(*یک ماه بعد)
کای بعد از خوش آمد گویی به همه بالآخره نفس راحتی کشید و خودش رو به گوشهای رسوند تا لبی تر کنه.
به مناسبت برگشت مادرش مهمونی بزرگی توی عمارت گرفته بودن.
چون بعد از مدتها مادرش به خونه برگشته بود.هرچند که زیاد نمیموند و دوباره تنهاش میذاشت
یک ماه از تمام قضایا گذشته بود و تقریبا همه چیز روی روال افتاده بود.مثل چانیول و بکهیون که حالا رابطشون کاملا باهم خوب بود و تمام مشکلاتشون رو باهم حل کرده بودن.
نگاهش رو از چانبک گرفت و به سمت دیگه ای چرخوند و آسترید رو دید که داره با دوست کیونگسو،یوری صحبت میکنه.
هرچند که یادش نمیومد یوری جز لیست مهمونها بوده باشه.
البته که یه حدسایی درباره رابطشون زده بود اما هنوز هم به دیدن اون دختر اینجا عادت نداشت.
و کاپل جدیدی که گوشه عمارت باهم خلوت کرده بودن"سهون و لوهان"
هنوز هم آشنایی این دوتا براش عجیب بود ولی خب کسی چه میدونست سرنوشت چه بازی هایی با آدم میکنه و چه کسایی رو سر راهت قرار میده!
با مادرش که همراه با مهمونها خوش و بش میکرد چشم تو چشم شد و سری براش تکون داد.
بعد از اینهمه مشغله و دغدغهای که توی این چندماه کشیده بود دلش میخواست فقط استراحت کنه و از زندگیش لذت ببره.
طوری که کسی متوجهش نشه از جمع خارج شد تا به اتاقش برگرده
نیاز داشت تا کمی از شلوغی دور باشه.
هوف از آخرین باری که همچین مهمونی بزرگی ترتیب داده بود خیلی میگذشت برای همین کمی براش خسته کننده بود.
میخواست به اتاقش بره اما چندبار مجبور شده بود بایسته و با دوستهای مادرش احوال پرسی کنه و بالآخره بعد از بیست دقیقه تونست خودش رو به اتاق برسونه.
در و بست و نفس راحتی کشید.به سمت مینی بار اتاقش رفت تا کمی از خودش پذیرایی کنه.
یک لحظه هم نمیتونست از فکر اون پسر سرتق و لجباز بیاد بیرون
لعنتی تا کی میخواست تنهاش بزاره؟ پس کی برمیگشت؟
کلافه چنگی به موهاش زد.نمیدونست تا کی تحمل میکنه اما بالآخره صبر اون هم حدی داشت.
با صدای در چشمی چرخوند و به فرد پشت در اجازه وارد شدن داد
-قربان مادرتون دارن دنبال شما میگردن
کای با حرص کمی کراواتش رو شل کرد.فکر نمیکرد به این زودی متوجه نبودنش بشن.
-بهش بگو چند دقیقه دیگه میام
بعد از رفتن اون دختر به سمت میزش حرکت کرد.جرعهای از ویسکیاش رو نوشید و به دنبال پاکت سیگارش میگشت.
همونطور که زیر کاغذها و پوشههای رو میزش میگشت دوباره صدای باز و بسته شدن در رو شنید.
-بهت گفتم چند دقیقهی دیگه میام،برو بیرون
کلافه بدون اینکه بچرخه گفت و با عصبانیت بیشتری دنبال پاکت سیگار کوفتیش گشت.
اما با صدای قدمهایی که بهش نزدیک میشدن با اخم به عقب برگشت تا یه دعوای درست حسابی با دختر راه بندازه اما با دیدن کیونگسو کاملا شوکه شد.
چندبار پلک زد تا مطمئن بشه اثرات مست شدن و توهم زدن نیست
و نه فاک اون عوضی جلوش ایستاده بود.
کیونگسو همونطور که لبخندی ریزی روی لبهاش بود به کای نزدیکتر شد
-میخوای برم بیرون؟
پسر حالا که کاملا به کای رسیده بود آروم گفت و ابرویی بالا انداخت.
