part (121)

269 64 4
                                    

لباس های نو رو از خدمه گرفت و در رو بست.به بکهیون که آروم روی تخت نشسته بود و با انگشتهاش بازی میکرد نگاهی انداخت.
هنوز ازش نپرسیده بود چه اتفاقی افتاده که سر از اونجاها در آورده،نمی‌خواست فعلا بهش فشار بیاره.
لباس هارو روی صندلی گذاشت و خودش هم روی صندلی کناری نشست و پاکت سیگار رو از روی میز برداشت.
چون مطمئن نبود جاهای دیگه امن هستند یا نه به یکی از هتل های کای اومده بودن.چون ممکن بود اون عوضی ها براش بپا گذاشته باشن و تعقیبش بکنن.
پس یکجایی که سخت تر بهشون دسترسی پیدا کنن بهتره.
شماره اتاقش کاملا محرمانه بود و سی‌سی‌تی‌وی ها داشتن همه چی رو ضبط میکردن و افراد کای هم مراقب اطراف بودن.
همونجور که پکی به سیگارش میزد به بکهیون خیره شد
-میتونی بری حموم،لباس های نو آوردن
بکهیون با حرف مرد کمی سرش رو بالا آورد و بهش نگاه کرد.
بنظر عصبی نمیومد،توقع داشت دعواش کنه و سرش داد بزنه اما اون حتی هنوز نپرسیده بود که چه اتفاقی افتاده.
آب دهنش رو قورت داد و زبونی به لبهای خشکش کشید.
از جاش بلند شد و به سمت حموم حرکت کرد حالش داشت از خودش بهم می‌خورد،هرچند میترسید از چانیول دور بشه برای همین قبل از اینکه وارد حموم بشه سرش رو به عقب چرخوند و به چانیول که داشت بهش نگاه میکرد خیره شد
-جایی نمیرم
چانیول که فهمید تو ذهن پسر مقابلش چی میگذره گفت.به صندلی لم داد و به صفحه موبایلش خیره شد.
انقد اتفاقات مختلف داشت میفتاد که ذهنش نمی‌دونست روی کدوم تمرکز کنه.
کشتی توقیف شده،کای،رن و حالا هم بکهیون
و قطعا تمام این ها بهم ربط داشت،امکان نداشت که این قضایا از هم جدا باشن.
و توی اولین قدم باید رئیس باند بلک‌شارک رو پیدا میکرد و می‌فهمید حرف حسابش چیه چون دیگه حسابی کفریش کرده بود و تا یقه اون مرد رو نمیگرفت ول کن نبود.
دستی لای موهاش کشید،گندش بزنن کل هیکلش خاکی بود.
به در حموم خیره شد و نفس عمیقی کشید.
"بکهیون" تنها کسی که فعلا توی زندگیش ساده و صادق بنظر می‌رسید.بعد از قضیه رن دیگه نمیتونست به هیچکس اعتماد کنه.اما یادش میومد،هربار که به بکهیون شک کرده بود اون پسر خلافش رو ثابت کرده بود.یعنی میتونست بهش اعتماد کنه؟ کلافه دستی به صورتش کشید و سیگارش رو خاموش کرد.
****************
(*چهل دقیقه بعد)
همونطور که موهاش رو خشک میکرد از حموم بیرون اومد.
بعد از بکهیون اون به حموم رفته بود تا از شر گرد و خاک روی بدنش راحت بشه.
به پسر کوچیکتر نگاهی انداخت که لباس های ساده و نو رو تن کرده بود و روی لبه تخت نشسته بود.
کلاه تن پوش رو عقب داد و به سمت مینی بار کوچک اتاق رفت.
برای خودش کمی وودکا ریخت و به همون میز تکیه داد.
بکهیون سرش رو بالا آورد و به مرد زل زد.
میخواست قضیه رو براش بگه اما نمیدونست از کجا شروع کنه و اصلا دلش نمیخواست که الان حرف بزنه و فقط میخواست در سکوت بخوابه.خیلی خسته بود انگار که چندساله نخوابیده.
اما اول باید برای چانیول تعریف می‌کرد تا راحت میشد.
چانیول با دیدن چهره مردد بکهیون،محتویات لیوان رو سر کشید و کنارش روی تخت نشست.
-خب نمیخوای بهم بگی چیشده؟!
با چهره منتظر به پسر خیره شد
بکهیون سری تکون داد و دستهاش رو توی هم گره کرد.
"اون شب که باهم از شرکت برگشتیم و دوست شیوون رو دیدیم من بعدش به اتاق رفتم،میخواستم بخوابم که پیامی برام اومد" کمی مکث کرد و ادامه داد
"یه فیلم برام فرستاده بودن و بهم گفتن اگه نمیخوای این فیلم پخش بشه بدون اینکه به کسی بگی به این آدرس بیا"
