بعد از اینکه با کای ملاقات داشت،کمی خودش رو جمع و جور کرده بود.
حالش افتضاح بود و اینکه نمیتونست بکهیون رو پیدا کنه هر ثانیه بیشتر براش عذاب آور تر میشد.
کلافه دستی به صورتش کشید و به عقب تکیه داد.
توی افکار خودش غرق بود که مارک رو جلوش دید با چشمهای خسته و نگران نگاهش رو بهش دوخت تا شاید خبری از بکهیون داشته باشه اما چهره پسر نشون از این میداد که هنوز خبری نیست.
-قربان،پدربزرگتون میخوان شما رو ملاقات کنن
چانیول نفس عمیقی کشید و نگاهش رو از پسر گرفت این بار چندم بود که پدربزرگش میخواست اون رو ببینه اما چانیول اصلا اعصاب و حوصلهاش رو نداشت.
اما بالاخره دیر یا زود باید به دیدنش میرفت تا قضیه رو بفهمه پس هرچه زودتر بهتر.
با اکراه از جاش بلند شد.مارک بهش کمک کرد تا کت رو تنش کنه و دوتایی باهم به پایین رفتن.
چند روزی میشد که پدربزرگش توی بازداشت بود و اینکه نمیتونست بیرون بیاد داشت دیوونه اش میکرد با اینکه قدرت و نفوذ زیادی داشت و همین حالا هم افراد با نفوذش در تکاپو بودن تا کارهاش رو ماست مالی کنن و یه جوری تبرعهاش کنن ولی به همون اندازه هم دشمن داشت که نمیذاشتن به همین راحتی قصر در بره اون هم حالا که همچین طعمه بزرگی گیرشون اومده بود در نتیجه اینبار خلاص شدن براش سخت تر بود و حتی امکان داشت که نتونه کاری بکنه.
مارک در ماشین رو براش باز کرد و چانیول با خستگی و شکستگی که کاملا در چهرهاش نمایان بود نشست.
کاشکی زودتر بکهیون رو پیدا میکرد اون وقت میتونست خیلی راحتتر با این شرایط کنار بیاد و به زندگیش سروسامون بده.
*************************
با صدای در،لپتاپ رو روی میز گذاشت و از جاش بلند شد از توی چشمی به بیرون نگاه کرد و چهره لوهان رو دید.در و باز کرد و کنار رفت.
-کسی که ندید اومدی؟
لوهان چشمی چرخوند و سری از جنایی فکر کردن دوستش تکون داد
-نه حواسم بود
همون طور که وسیله های رو روی مبل پرت میکرد و مینشست به صفحه لپتاپ بکهیون خیره شد.
-باز داری اخبار اون پیری رو دنبال میکنی
بکهیون سری تکون داد و به سمت یخچال رفت و بطری آبجویی برداشت به لوهان اشاره کرد که اون هم میخاد یا نه؟
با رد کردن لوهان فقط برای خودش آبجو رو باز کرد و کنار پسر نشست
لوهان به سر تا پای بکهیون نگاهی انداخت و اخمی کرد
-غذا میخوری؟ دیدی چقدر لاغر شدی و زیر چشمهات گود افتاده؟
بکهیون جوابی نداد و شونهای بالا انداخت
لوهان با نگاه آخر یک روزی از بالکن پرتت میکنم پایین نگاهش کرد و آبجو رو ازش گرفت و خودش سر کشید.
-هی تو گفتی نمیخام
-خفه شو،انقدر آبجو خوردی دارم شبیه جو میبینمت
لوهان موبایلش رو بیرون آورد تا آنلاین غذا سفارش بده بکهیون با عصبانیت دوباره بطری رو ازش گرفت
صفحه لپتاپش رو با پاش بست و به لوهان نگاه کرد که چیکار میکنه
-کیونگسو کی برمیگرده؟
لوهان همونطور که غذای مورد علاقه بکهیون رو سفارش میداد پرسید
-چیزی نگفته،فعلا داره به مادرش رسیدگی میکنه
لوهان سری تکون داد
-از چانیول خبری نیست؟
زیر چشمی به بکهیون نگاه کرد تا ببینه چه واکنشی نشون میده و مثل همیشه با چهره بکهیونی که انگار براش مهم نیست روبهرو شد ولی پشت اون پرده فقط یک پسر غمگین وجود داشت که فقط لوهان میفهمید.
-خبری ازش ندارم
-نمیخوای بری براش توضیح بدی؟
-میخوای باز شروع کنی؟
بکهیون با اخم پرسید و کلافه چنگی به موهاش زد چرا لوهان دست از سرش بر نمیداشت
-اخه قضیه تو و اون پیرمرد هیچ ربطی به تو و چانیول نداره خودت هم خوب میدونی که اون از چیزی خبر نداشته و بارها مطمئن شدی ازش هنوز هم نمیفهمم چرا خودت رو قایم میکنی
-من خودم رو قایم نکردم
بکهیون با حرص گفت و جرعه دیگهای از آبجوش رو خورد
لوهان انگشت وسطش رو با عشق تقدیمش کرد و سری تکون داد
-حالا تا کی میخوای خودت رو توی این خونه حبس کنی؟ نمیخوای بری بیرون؟
-نه
بکهیون کلافه بلند شد و به سمت دستشویی رفت
-هی فکر نکن نفهمیدم چرا اینجوری رفتار میکنی،انقدر رو مخت راه میرم تا بالآخره آدم بشی
لوهان با لحن تهدید آمیزی گفت و موبایلش رو برداشت تا جواب پیام سهون رو بده.
