لوهان خیلی آروم بعد از زدن رمز در وارد خونه شد و آهسته در و بست.
نمیدونست دیشب چه اتفاقی افتاده اما این رو خوب میدونست که بکهیون زنده زنده قورتش میده اون هم بعد کاری که دیشب کرده بود.سرکی به داخل کشید اما انگار کسی نبود.بدون سروصدا به داخل قدم برداشت اما با دیدن چانیول که لخت توی آشپزخونه داره برای خودش قهوه میریزه علاوه بر فکش کیفی که دستش بود هم کف زمین ولو شد.
چانیول با متوجه شدن لوهان نزدیک بود که قهوه رو روی خودش بریزه.لوهان با دست جلوی چشمهاش رو گرفت
-توروخدا برو یه چیزی تنت کن
و همونطور که چشمهاش رو گرفته بود به سمت هال رفت و روی کاناپه نشست.
چانیول بعد از پوشیدن لباس به آشپزخونه برگشت
-قهوه میخوری؟
آروم از لوهان پرسید تا بکهیون رو بیدار نکنه
-آره
لوهان با کنجکاوی از جاش بلند شد و به اتاق بکهیون رفت.با دیدن بکهیون که اون هم لخت روی تخت خواب بود جلوی دهنش و گرفت
لعنت،پس واقعا دیشب یه اتفاقی افتاده بود.نیشخنده زد و به هال برگشت.قهوه رو از چانیول گرفت و تشکر کرد
-فکر میکنم دیشب مشکلاتتون رو حل کردید
با همون نیشخند کثیفی که رو لبهاش بود گفت و ابرویی بالا انداخت
چانیول بعد از مزه کردن قهوهاش آهی کشید
-تا حدودی آره
لوهان با جواب پسر توجهش جلب شد که چرا از کلمه تا حدودی استفاده میکنه اما نخواست توی شرایط معذب کننده قرارش بده پس اون بحث رو ادامه نداد.
***************************
بکهیون با سروصدایی که از بیرون میومد کلافه روی تخت نشست
دستی لای موهای بهم ریختهاش کشید.
کش و قوسی به خودش داد و پتو رو از روی خودش کنار زد
با هوای خنکی که به پوستش برخورد کرد متوجه شد که کاملا لخته که باعث شد چشمهاش گرد بشه.با یادآوری اتفاقات دیشب صورتش رو با دستهاش پوشوند.باورش نمیشد انقدر سریع وا داده بود و کارشون به اینجا کشیده بود.حالا که دیگه کار از کار گذشته بود پس نمیتونست مثل دو قطبیها رفتار کنه و باید با جریان پیش میرفت
بعد از پوشیدن لباسش از اتاق بیرون رفت و با دیدن چانیول و لوهان که مشغول صحبت کردن هستن ابروهاش بالا رفت.
حالا که دقت میکرد لوهان و چانیول هیچوقت باهم هم صحبت نشده بودن و به صورت رسمی باهم آشنا نشده بودن.
با دیدن لوهان میل به قتل دیشبش دوباره درونش بیدار شد.دلش میخاست بپره روش و تا جا داره کتکش بزنه.اما نمیتونست جلوی چانیول همچین حرکتی بزنه.اونوقت حتما فکر میکرد که بکهیون یک جنگلیه.هوفی کشید و به سمت آشپزخونه رفت
-صبح بخیر
خیلی آروم گفت و بدون توجه به اون دوتا غذاهای دیشب رو بیرون آورد و توی ماکروویو گذاشت تا گرم بشن.
و بعد به سمتشون توی هال رفت و کنار چانیول نشست و به لوهان چشم غرهای رفت.
-این احمق اینجا چیکار میکنه؟ چرا گذاشتی بیاد داخل؟
و جلوی چشمهای متعجب لوهان به چانیول تکیه داد.چانیول با دیدن رفتار بکهیون نفس راحتی کشید.فکر میکرد صبح که بیدار بشه رفتارش باهاش متفاوت بشه و حتی بیشتر از قبل ازش متنفر بشه.
لوهان که باورش نمیشد در عرض یک شب رفیقش اونو فروخته باشه به صورت نمایشی سری از تاسف تکون داد و دستش رو روی قلبش گذاشت.