-تو عوضی
کای بدون اینکه به پسر امون بده سمتش هجوم برد و بوسهی عمیق و وحشیانهای رو شروع کرد.
هردو با اشتیاق و دلتنگی همدیگه رو میبوسیدن.تا جایی که نفس کشیدن یادشون رفته بود.
لعنت حالا که داشت پسر رو میبوسید تازه متوجه شده بود که چقدر تحمل کرده.
-تو لعنتی چطور تونستی اینهمه مدت ازم دور بمونی
کای همونطور که نفسنفس میزد با عصبانیت گفت و دستش رو زیر لباس پسر برد و بدنش رو به خودش چسپوند.
دوباره بوسه دیگهای رو شروع کرد و حین کار چنگ محکمی به باسن کیونگسو زد و بلندش کرد و روی میز گذاشتش.
پسر کوچیکتر با لذت دستش رو لای موهای کای برد باورش نمیشد انقدر دلش برای این تخم سگ تنگ شده باشه.
کای دستش رو سمت دکمههای لباس کیونگسو برد و چندتای اول رو باز کرد.
لبهای پسر رو ول کرد و به سمت گردن سفیدش حمله کرد.
مکهای محکمی روی گردنش میزد تا حدی که کمکم کیونگسو داشت کبود میشد اما نمیتونست حتی برای یک ثانیه هم از لذتی که وجودش رو فرا گرفته بود دست بکشه.
اون دوتا دیگه بیشتر از این نمیتونستن تحمل کنن و همین حالا همدیگه رو میخواستن.
اما هنوز یک دقیقه بیشتر نگذشته بود که تقهای به در خورد.
کای انقدر مشغول بوسیدن پسر بود که حتی متوجه هم نشد اما کیونگسو کاملا حواسش جمع بود
-کای پسرم داخلی؟
کیونگسو با شنیدن صدای زنی که داشت کای رو صدا میزد چشمهاش گرد شد و به سرعت کای رو به عقب هل داد و از روی میز پایین پرید و درست همون لحظه مادر کای در و باز کرد.
کای که گیج شده بود با تعجب رد نگاه کیونگسو رو دنبال کرد و با دیدن مادرش نفسشو کلافه بیرون داد.
کیونگسو که خدارو شکر میکرد توی وضعیت بدتری دیده نشدن اما دکمههای لباسش داشتن همه چیز رو لو میدادن لعنت به کای.
مادر کای متوجه قضیه شده بود اما چیزی به روی خودش نیاورد و لبخندی زد
-اینجایی داشتم دنبالت میگشتم
کای دستی به صورتش کشید
-بله مادر
مادر کای چند قدم بیشتر نزدیک شد و به چشمهای کیونگسو زل زد
کیونگسو که کمی معذب شده بود به نشانه احترام کمی خم شد و سلام کرد
-نمیخوای من و به دوستت معرفی کنی کای؟
کای که هنوز گیج میزد سری تکون داد
-دو کیونگسو،دوست پسرم
-و ایشون هم مادرم هستن
کیونگسو با چشمهای گرد به کای نگاهی کرد.اون الان چه کوفتی گفت؟ دوست پسر؟
کیونگسو همین الان هم نزدیک بود از استرس و معذب بودن جلوی مادر کای غش کنه و اون عوضی خیلی ریلکس اون رو به عنوان دوست پسرش معرفی میکرد؟! اگه تنها بودن از کون دارش میزد اما حیف که نمیتونست جلوی این زن کاری بکنه و فقط سعی کرد لبخند مسخرهای روی لبهاش بیاره.
مادر کای که اصلا جا نخورده بود سری تکون داد و با دقت بیشتری به کیونگسو خیره شد و داشت واضح براندازش میکرد
-از آشناییتون خوشبختم خانم کیم
کیونگسو فقط تونست همین جمله رو بخاطر ادب به زبون بیاره و بعد لال شد.
-همچنین عزیزم
با اینکه خانم کیم داشت با لطفات حرف میزد اما همچنان چهرهی جدی خودش رو حفظ کرده بود.
