کرد.
شدت گلوله‌ها داشت بیشتر میشد که کای با سرعت گاز داد و از اونجا دور شد.
اما این آخر ماجرا نبود چون دو ماشین مشکی داشتن از پشت تعقیبشون میکردن.
کیونگسو به عقب برگشت و به دو ماشین کادیلاک اسکالید نگاهی انداخت.
خیلی داشتن بهشون نزدیک میشدن برای همین میخواست با اسلحه به سمتشون شلیک کنه اما فاک گلوله‌هاش تموم شده بود.
-گلوله ندارم
بلند گفت تا صداش توی اون سرعت و صدای باد و موتور به کای برسه.
-اسلحه من رو بردار اما فقط سه گلوله باقی مونده
کای بهش گفت و سرعتش رو بیشتر کرد.کیونگ اسلحه رو از هولستر کای برداشت و به عقب برگشت.
حالا چجور با سه گلوله باید دوتا ماشین رو متوقف میکرد!


Wildest DreamTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang