بعد از اینکه به عمارت برگشتن،بدون اینکه حرفی بینشون ردوبدل بشه هرکدوم به اتاق خودشون رفته بودن.
چانیول با عصبانیت کتش رو بیرون آورد و به گوشه ای پرتاب کرد.
به سمت مینی بار اتاقش رفت و بدون اینکه بخاد به آداب کوفتی اهمیت بده شیشه الکل رو سر کشید.
موبایلش رو بیرون آورد و به مارک خبر داد که هرچه زودتر بیاد به اتاقش و چند دقیقه بیشتر طول نکشید تا مارک وارد اتاق شد.
-میخام به تمام باندهایی که باهاشون کار کنیم اعلام کنی که کسی حق نداره با بلکشارک کار کنه
بلافاصله با خشم گفت و کراواتش رو از دور گردنش خارج کرد
-اما قربان همچین چیزی ممک
-کاری میکنم ممکن بشه
با داد چانیول،مارک ساکت شد.
اون مرد داشت عقلش رو از دست میداد.تجارت بین باندها مثل شبکهی زنجیره ای بهم متصل بود و نمیشد به همین راحتی باندی رو از بازی خارج کرد مگر اینکه بتونی خدماتی که اون ارائه میده رو جایگزین کنی.
و کارهایی که اونها میکردن کاملا متفاوت با کارهای بلکشارک بود و عملا همچین چیزی ممکن نبود و بین باندها تشویش بوجود میومد.
-هرکسی بخاد با اون باند همکاری کنه دشمن باند پارک بحساب میاد
-قربان،پارک بزرگ از این موضوع خبر دارن؟
-نگران نباش به زودی باخبر میشه
خودش رو روی مبل ولو کرد و دوباره بطری رو سر کشید.
مسلما بخاطر اینکار فشار زیادی بهشون وارد میشد مخصوصا بعد از اینکه بخاطر توقیف اون کشتی خسارت خورده بودن.
اما اون از پسش برمیومد درواقع باید برمیومد هیچ چارهای براش نمونده بود
-میخوام تمام کلاب هایی که بهش مرتبطند بمب گذاری کنی
مارک چشمهاش گرد شد.درسته که این کارها براشون عادی بود اما اون مرد داشت زیادهروی میکرد.
-وقتی کلاب ها هنوز شروع به کار نکردن اول پاکسازیش کنید بعد منفجرش کنید.
پوزخندی رد و ادامه داد
-هرچه زودتر شروع کن چون وقتی نمونده
مارک اطاعت کرد و بعد از گرفتن اطلاعاتی که لازم بود از اتاق خارج شد.
چانیول با حس نفرت به مقابلش خیره شد.اون لعنتی پاشو از گلیمش درازتر کرده بود و حسابی عصبانیش کرده بود.اینبار دیگه ساکت نمینشست و هرچیزی که به اون باند مربوط میشد حتی کوچیک رو از بین میبرد.
**************************
(*فرداشب،محلهی جیوگ ساعت دوازده شب)
کیونگسو دوباره با ناباوری به کای که کنارش ایستاده بود نگاهی انداخت.اون لعنتی با تیپ جدیدی که زده بود خیلی جذاب شده بود و اولین بار بود که کیونگسو اون رو این شکلی میدید.کت جین مشکی،کلاه مشکی و اون شلوار لعنتی خیلی بهش میومد.شاید چون همیشه کای رو با تیپ رسمی و اسپورت میدید این قیافه براش تازگی داشت ولی اون کوفتی مثل یه بَدبوی سکسی شده بود.سعی کرد تمرکزش رو روی کارش بزاره.
به اون غذاخوری که میشناخت از دور نگاهی انداخت.
اون منطقه مثل همیشه بود و هیچ چیز مشکوکی دیده نمیشد
میخواست به اون سمت حرکت کنه اما با یادآوری چیزی ایستاد و به سمت کای برگشت.
-این چیه؟
کای با تعجب به ماسک مشکی رنگی که کیونگسو سمتش گرفته بود نگاه انداخت.
-نمیخوای که بقیه بفهمن اومدی اینجا! اگه بشناسنت ممکنه برامون بد بشه
کای که منظور پسر رو فهمید بیحوصله ماسک رو از پسر گرفت و گذاشت روی صورتش.
هردوباهم به سمت اون غذاخوری حرکت کردن.کیونگسو مثل همیشه نیم نگاهی به اون مدیر غذاخوری انداخت و به سمت پشت آشپزخونه حرکت کرد.
به در کوچیکی که اونجا بود رسید چند تقه بهش زد.
دریچهی کوچیکی که روی در بود بازشد و بعد از چندثانیه کل در رو باز کردن.
کای از اینکه پسر همچین جاهایی رو میشناسه کمی تعجب کرد.
از راهرو کوتاهی عبور کردن و به در دوم رسیدن.
و چند ثانیه بعد هردو وارد اون کلاب زیرزمینی شدن.کای با دقت به اطرافش نگاهی کرد.
کیونگ بین آدم هایی که اون پایین بودن سری چرخوند تا فردی که میخاد رو پیدا کنه اما انگار اونجا نبود.
با اخم به سمت یکی از بارتندرهایی که میشناخت رفت
-اومدم مینجون رو ببینم
بارتندر که کیونگسو رو میشناخت سری تکون داد
-اونجا بشینید بهش خبر میدم
به گوشهای اشاره کرد و از کنار دو مرد دور شد.
کای همراه کیونگسو به سمت یکی از میزها رفت و روی مبل نشست.
این پسر از چیزی که فکرش رو میکرد زرنگ تر بود و روابط زیادی داشت.برای همین بود که تونسته بود چهار نفر رو به راحتی بکشه.پوزخندی زد و نگاهی به کیونگسو که تو فکر بود و داشت پاهاش رو تکون میداد انداخت.صدای بلند موزیک داشت کلافهاش میکرد نفس عمیقی کشید و کلاهش رو کمی جلوتر کشید.حق با اون بود اگه نمیشناختنش بهتر بود.
بعد از چند دقیقهی سرسامآور بالأخره اون مرد پیداش شد.
کیونگسو با دیدنش اخمی کرد.
-خدای من ببین کی اینجاست،دیاو
پسر کلافه آهی کشید،باز اون مرد داشت شروع میکرد و کیونگسو اصلا حوصلهی مضخرفاتش رو نداشت
-چی اتفاقی افتاده که دوباره این ملاقات نصیبم شده و ایشون..
مینجون همونطور که روبروی دو مرد مینشست پرسید و به کای اشاره کرد.
-یکی از دوستامه
کیونگ در جواب سوال مینجون گفت و ادامه داد
میخوام برام یکی رو پیدا کنی
-بینگو درست مثل همیشه،حدس میزدم و حالا این فرد خوش شانس کی هست؟
-باک هیمچان
-و ایندفعه در ازاش میخوای اطلاعات کی رو بهم بدی
مرد با نیشخند گفت و سیگاری روشن کرد.کیونگسو با یادآوری اینکه دفعه قبل اطلاعات کای رو بهش داده بود چشمهاش گرد شد."فاک" چطور حواسش پرت شده بود و کای رو با خودش آورده بود اینجا.امیدوار بود مرد حرفی از...
-دوباره کای
کیونگسو با حرف مرد با حرص چشمهاش رو بست.لعنت بهش
آب دهنش رو قورت داد.جرعت نداشت نگاهی به کای که کنارش نشسته بکنه.
-نه اینبار هزینه اش رو پرداخت میکنم
مرد قهقه کوتاهی زد
-نکنه بانکی چیزی زدی پسر،چیشده یهو پولدار شدی
مرد با تعجب و طعنه گفت و پکی به سیگارش زد
-اونش به تو ربطی نداره کاری که میخوام رو انجام بدی پولتو میگیری و هرچه زودتر بهتر چون وقت ندارم
کیونگسو با اخم گفت و از جاش بلند شد.مینجون سری تکون داد
-به امید دیدار،دی او
مرد با نیشخند گفت و دستی برای کیونگسو تکون داد و با نگاه تیزبینش دوست مشکی پوش پسر رو زیر نظر گرفت.
پسر کوچیکتر جلو به راه افتاد میدونست که مینجون اون فرد رو براش به زودی گیر میاره و باهاش تماس میگیره اما جرعت نداشت به عقب برگرده و با کای حرف بزنه.
