همراه با پدرش از ماشین پیاده شد و از استرس کمی که داشت نفس عمیقی کشید.
امروز آخرین روز دادگاه اون پیرمرد برگذار میشد و حکم آخر رو بهش میدادن.هرچند که اصلا دوست نداشت حضور داشته باشه اما به اصرار پدرش و احتمال اینکه بکهیون رو ببینه قبول کرده بود بیاد.
با هجوم خبرنگارها به سمتشون همراه با پدرش و گاردها از بینشون عبور کردن و وارد ساختمون شدن.
از راهرو طویلی گذشتن تا به محل دادگاه برسن و درست جلوی در اتاق بکهیون و لوهان رو دید که ایستادن.
-من میرم با بکهیون یه گپی بزنم
پارک گفت و به سمت بکهیون رفت.چانیول دورتر از اونها ایستاد چون میدونست اگه نزدیک بره بکهیون باز ازش فرار میکنه
پارک،بکهیون رو بغل کرد و بابت اتفاقهایی که پیش اومده ازش عذرخواست و درباره چیزهای مهم باهاش حرف زد و حتی بهش پیشنهاد داد که باهاش به ایتالیا بیاد اما پسر کوچیکتر قبول نکرد
و درباره موضوعات مختلف به صورت مختصر باهم حرف زدن چون دادگاه کمکم داشت شروع میشد
-قربان لطفا بفرمایید داخل الان شروع میشه
با صدای مارک،چانیول نگاهش رو از پسر گرفت و حواسش رو جمع کرد.
همراه با پدرش وارد شدن و روی صندلی نشستن و نیم نگاهی به پدربزرگش انداخت که معلوم بود بشدت عصبیه.
بعد از اونها بکهیون و لوهان داخل اومدن و عقبتر از اونها نشستن
+قیام کنید
با وارد شدن قاضی همه از جاشون بلند شدن و دوباره نشستن.
بعد از اینکه قاضی از حضور وکلا و دادستان و بقیه مطمئن شد محاکمه رو شروع کرد
-خب حالا شروع میکنیم،محاکمه پرونده پولشویی و فساد مالیاتی که در اون متهم پارک سئوجون است
قاضی شروع کرد به صحبت کردن و توضیح دادن و بکهیون از استرس دوباره افتاده بود به جون ناخنهاش.
مثل باقی دادگاهها،توضیحات و اصلاحات داشت گفته میشد و هر لحظه به حکم اصلی نزدیکتر میشدن.
بالاخره بعد از بیست دقیقه بکهیون از اینکه قرار بود حکم نهایی رو بشنوه با استرس دستهای لوهان رو فشرد.تا الان هم عصبانیتش نسبت به اون مرد رو کنترل کرده بود با اینکه سنگینی نگاهش رو هر ثانیه رو خودش حس میکرد.
-متهم به دلیل تخلفات ذکر شده به هفت سال حبس و صد میلیون وون جریمه و سیصد ساعت خدمات اجتماعی محکوم میشود
قاضی حکم آخر رو اعلام کرد و بکهیون با تایید شدن چیزهایی که شنیده بود از خوشحالی لوهان رو بغل کرد.درسته که اون مجازاتها هنوز هم برای اون مرد کافی نبود اما خوشحال بود که تونسته اون پیرمرد رو به سزای نیمی از کارهاش برسونه.روزی که حقیقت رو فهمیده بود فکر نمیکرد بتونه تا اینجا پیش بیاد و پارک سئوجون بزرگ رو به زمین بزنه اما اون تونسته بود و برای همین احساس رضایت و آرامش میکرد.هرچند اون پیرمرد تونسته بود از زیر نصفی از اتهامات در بره و این حکمها فقط برای پولشویی و رشوههای پشت پرده بود که بهش داده بودن اما بازهم برای اون پارک مغرور همچین حکمی چیز کمی نبود.
حالا با غرور به چشمهای کثیف پیرمرد خیره شد و بعد از پوزخندی که بهش زد روش و برگردوند.
بعد از سی دقیقه دادگاه رو به اتمام بود و دیگه دلیلی نداشت که اونجا بمونه پس همراه با لوهان از اتاق خارج شدن.
چانیول با چشمهاش خارج شدن بکهیون رو نگاه میکرد با عصبانیت پاهاش رو به زمین میکوبید.
دلش میخواست بره و باهاش حرف بزنه اما حتی نمیدونست از کجا شروع کنه.
کلافه دستی به موهاش کشید و نگاهش رو به پدرش داد که داشت با یکی از وکلای پدربزرگش حرف میزد.
حتی پدرش بعد از شنیدن حقیقتهایی که بهش گفته بود شوکه شده بود و اصلا سعی در کمک کردن به اون پیری رو نداشت و از این بابت خوشحال بود.اما هنوز انگار به عنوان پسرش نمیتونست بیتفاوت باشه و فقط سعی داشت تا مشکلاتشون بیشتر از این نشه
از جاش بلند شد و به بیرون رفت تا شاید بتونه بکهیون رو پیدا کنه اما هر طرف رو که نگاه میکرد هیچ اثری ازش نبود.