نمیدونست رفیق احمقش کی میخاد آدم بشه و قبول کنه که چانیول رو دوست داره و فقط با اینکارش داره خودش رو عذاب میده
بکهیون بعد از ده دقیقه از دستشویی بیرون اومد و همون موقع زنگ خونه به صدا در اومد.با ترس به لوهان نگاه کرد
-نترس احمق غذا رو آوردن
لوهان گفت و جلوی چشمهای متعجب بکهیون با پررویی از جلوش رد شد و رفت تا غذا رو تحویل بگیره.
لوهان بعد از گرفتن غذا به سمت میز رفت و بسته های غذا رو بیرون آورد
-بیا بخور،من حوصله اینکه یک تیکه استخون رو به عنوان دوستم تحمل کنم ندارم
بکهیون سری از رفتارهای پسر تکون داد و کنارش نشست و چاپستیک رو برداشت.
*************************
چانیول زیر نگاه تیزبین پدربزرگش وارد اتاق ملاقات شد و روبهروش روی صندلی نشست.
به محض نشستنش صدای پدربزرگش در اومد
-معلوم هست تا الان چه غلطی میکردی؟ چرا به دیدنم نیومدی؟
چانیول با چهره بیتفاوتی به پیرمرد روبهروش نگاهی انداخت
-من هم تازه مرخص شدم،وضعیتم رو که میبینی
و به دستش اشاره کرد
-تونستی بکهیون رو پیدا کنی؟ همش تقصیر اون پسرهی حرومزادهاست که همچین چیزی رو تحمل میکنم باید هرچه زودتر پیداش کنی
-چرا باید باهات همچین کاری بکنه؟ راستش خیلی کنجکاوم که بدونم
پارک با شنیدن سوال نوهاش کمی جمع تر نشست
-باید از خود احمقش بپرسی،از همون اول هم اشتباه کردم که آوردمش عمارت هرچی نباشه خون پدر نمک نشناسش توی رگهاشه کافیه از اینجا خلاص شم و دستم بهش برسه
-بگو باهاش چیکار کردی که همچین کاری باهات کرده؟ بنظرت من شبیه احمقهام پدربزرگ؟
چانیول با عصبانیتی که سعی میکرد کنترلش کنه پرسید و با چشمهای ترسناکش به پارک زل زد
-این قضیه هیچ ربطی به تو نداره،تو فقط باید بکهیون رو پیداش کنی و این گندی که زده رو جمع کنی
چانیول با خشم پوزخندی زد.اون مرد هیچوقت عوض نمیشد حتی در سخت ترین شرایط ممکن هم غرور لعنتیش رو حفظ میکرد
-متاسفم وقتی ربطی به من نداره پس کمکی هم از من بر نمیاد
چانیول بیتفاوت گفت و از جاش بلند شد تا بیرون بره اما قبل از رفتن با حرف پدربزرگش ایستاد
-به نفعته زودتر از من پیداش کنی وگرنه اتفاقات خوبی قرار نیست براش بیفته
چانیول که جوشش خون و گرما رو توی خودش حس میکرد دستگیره رو محکم توی مشتهاش فشرد.سرش رو کمی به عقب چرخوند
-اگه دستت به اون پسر بخوره خودت میدونی که چه کارهایی ازم بر میاد پس افرادت رو حتی شعاع صد کیلومتریش هم نمیفرستی
با لحن خطرناکی گفت و بیرون اومد و در و محکم بست.
میدونست که اون مرد بخاطر آزادیش هرکاری میکنه حتی اگه شده کشتن بکهیون پس باید خودش زودتر پیداش میکرد.
با عصبانیت لگد محکمی به صندلی کنارش زد که باعث شد چند نفر از افراد پلیس به سمتش بچرخن
-قربان بهتره آروم باشید ما الان توی اداره پلیس هستیم
مارک سعی کرد مرد رو آروم کنه و هرچه زودتر از اونجا خارج کنه تا دردسر بیشتری ایجاد نشده
-بهت فرصت میدم تا فردا بکهیون رو پیدا کنی وگرنه یک گلوله توی سر تو خالی میکنم فهمیدی؟
با خشم و عصبانیت رو به مارک گفت و بیرون رفت
![](https://img.wattpad.com/cover/300827889-288-k156000.jpg)
YOU ARE READING
Wildest Dream
Fanfiction🖤نام فیک: Wildest Dream 🖤نویسنده: Hiru 🖤کاپل: kaisoo,chanbeak(هردو اصلی) 🖤وضعیت: کامل 🖤ژانر:اکشن،رومنس،مافیا،راف،اسمات،جنایی،رازآلود 🖤رده سنی: +18 🖤خلاصه: ♠️کایسو: دو کیونگسو پسر مرموزی که به تازگی توی عمارت کیم مشغول به کار شده و بدون اینک...