-خوب خوابیدی؟
چانیول نزدیک به گوش پسر گفت و جوابش رو گرفت
-اوهوم
لوهان با دیدن صحنههای عاشقانه اشون دلش میخواست بالا بیاره
فکرش رو نمیکرد بکهیون انقدر زود کوتاه بیاد.از قرار معلوم دوست سادهاش در نبود اون بدجور عاشق شده.
نگاه چندشی بهشون انداخت و از جاش بلند شد
-من دارم میرم بیرون یه کاری دارم و صد البته که نمیخام شاهد راند اول صبحیتون باشم
و انگشت فاکش رو برای بکهیون بالا گرفت
-اوه راستی سهون چند وقت پیش داشت درباره تو ازم میپرسید
شما دوتا باهم در ارتباط اید؟
چانیول همونطور که بکهیون رو توی بغلش گرفته بود از لوهان پرسید
-نه
لوهان جلوی چشمهای متعجب بکهیون دروغ گفت و بعد از خداحافظی از خونه بیرون رفت
-خب فکر میکنم که باهم تو رابطهان
چانیول با چهرهی پوکر گفت و بوسهای روی موهای بکهیون گذاشت
پسر کوچیکتر که تاحالا انقدر چانیول رو مهربون ندیده بود کمی معذب شده بود پس سریع از بغلش بیرون اومد و به سمت آشپزخونه رفت
-گشنهات نیست؟ بیا ناهار بخوریم
******************************
لوهان با خستگی داشت به سمت خونهاش میرفت.از صبح دنبال کار گشته بود و دیگه حتی نای راه رفتن هم نداشت.
هرچه زودتر باید کار پیدا میکرد تا با پول لعنتیش یک ماشین یا موتور میگرفت چون دیگه از راه رفتن و مترو خسته شده بود.
زیرلب داشت غر میزد که توجهش به یک ماشین خیلی لوکس جلوی آپارتمان خونهاش جلب شد.برق زدن چشمهای پسر رو کامل میشد دید.لوهان عاشق ماشینهای این مدلی بود.اما اون ماشین برای کی بود؟! جایی که لوهان توش زندگی میکرد در اون حدی نبود که همچین ماشینی توش پیدا بشه.به اطرافش نگاهی انداخت اما کسی رو ندید.بعد از برانداز کردن ماشین شونهای بالا انداخت و میخاست به سمت ساختمون بره،با صدایی که شنید برگشت به عقب
-برای یه دور دور کوتاه پایهای؟
لوهان با دیدن سهون چشمهاش از حدقه بیرون زد.اون کی برگشته بود کره؟! و حالا یهو جلوش ظاهر شده بود و بهش پیشنهاد میداد که برن دور بزنن؟! واقعا که اون پسر غیرقابل پیش بینی بود.
لوهان نیشخندی زد حالا که خودش با پای خودش اومده بود و پیشنهاد میداد چرا لوهان باید رد میکرد!
-اگه میزاری من رانندگی کنم اره چرا که نه
سهون خندهای کرد و سری تکون داد.از ماشین پیاده شد و به حالت نمایشی در و برای لوهان نگه داشت تا سوار بشه.
سهون خوب میدونست که اون پسر عاشق ماشینه و از این علاقه داشت استفاده میکرد تا بیشتر باهاش وقت بگذرونه چون اونها به اندازه کافی مجبور بودن از هم جدا باشن،اما دیگه نیازی نبود چون سهون داشت به کره برمیگشت تا برای همیشه اینجا بمونه.
هرچند ممکن بود گاهی مجبور بشه برای کار به ژاپن برگرده اما زیاد مهم نبود.و میخواست امشب پسر و سوپرایز کنه و این خبر و به لوهان بده.
-زودتر سوار شو
لوهان با عجله گفت.هرچه زودتر میخواست با این ماشین ویراژ بده
و از طرفی داشت از خوشحالی بال در میورد که سهون اومده بود دنبالش.

YOU ARE READING
Wildest Dream
Fanfiction🖤نام فیک: Wildest Dream 🖤نویسنده: Hiru 🖤کاپل: kaisoo,chanbeak(هردو اصلی) 🖤وضعیت: کامل 🖤ژانر:اکشن،رومنس،مافیا،راف،اسمات،جنایی،رازآلود 🖤رده سنی: +18 🖤خلاصه: ♠️کایسو: دو کیونگسو پسر مرموزی که به تازگی توی عمارت کیم مشغول به کار شده و بدون اینک...