کلافه سیگاری از جیبش بیرون آورد و روشن کرد.همونطور که به دیوار تکیه داده بود از سیگارش کام میگرفت که پدرش از دادگاه خارج شد و به سمتش اومد.
-داشتم دنبالت میگشتم،اینجا چیکار میکنی؟
چانیول بدون اینکه حرفی بزنه سیگارش رو بالا گرفت و دوباره پکی ازش زد
-داشتم با پدربزرگت حرف میزدم وضعیتش اصلا خوب نیست اما خب کاری از دستم بر نمیاد و یه جورایی حقشه
کمی مکث کرد و ادامه داد
-راستی تا اینجاییم بهتره درخواست طلاق بدی
چانیول با تعجب اخمی کرد
-یعنی چی؟
پدر چانیول که گیجی پسرش رو دید با جدیت براش توضیح داد
-مگه خودت برام تعریف نکردی چه اتفاقی افتاده؟! تا کی میخواین این ازدواج قراردادی رو نگه دارین برای هردوتون بهتره که زودتر قضیه رو تموم کنید
چانیول که تا الان به این موضوع فکر نکرده بود با اخم دستی به صورتش کشید ممکن بود بکهیون به زودی دست به همچین کاری بزنه و این اصلا چیزی نبود که خوشش بیاد.
حق با پدرش بود اما دوست نداشت همچین کاری بکنه
-من فرداشب به ایتالیا برمیگردم و دوباره دارم بهت پیشنهاد میدم که باهام بیای
-فعلا نمیتونم
-تو که دیگه تمام کارهایی که باید میکردی رو انجام دادی حکم پدربزرگت هم که اومد نمیدونم چه اصراری داری که بمونی! اگه مسئله درخواست جداییه میسپارم مارک تا فردا صبح کارهاشو انجام بده مطمئنم بکهیون هم قبول میکنه
-نه لازم نیست کاری بکنی
با تندی گفت که باعث تعجب پدرش شد.پارک داشت یه حدسایی میزد که چرا چانیول این چند مدت بدخلق شده و همهاش کلافهاست اما نمیتونست باور کنه و اینجا هم جاش نبود که دربارهاش حرف بزنن
-پس بهتره برگردیم خونه میتونی تا فردا تصمیمتو بگیری نمیخوام اجبارت کنم
چانیول سری تکون داد و همراه با پدرش از در پشتی ساختمون خارج شدن تا دوباره خبرنگارها بهشون هجوم نیارن.
*****************************
(*فردا شب)
سیگار جدیدی روشن کرد و از پنجره به بیرون خیره شد
پدرش امشب به ایتالیا برگشت و حالا اون تنها توی آپارتمانش ایستاده بود.
همه جا ساکت و آروم بود جز ذهن چانیول.پدرش قبل رفتن باهاش حرف زده بود و انگار که متوجه شده بود که چانیول،بکهیون و دوست داره و حرفهاش باعث شده بود به فکر فرو بره
باید یه کاری میکرد.نمیتونست بزاره بکهیون همینجور جلوی چشمهاش از دستش بره.
با ایدهی مسخرهای که به ذهنش اومد ابروهاش بالا رفت.
یعنی ممکن بود؟ چرا که نه
اما تا وقتی که انجامش نمیداد نمیفهمید!
با نیشخندی سیگارش و خاموش کرد و به سمت اتاقش رفت
******************************
-عوضی هزاربار بهت گفتم مثل آدم بازی کن
لوهان بلند داد زد و پس کلهای به بکهیون زد.هردو پسر سخت مشغول بازی کردن بودن تا اینکه یکی زنگ خونه رو زد
-تو برو
-خودت برو
بکهیون با اخم گفت و به بازیش ادامه داد.
لوهان با حرص دسته بازی رو گذاشت رو میز و با فحش دادن به سمت در رفت.
از همین الان دلش میخاست که اون پیکی که پشت در ایستاده رو از وسط نصف کنه.
با اخم در و باز کرد اما با دیدن فرد روبهروش چشمهاش گرد و متعجب شد.
چانیول؟! اون اینجا چیکار میکرد!
میخواست چیزی بگه که متوجه چمدون کنار مرد شد و باعث شد بیشتر متعجب بشه.
با دیدن مرد همراه با چمدون میتونست حدس بزنه که قضیه چیه
نگاه عاقل اندر سفیهانهای بهش انداخت و سری تکون داد
-همین جا وایسا
لوهان با عجله به داخل برگشت و موبایل و سویشرتش رو برداشت
بکهیون با تعجب بهش نگاه کرد
-کجا؟!