-مهمونها پایین منتظرن بهتره بیشتر از این لفتش ندیم
مادر کای همونطور که جملش رو کامل میکرد کراوات کای رو محکم کرد و بعد از نگاه معناداری که به پسرش انداخت از اتاق خارج شد.
کیونگسو با خارج شدن اون زن دستش رو لبهی میز گذاشت و عملا ولو شد.
-معلوم هست داری چه گهی میخوری؟
کای با تعجب به کیونگسو نگاه کرد
-چی؟
-دوست پسر؟ خدایی؟ عوضی میدونی همین الان از استرس نزدیک بود برینم به خودم
کای تکخندی زد و دوباره به کیونگسو نزدیک شد
-مگه غیر از اینه؟ و هیچ دلیلی نداره که این و از بقیه پنهان کنم
حرفهای کای منطقی بنظر میومد و کیونگسو دیگه حرفی برای گفتن نداشت اما این باعث نمیشد که دست از اذیت کردن مرد کنارش برداره
-اها و کی گفته که من دوست پسرتم؟
کیونگسو با نیشخند گفت که باعث شد کای بخنده
-مسخره بازی در نیار
کای دوباره خواست کیونگسو رو ببوسه که پسر مانعش شد
-یادم نمیاد قبول کرده باشم که دوست پسرت بشم
کیونگسو دوباره با شیطنت گفت و کمی خودش رو دور کرد
-و کی بود که چند دقیقهی پیش بخاطر بوسههام به ناله افتاده بود؟
کای با پوزخند گفت و ابرویی بالا انداخت
-یادم نمیاد من شروع کرده باشم؟ کسی که به سمتم حملهور شد تو بودی کیم کای
-تمومش کن
کای میخواست دوباره پسر رو ببوسه که کیونگسو باز مانع شد و عملا داشت اعصاب کای رو خط خطی میکرد
-بهت هشدار میدم دو کیونگسو این کارها اصلا به نفعت نیست
-اوه واقعا؟
کیونگسو با لجبازی گفت و دکمههای پیراهنش رو بست
-بهتره بریم پایین و به بقیه ملحق شیم،یادت که نرفته مادرت منتظرته
کیونگسو تو راه خروج بود که کای از پشت بغلش کرد و نفس داغشو توی گردن پسر رها کرد
-نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
-کای بهتره بریم پایین واقعا دارم میگم،به هرحال دیگه من همینجام و قرار نیست جایی برم وقت برای اینکارها زیاده
-اما نمیخوام
کای مثل بچههای لوس لج کرده بود و به کیونگسو اجازه حرکت نمیداد و خیلی ریز بوسه و مک هایی ریزی روی گردنش میکاشت
-بس کن اگه بیشتر ادامه بدی دیگه نمیتونیم با این وضع بریم پایین
-گور بابای این مهمونی من الان فقط میخام تا ته فرو کنم داخلت
کای با صدای هورنی فاکیش گفت و بیشتر خودش رو به کیونگسو چسپوند.
کیونگسو چشمی چرخوند.اون لعنتی فقط تونست یه جمله رمانتیک بگه و بعد روی منحرفش رو نشون داد.
-منحرف عوضی تا بعد از مهمونی خودت رو نگه دار من قرار نیست اجازه بدم الان کاری بکنی
کای با عصبانیت گردن کیونگسو رو گاز گرفت و بعد ازش جدا شد
-بهتره خودت رو برای بعد از مهمونی آماده کنی چون قرار بدجور تلافی کنم
کای با حرص گفت و بعد از اسپنک آرومی که به باسن کیونگسو زد دستش رو گرفت تا باهم به پایین برن.
کیونگسو ناباورانه کمی خندید.اون لعنتی واقعا یه چیزیش میشد!
سری تکون داد و همراه با کای وارد مهمونی شدن و کیونگسو برای دیدن بکهیون از کای جدا شد.
بعد از کمی گشتن بکهیون رو پیدا کرد که کنار چانیول درحال خندیدن بود.
به سمتشون قدم برداشت که طولی نکشید تا بکهیون هم متوجه بشه.
