part (139)

240 67 12
                                    

کریس با سوال پسر کمی جا خورد.انگار خودش تنها کسی نبود که بقیه رو میشناخت.
-بکهیون درسته؟
با خونسردی تمام گفت و به سرتاپای پسر قدکوتاه مقابلش نگاهی انداخت
-آ خودم رو معرفی نکردم،کریس هستم
لبخند طعنه آمیزی زد و کمی سرشو کج کرد
-اینجا چیکار داری؟
بکهیون دوباره پرسید و با بی حوصلگی به مرد زل زد
-اومدم تا کیونگسو رو ببینم
بکهیون کلافه نفسش رو بیرون داد
-کیونگسو اینجا نیست
ابروهای کریس کمی بالا رفت.مطمئنا اتفاقاتی افتاده بود که سروکله‌ی بکهیون و اون پسر اینجا پیدا شده بود.
اگه کیونگسو اینجا نبود پس حتما پسر مقابلش خبر داشت که کجاست و چه اتفاقی افتاده.
-پس کیونگسو کجاست؟ آدرسش رو بهم بده
بکهیون ناباورانه پوزخندی زد.اون مرد شوخیش گرفته بود
کیونگسو اون شب درباره کریس بهش گفته بود و همچنین این رو اضافه کرده بود که کریس میتونه توی بعضی چیزها کمکشون کنه اما اصلا از این مرد خوشش نمیومد.
-من نمیدونم کجاست
صریح گفت و میخواست در رو ببنده که کریس با دست مانع شد.پسر اخمی کرد
-یا بهم میگی کیونگسو کجاست و چه اتفاقی افتاده یا باید عواقب کارت رو در نظر بگیری کوچولو
کریس خیلی جدی گفت و در رو کمی عقب هل داد.
بکهیون با نگرانی به اطرافش نگاهی انداخت.ممکن بود جلب توجه بکنن و هیچ خوشش نمیومد که بقیه از وجود کریس باخبر بشن چون شاید این مرد بعدا به دردشون می‌خورد.
کلافه دست کریس رو گرفت و به داخل خونه کشید و در رو بست.
کریس با دیدن پسر جدیدی که پشت در ایستاده بود نیشخندی زد.اون بچه ها و کارهایی که میکردن واقعا براش جالب بودن.
بکهیون با اخم کریس رو به سمت پذیرایی راهنمایی کرد
و هر سه روی مبل های مختلفی نشستند.
-خب!
کریس واضح اعلام کرد که منتظر حرف‌های پسر مقابلشه چون نمیخواست وقتش بیهوده تلف بشه
-کیونگسو همینجاست توی سئول اما..
-اما !
کریس پرسید و منتظر موند
-اما نمیتونی ببینیش
بکهیون همونطور که کیونگسو بهش گفته بود موقعیتش رو داشت برای کریس توضیح میداد هرچند خودش از اینکار راضی نبود
-و چرا؟
-اون توی عمارت کیم زندانی شده البته فعلا
کمی سکوت کرد و ادامه داد
-وقتی از اونجا خلاص شد میتونی ببینیش
"کیم کای لعنتی"
کریس با پوزخند زیرلب گفت و دستی لای موهاش کشید.نیم نگاهی به پسر جدیدی که میدید انداخت و دوباره نگاهش رو به بکهیون داد
-باید در مورد چیزی باهاش حرف بزنم
-نشنیدی چی گفتم؟ اون نمیتونه از عمارت بیرون بیاد و نمیتونه با کسی ملاقات کنه
با حرص گفت و هوفی کشید.کریس بعد از کمی فکر کردن از جاش بلند شد
-ممنون بابت توضیحات،فعلا آقایون
کلمه آقایون رو با تاکید خاص و مسخره ای گفت و از خونه خارج شد.
بکهیون چشمی چرخوند و راحت تر به مبل تکیه داد
-اون کی بود؟
با سوال لوهان سرش رو بالا آورد
-کریس،یکی از دوستهای کیونگسو بعدا برات تعریف میکنم
لوهان سری به معنای باشه تکون داد.بکهیون به ساعتش نگاهی انداخت
-بهتره من برگردم،فردا بازم میام دیدنت هرچیزی لازم داشتی فقط بهم خبر بده
بکهیون همینطور که می‌گفت از جاش بلند شد و موبایلش رو وارد جیبش کرد.
لوهان اون رو تا بیرون خونه بدرقه کرد و در رو بست و قفل کرد.دستی به صورتش کشید و موهاش رو بهم ریخت
لعنت به این وضعیت.اون دوتا دوست احمقش داشتن با خودشون چیکار میکردن؟! به سمت اتاقی که توش میموند رفت و خودش رو روی تخت پرت کرد.