اون حرومزاده نمیتونست جلوی دهنش رو بگیره و حرفی از کای نزنه؟! مطمئنا کای متوجه شده چه خبره و نمیدونست قراره برای اینکار چه بلایی سرش بیاره.
با استرس از در اول خارج شد و توی اون راهرو تاریک به سمت در دوم حرکت کرد تا از اونجا خارج بشه.حتی نگهبان لعنتی بین درها هم غیبش زده بود و جو اصلا خوب نبود.
حضور کای رو پشت سرش احساس میکرد اما سعی کرد همچنان نادیدهاش بگیره.به سمت در آخری حرکت کرد اما قبل از اینکه به در برسن دستهای کای روی شونهاش نشست که باعث شد بایسته.
نفس کای رو کنار گردنش احساس میکرد.از استرس لبهاش رو گاز گرفت.
کای که لبهاش کنار گردن کیونگسو بود به نیم رخ پسر نگاهی انداخت.
-اطلاعات من رو به اون مرد فروختی؟
صدای جدی و نفس های داغ کای اصلا به حالش کمک نمیکرد
-مجبور بودم
با استرس گفت و سعی کرد ضربان لعنتی قلبش رو کنترل کنه
-چی بهش گفتی؟
-چیز مهمی نبود
-آ که اینطور،بعدا دربارش حرف میزنیم
کای با خونسردی که برای کیونگسو قابل باور نبود گفت و دستش رو از شونهی کیونگسو برداشت.
جلوتر از پسری که خشکش زده بود به سمت در حرکت کرد و از اونجا خارج شد.مطمئن بود کای به همین راحتی از این قضیه نمیگذره برای همین نگران شد که مرد میخواد چیکار کنه.کلافه فحشی به خودش و مینجون داد و سعی کرد به کای برسه.با خارج شدن از غذاخوری کای رو دید که داره به سمت موتور میره.برای اینکه بهشون شک نکنن مجبور شده بود موتور چانگکیون رو قرض بگیره.قدم هاش رو بلندتر برداشت تا به مرد برسه.
به موتور که رسید کلید رو از جیبش خارج کرد تا موتور رو روشن کنه.
بدون هیچ حرفی سوار شد و کای هم بعد از چندثانیه پشت سرش نشست.
با اعصابی که بهم ریخته بود شروع به حرکت کرد.
هربار که سعی میکرد اوضاع بین خودشون رو درست کنه یک چیزی پیدا میشد تا گند بزنه بهش.
کمی سرعتش رو بیشتر کرد تا زودتر به عمارت برسن.
بعد از بیست دقیقه وارد عمارت شد و ایستاد.کای از موتور پایین اومد و کلاهش رو برداشت.اون ماسک مشکی رنگ رو خیلی وقت بود که دور انداخته بود.به پسر که هنوز روی موتور بود نگاهی انداخت.
-میخوام موتور چانگکیون رو برگردونم
با حرف کیونگسو پوزخندی زد.
-لازم نیست،به خودش خبر بده بیاد دنبالش یا بده یکی از افرادم براش ببره
با لحن تاکیدی گفت و داخل عمارت رفت.کیونگسو سعی کرد خودش رو کنترل کنه و چیزی نگه.میدونست که مرد از عصبانیت داره اینکار رو میکنه پس بدون هیچ حرفی از موتور پیاده شد و خاموشش کرد.باهاش مثل یک زندونی رفتار میکرد و این اصلا به مزاج کیونگسو خوش نیومده بود.
کلافه نفسشو بیرون داد و موبایلی که تازه چانگ براش همراه با موتور آورده بود رو از جیبش خارج کرد تا بهش خبر بده.
YOU ARE READING
Wildest Dream
Fanfiction🖤نام فیک: Wildest Dream 🖤نویسنده: Hiru 🖤کاپل: kaisoo,chanbeak(هردو اصلی) 🖤وضعیت: کامل 🖤ژانر:اکشن،رومنس،مافیا،راف،اسمات،جنایی،رازآلود 🖤رده سنی: +18 🖤خلاصه: ♠️کایسو: دو کیونگسو پسر مرموزی که به تازگی توی عمارت کیم مشغول به کار شده و بدون اینک...