بکهیون با ناباوری به دوستش خیره شد و بعد اینکه به خودش اومد سریع بغلش کرد
-لعنتی بالآخره برگشتی
بکهیون با ذوق گفت و عقب رفت
-بدون من خوش میگذشت؟
کیونگسو با لبخند گفت و به چانیول نگاهی انداخت و با اون هم سلام کرد و دست داد.
-خوشحالم که برگشتی
بکهیون دوباره کیونگسو رو بغل کرد.
-همه چیز روبراهه؟
کیونگسو پرسید و بکهیون خوب متوجه شد که منظورش چیه و با لبخند اطمینان بخشی به نشونه مثبت سری تکون داد.
-همه چیز خوبه،حالا که تو برگشتی دیگه بهتر از این نمیشه
-میبینم اون کصکش یه ماهی گنده تور کرده
کیونگسو به لوهان که کنار سهون نشسته بود اشاره کرد و همراه با بکهیون خندیدن.
-خدایا،ممنونم که برگشتی دیگه میتونی منو از دست وراجیهاش نجات بدی
کیونگسو و بکهیون مشغول حرف زدن شدن و بعد از ربع ساعت بالآخره لوهان متوجهشون شد و با عجله به سمتشون اومد.
و هردوتا رو بخاطر اینکه بدون اینکه به اون خبر بدن داشتن باهم حرف میزدن سرزنش کرد و یه حال حسابی از هردوتاشون گرفت.
و بعد از مدتها بالآخره سه دوست قدیمی کنار هم قرار گرفته بودن و داشتن باهم میخندیدن.
بعد از سالها رنجی که کشیده بودن این حقشون بود.و کیونگسو کاملا از این بابت راضی بود.
اما این دلیل نمیشد که در آینده مشکلات دیگهای سر راهشون قرار نگیره و همه چیز تموم شده باشه.
زندگی گاهی اوقات میتونست خیلی بی رحم باشه و هر سه تا پسر کاملا تجربهاش کرده بودن.اما تفاوتش این بود که حالا میتونستن به همدیگه تکیه کنن و از اتفاقات ناخوشایند و خوشایندی که در آینده میفتاد عبور کنن.
کیونگسو نگاهشو بین جمعیت چرخوند تا به کای رسید و هردو باهم چشم تو چشم شدن.
لبخندی بهش زد.خوشحال بود که بالآخره میتونست بدون هیچ دغدغهای کنار اون مرد باشه.
و همچنین برای بکهیون خوشحال بود که بالآخره تونسته بود با خودش و عشقش کنار بیاد و بیشتر از این خودش رو عذاب نده.هرچند هنوز هم نسبت به چانیول حس محافظهکارانهای داشت.اما بخاطر بکهیون و کای بهش اعتماد میکرد.
-هی بچهها بیاین میخام با سهون آشناتون کنم
لوهان دست دو پسر رو گرفت و با خودش به گوشهی دیگهای کشید
***************************
سوهو به سختی با وسیلههایی که دستش بود از آسانسور خارج شد
لعنتی هرچی به کریس زنگ زده بود که بیاد کمکش کنه جواب نداده بود و مجبور شده بود خودش تنهایی اونهمه وسیله رو بارکش کنه به بالا.
حالا یکی بهش میگفت چجوری وقتی هردوتا دستش پر بود میخواست رمز در و بزنه؟! فحشی زیرلب به کریس داد و سعی کرد یکی از انگشتهاش رو آزاد کنه.اما هنوز یک دکمه رو فشار نداده بود که در به شدت باز شد و تائو از خونه خارج شد.
از صورت قرمزش میشد فهمید که با کریس بحث کرده.
سوهو که با تعجب بهش زل زده بود کمی کنار رفت تا پسر بتونه رد بشه.
تائو با حرص نگاه پر از تنفری به سوهو انداخت و بعد از تنهای که بهش زد از اونجا خارج شد.
سوهو که نزدیک بود تعادلش رو از دست بده کمی تلو تلو خورد و قبل از اینکه بیفته دستهای قوی دور خودش حس کرد.