-یه کاری برام پیش اومده باید سریع برم
و با سرعت نور قبل از اینکه بکهیون بلند شه به سمت در رفت و قبل از اینکه خارج شه رو به چانیول کرد
-یکی مدیون من
گفت و سریع پرید توی آسانسور.بالاخره باید یه کاری میکرد تا دوست دیوونهاش کوتاه بیاد و قبول کنه که یک عاشق احمقه
بکهیون که کمی نگران شده بود از جاش بلند شد تا ببینه لوهان چیشد اما با دیدن چانیول که وارد خونه شده شوکه شد.
-تو اینجا چیکار میکنی؟!
با تعجب پرسید و تازه چشمش به چمدون مرد افتاد و قیافش حالت سوالی به خودش گرفت.
-معلوم نیست چرا اینجام؟
چانیول با نیشخند گفت و ابرویی بالا انداخت
-نه معلوم نیست،اگه میشه لطفا توضیح بده که چرا باید تو خونهی من باشی اون هم همراه با یه چمدون؟!
حالا فهمیده بود چرا لوهان عوضی با عجله فرار کرده بود.دفعه بعد که دیدش با پاش میزد توی تخمهاش تا دوباره جرعت همچین کاری به خودش نده
چانیول کفشهاش رو بیرون آورد و با پوشیدن روفرشی چند قدم به جلو رفت
-چون جای دیگهای برای رفتن نداشتم
بکهیون پوزخندی زد
-فکر میکنی من احمقم؟
-عمارت و مصادره کردن و دارن به مزایده میزارنش
چانیول مثل آب خوردن دروغ گفت و لبخندی زد
-و چرا فکر میکنی این موضوع به من ربطی داره؟ میتونی بری به یکی از اون آپارتمانهای لوکسی که داری
-اینجا فقط یک خوابه؟
چانیول خیلی ساده موضوع رو عوض کرد و همراه با چمدونش به سمت دیگهای رفت تا اتاق خواب بکهیون رو پیدا کنه.
پسر کوچیکتر که بیشتر از این مغزش نمیکشید که چه اتفاقی داره میفته با دهان باز از تعجب پشت سرش راه افتاد
-داری شوخی میکنی دیگه؟! هی با تو دارم حرف میزنم
چانیول با پیدا کردن اتاق بکهیون وسیلههاش رو همونجا گذاشت و کتش رو بیرون آورد
-خوبه منم اینجا میمونم به اندازه کافی بزرگ هست
-پارک چانیول بهتره مسخره بازی رو تمومش کنی و از خونهام بری بیرون
بکهیون با جدیت گفت و با عصبانیت به چانیول زل زد.
چانیول قدم به قدم بهش نزدیکتر شد که باعث میشد قلب بکهیون با سرعت بیشتری بتپه
و درست چند سانتی صورت پسر متوقف شد
-بیخیال،فکر کنم بتونی برای چند هفته تا وقتی که یه خونه مناسب پیدا میکنم تحملم کنی،مگه نه؟
بکهیون از شنیدن کلمه چند هفته پشمهاش ریخت
-مطمئنم دوستهای دیگهای داری که بتونی پیششون بمونی
-دوست ندارم بقیه من و تو این حالت ببینن
چانیول زیرکانه گفت و دستهاش رو وارد جیبهاش کرد
-پس برو پیش کای
-تلاش کردم اما نذاشت
شونهای بالا انداخت و از اتاق خارج شد و به سمت آشپزخونه رفت
بکهیون که همونطور شوکه توی اتاق ایستاده بود از ناباوری خنده هیستریکی زد.
باورش نمیشد که الان چه اتفاق فاکی داره میفته
با اخم رفت تا ببینه داره چیکار میکنه و درکمال تعجب چانیول خیلی ریلکس نشسته بود و داشت نوشیدنی میخورد انگار که برای سالها اینجا زندگی میکرده همراه با بکهیون.
-شما بچهها داشتین بازی میکردین؟
بکهیون بدون اینکه جوابش رو بده بهش چشم غرهای رفت و تلوزیون و خاموش کرد و وسیلههارو جمع کرد.
موبایلش رو برداشت و تمام فحشهایی که توی دایره لغات ذهنش بود رو برای لوهان فرستاد و بلاکش کرد.

ŞİMDİ OKUDUĞUN
Wildest Dream
Hayran Kurgu🖤نام فیک: Wildest Dream 🖤نویسنده: Hiru 🖤کاپل: kaisoo,chanbeak(هردو اصلی) 🖤وضعیت: کامل 🖤ژانر:اکشن،رومنس،مافیا،راف،اسمات،جنایی،رازآلود 🖤رده سنی: +18 🖤خلاصه: ♠️کایسو: دو کیونگسو پسر مرموزی که به تازگی توی عمارت کیم مشغول به کار شده و بدون اینک...