ابروهای چانیول با شندین حرف‌ها بالا رفت احتمالا فیلم مهمی بود که بکهیون حاضر شده بود تنهایی به اونجا بره
-اون فیلم چی بود؟
بکهیون به چشم های چانیول نگاه کرد اما نگاهش رو گرفت و به جای دیگه ای داد.
-ف..فیلم من و تو
چانیول کمی اخم کرد،یعنی چی!؟
-فیلم سکس من و تو اونشب که توی کشتی بودیم
اخم چانیول با شنیدن اون حرف از هم باز شد و چشمهاش رنگ تعجب گرفت.
پس اونشب لعنتی از عمد بهش دارو داده بودن چون میدونستن بالأخره این اتفاق میفته و..
حالا می‌فهمید چه اتفاق فاکی داشت میفتاد.
"و بعدش من به اونجا رفتم و قبل از اینکه کسی رو ببینم یکی از پشت بیهوشم کرد و بعدش توی تابوت بهوش اومدم"
بکهیون جملش رو تموم کرد و نفس راحتی کشید.
پوزخندی زد و به پسر مو نقره ای خیره شد،اون پسر همه چیز رو به خاطر اون به جون خریده بود.
چه کیوت!
-چرا برات پخش شدن اون فیلم مهم بود؟
بکهیون با شنیدن این سوال با تعجب به مرد خیره شد،اون دیگه چه سوالی بود که ازش میپرسید،بعد از اونهمه سختی که کشیده بود اون چانیول احمق چی داشت جوابش رو میداد
-خب..خب
-برای من که مهم نبود
چانیول حرفش رو قطع کرد و نیشخندی زد،بکهیون که هرلحظه متعجب تر میشد پلکی زد.داشت خواب میدید؟!
-به هرحال من و تو ازدواج کردیم عادیه که سکس داشته باشیم اونقدرا هم عجیب نیست،نمیدونم چرا انقدر ترسیدی!
بکهیون اخمی کرد اون لعنتی چطور میتونست انقدر ریلکس باشه اون هم تو همچین شرایطی
-معلوم هست چی داری میگی،میخواستی همه اون فیلم رو ببینن!؟ دیوونه شدی؟! شاید تو مشکلی نداشته باشی اما من نمیتونم تحمل کنم که بقیه من رو..
-زیر من ببینن؟
چانیول با نیشخند گفت.بکهیون که دهنش از اینهمه بی شرم بودن باز شده بود اخمی کرد.اون لعنتی بجای اینکه ازش تشکر کنه باز داشت اعصابش رو بهم میریخت
-از این میترسیدی که بقیه ببینن من داشتم می بوسمت؟
بکهیون با اخم به سمت چانیول برگشت اما در کمال تعجب دید که مرد بیش از حد بهش نزدیک شده.
چانیول چونه بکهیون رو گرفت و فاصله بین لبهاشون رو پر کرد و شروع کرد به بوسیدن پسر.
بکهیون که چشم هاش از این گشاد تر نمیشد،دستهاش رو مشت کرد،ضربان قلبش به شدت بالا رفته بود و احساس گرما میکرد.
چانیول بعد از مک محکمی که به لبهای بکهیون زد کمی عقب اومد و به لبهای نیمه باز که از بینشون نفس های داغ پسر خارج میشدن خیره شد.
-درست مثل الان؟
دم گوش‌ بکهیون زمزمه کرد و آروم به عقب هلش داد و رو‌ش خیمه زد کمربند تنش پوش رو باز کرد و از تنش خارج کرد و به گوشه ای انداخت.
دستهاش سمت لباس بکهیون رفت و آروم اون پارچه سفید رنگ رو از روی بدنش کنار میزد.
بکهیون بخاطر سردی دستهای چانیول کمی لرزید و خودش رو بالاتر کشید.
چرا متوقف‌ش نمیکرد؟چرا بهش نمیگفت که چه غلطی داره میکنه؟ چرا لبهای لعنتیش به هم قفل شده بود و بدنش داشت لذت میبرد.
با مک محکمی که چانیول به قفسه سینش زد ناله کوتاهی کرد و شونه مرد رو گرفت.
چانیول با دیدن بکهیونی که ساکت خوابیده و داره لذت میبره نیسخندی زد.
اون بچه لعنتی امشب به طور باورنکردنی داشت باهاش راه میومد و هیچ اعتراضی نمیکرد و همین باعث میشد که بیشتر تحریک بشه و بخاد بیشتر از این پیش بره.
حتی اگه خودش هم میخواست دیگه نمیتونست متوقف بشه چون یه چیزی اون پایین بیدار شده بود و به شدت بدن لعنتی و فاکی پسر زیرش رو میخواست.
دستهاش رو سمت کش شلوار بکهیون برد و آروم اون رو تا روی استخون لگنش پایین کشید و مشغول ادامه بوسیدن اون لب‌ها شد.

Wildest DreamWhere stories live. Discover now