کریس سوهو رو نگه داشت
-تو اینجا چیکار میکنی دزد کوچولو؟
سوهو از لقبی که همیشه کریس با اون صداش میکرد اخمی کرد
-معلوم نیست؟ دارم وسیلههایی که جنابعالی دستور دادین رو جابجا میکنم
کریس نیمی از وسیلهها رو از سوهو گرفت و به داخل راهنماییش کرد.
-باز با برادرت دعوات شده؟
سوهو همونجور که وسیله هارو پایین میذاشت گفت و به کریس نگاهی انداخت
-ولش کن چیز مهمی نیست
کریس بیتفاوت گفت و کنار سوهو رفت.
-اما بنظر خیلی عصبانی میومد
کریس بدون توجه به غرغرهای سوهو دستش رو دور کمر پسر حلقه کرد
-بیا مودمون رو خراب نکنیم
کریس آروم زمزمه کرد و بوسه آرومی رو شروع کرد.
-خیلی خوبه که تو هستی
کریس بین بوسههاش زمرمه کرد که باعث شد سوهو از شدت خجالت برای هزارمین بار سرخ بشه.
هنوز باورش نمیشد اون غولی که اوایل باهاش آشنا شده بود بتونه همچین حرفهایی بزنه.
کریس همونطور که بوسه رو عمیقتر میکرد پسر رو بغل کرد و به سمت اتاق راه افتاد.
***********************
-آماده شدی؟
چانگکیون برای صدمین بار پرسید و با حرص به سقف زل زد
نمیدونست جوهان چرا انقدر وسواس به خرج میده این قرار بود فقط یه دورهمی ساده با رفقاش باشه.
آهی کشید.مگه لباس انتخاب کردن چقدر طول میکشید؟! دلش میخواست سرش رو بکوبه به دیوار
-من حاضرم
با صدای جوهان از روی کاناپه نیم خیز شد و بهش نگاهی انداخت.
خب نمیتونست منکر سلیقه خوبش بشه به هرحال اون لعنتی هرچی میپوشید بهش میومد و وقتی با وسواس لباس انتخاب میکرد نتیجه همیشه محشر بود.
-بالاخره پرنس حاضر شد
چانگکیون به شوخی گفت که این حرفش باعث شد مشت محکمی از سمت جوهان حوالهاش بشه
-واو میبینم که تمرینایی که بهت میدم تاثیر گذار بوده شونهام درد گرفت
-عجله کن ممکنه دیر برسیم زشته دوستات منتظر بمونن
چانگکیون بخاطر هول بودن پسر خندید و بوسهی کوتاهی روی گونهاش گذاشت.
میخواست برای اولین بار جوهان رو با بقیهی بچهها آشنا کنه برای همین هم بود که انقدر این پسر استرس داشت.
هرچند کیونگسو از قبل جوهان رو دیده بود اما تاحالا از نزدیک باهم آشنا نشده بودن.
-نگران نباش به موقع میرسیم
چانگکیون دست پسر رو گرفت و با خودش به بیرون کشید.
****************************
بکهیون نگاهی به چانیول انداخت و یقهاش رو مرتب کرد
-حالا میتونیم بریم
بکهیون گفت و بعد از برداشتن پاکت و کلید خونه به سمت کفشهاش رفت
-و ازت میخوام که توی نوشیدن زیادهروی نکنی
بکهیون با چشمهای ریز شده به چانیول گفت و نگاهش رو قفل کرد
چانیول با دیدن نگاه پسر خندهای کرد
-باشه
-بهم قول بده
-گفتم که باشه اما یه شرطی داره
چانیول به بکهیون نزدیک شد و اون رو بین در خونه و خودش گیر انداخت
-چه شرطی؟
چانیول لبهاش رو برد کنار گوش بکهیون و چیزی بهش گفت که باعث شد بکهیون سرتاپاش از خجالت سرخ بشه
-منحرف عوضی
با حرص گفت و از خونه بیرون زد.چانیول نیشخندی زد و کلید ماشین رو برداشت و پشت سر پسر از خونه خارج شد.
**********************
کای روی مبل خونهی کیونگسو نشسته بود با ترسناک ترین نگاهی که داشت به مرد روبهروش زل زده بود.
سوهو که کم کم داشت میترسید یکم به کریس نزدیکتر شد
-چرا اینجوری بهت زل زده؟ باهم مشکلی چیزی دارین؟
کریس نیشخندی زد
-نه
کای با اخم به آروم حرف زدن دو پسر مقابلش خیره شد.هرچقدر سعی کرده بود نتونسته بود کیونگسو رو از دعوت کردن کریس منصرف کنه.و از حسودی داشت خونش به جوش میومد.
هرچند خیلی واضح چندبار جلوش اشاره کرده بود که باهم رابطه دارن اما هنوز هم حس خوبی از اون مرد نمیگرفت.
با صدای زنگ در کای حواسش پرت اونور شد
-کای میشه در و باز کنی
کیونگسو از توی آشپزخونه داد زد.کای بلند شد و نگاهشو از کریس گرفت و به سمت در حرکت کرد.
در و باز کرد.چانیول و بکهیون بودن و همزمان با اونها چانگکیون و جوهان هم رسیدن.
خب حداقل الان لازم نبود تنها فقط به کریس زل بزنه.
کیونگسو از اشپزخونه خارج شد و به سمت بقیه رفت و به داخل راهنماییشون کرد.
بعد از ربع ساعت سهون و لوهان هم بهشون ملحق شدن.
تقریبا همه مهمون هاش اومده بودن و فقط معلوم نبود که یوری میاد یا نه چون خبر قطعی بهش نداده بود.
بعد از نیم ساعت بالآخره جو مهمونی بهتر شده بود و همه باهم مشغول حرف زدن بودن.
درواقع ایده مهمونی رو لوهان داده بود اما خود عوضیش از زیر میزبان شدن در رفته بود و کیونگسو مجبور شد تا میزبانی رو به عهده بگیره.
چون لوهان میخواست چانگکیون و کریس رو ببینه و اونها دوستهای کیونگسو بودن پس دور از انتظار هم نبود که خودش باید همه کارها رو میکرد.
کیونگسو از جاش بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت تا چند بطری آبجو دیگه بیاره و بدون اینکه متوجه بشه کای هم پشت سرش راه افتاده بود.
کیونگسو باکس آبجو رو از توی یخچال بیرون آورد و با دیدن کای کمی جا خورد.
-اینجا چیکار میکنی؟
-اومدم کمکت کنم
-اوه ممنون ولی نیازی نیست
کای سری تکون داد.آروم به کیونگسو نزدیک شد
-نظرت چیه که مهمونی رو بپیچونیم و کارای جالب تری بکنیم؟!
کیونگسو تکخندی زد
-دیوونه شدی؟ چطور میتونیم تنهاشون بزاریم
کای که از اول میدونست قرار نیست پسر قبول کنه کلافه عقب کشید
-مادرت کجاست؟
-یونا اومده سئول،رفته دیدن یونا ممکنه شب رو هم اونجا بخوابه
کای سری تکون داد
-پس امشب تنهایی
با لحن شیطنت آمیزی گفت که باعث شد کیونگسو چشماشو بچرخونه
-آره
-پس امشب تنهات نمیزارم
-مشکلی با تنهایی ندارم
-اما میدونم دلت نمیخواد تنها باشی
-کاملا واضح بهت گفتم که مشکلی با تنهایی ندارم
-اما به این معنی نیست که میخوای تنها بمونی
دو پسر همونطور که مکالمهاشون رو ادامه میدادن به سمت هال برگشتن.
.
.
.
.
.
.
پایان
ممنون از اینکه وقت گذاشتید و تا آخر این داستان همراه من بودید
![](https://img.wattpad.com/cover/300827889-288-k156000.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Wildest Dream
Fanfic🖤نام فیک: Wildest Dream 🖤نویسنده: Hiru 🖤کاپل: kaisoo,chanbeak(هردو اصلی) 🖤وضعیت: کامل 🖤ژانر:اکشن،رومنس،مافیا،راف،اسمات،جنایی،رازآلود 🖤رده سنی: +18 🖤خلاصه: ♠️کایسو: دو کیونگسو پسر مرموزی که به تازگی توی عمارت کیم مشغول به کار شده و بدون اینک...