همینجور توی فکر بود که یاد سهون افتاد.بعد از اون شب و خداحافظی که باهم کرده بودن دیگه ندیده بودش.
حتی شاید به ژاپن برگشته بود.هیچ خبری ازش نداشت
با ناراحتی نفسشو بیرون داد.حیف شد اگه اینجا بود میتونست بازهم اذیتش کنه.باید بعدا شمارش رو پیدا میکرد
اما الان باید تمرکزش رو میذاشت روی اون کیونگسوی احمق
********************
(*سه روز بعد)
کیونگ کلافه توی اتاق راه میرفت.
نمیدونست چند روز از اون شبی که با کای حرف زده میگذره اما از اون شب لعنتی به بعد بازهم اوضاع مثل قبل شده بود و هیچ تغییری نکرده بود.
زمان زیادی داشت بیهوده تلف میشد و این یعنی سخت تر میتونست اون حرومی رو گیر بندازه.
با عصبانیت آهی کشید.کای داشت چه غلطی میکرد!
به هر راهی که میتونست دوباره اعتماد کای رو بدست بیاره فکر کرده بود.
اما هیچ راهی براش باقی نمونده بود.
کای حتی نمیخواست باهاش حرف بزنه یا نگاهش کنه چه برسه به اینکه ببخشدش.
کمی لبهاش رو گاز گرفت و با ناامیدی روی پاف نشست.
اون هم از کای خوشش میومد اما الان نمیتونست به آینده رابطه اشون فکر کنه.
اول باید انتقام پدرش رو میگرفت و این اوضاع بهم ریخته رو درست میکرد.
نمی‌دونست تا اون موقع کای هنوز هم بهش فکر میکنه یا نه حتی الان هم نمیدونست درباره اش چه فکری میکنه اما اون حداقل دوباره تلاشش رو میکرد تا قلب کای رو بدست بیاره
ولی بعد از کشتن بیونگ‌هو.
همینطور توی فکر بود که در باز شد.آسترید با نگاه همیشگیش به کیونگ زل زد
-ارباب میخواد ببیندت
ابروهای کیونگ کمی بالا رفت یعنی بالأخره دعاهاش داشت جواب میداد؟!
بدون هیچ حرفی از جاش بلند شد و به دنبال آسترید به اتاق کار کای رفت.
دختر در رو باز کرد و بهش اشاره کرد که داخل بره.بعد از اینکه داخل رفت در بسته شد.
کای روی مبل نشسته بود و داشت یکی از اون شراب های چند میلیون دلاریش رو مزه میکرد.
نفس عمیقی کشید و چند قدم جلوتر رفت
-بشین
با دستور کای روی یکی از مبل ها نشست و به مرد خیره شد
-نقشه ات برای پیدا کردن بیونگ‌هو چیه؟
با سوال کای خیلی واضح جا خورد.اون مرد الان داشت بهش اعلام میکرد که کمکش میکنه؟! باورش نمیشد
-اشتباه فکر نکن قرار نیست به تو کمک کنم،میخوام فلشم رو پس بگیرم
کای با بی‌رحمی امیدی که کیونگسو گرفته بود رو نابود کرد
-هنوز نقشه‌ای ندارم
-پس یعنی کمک کردن بهت به هیچ دردی نمیخوره
با پوزخند گفت.کیونگسو اخمی کرد اون مرد داشت واضح بهش میگفت که بدرد نمیخوره!
-اگه بزاری برم بیرون میتونم پیداش کنم،با نشستن تو اتاق توقع داری چجوری گیرش بندازم؟
با حاضر جوابی گفت و ابرویی بالا انداخت
-آ باشه اگه میتونی با بیرون رفتن پیداش کنی بهت اجازه میدم
کیونگسو شوکه از اینکه اون مرد انقدر راحت داره باهاش راه میاد چندبار پلک زد.
-اما
با شنید اما با کنجکاوی منتظر موند.میدونست که به این راحتی ها هم همچین اجازه ای بهش نمیده
-اما خودم همراهیت میکنم
کیونگسو که بیشتر از این متعجب نمیشد با حالت سوالی به کای زل زد.
-اونقدر احمق نیستم که بهت اجازه بدم راحت بری بیرون و برای خودت بگردی.خودم هرجا که میری همراهت میام و از نزدیک کارهات رو دنبال میکنم
با خونسردی گفت و یک جرعه بیشتر از شرابش رو سر کشید
میدونست که اگه افراد دیگه اش رو دنبالش بفرسته میتونه خیلی راحت فریبشون بده.
اون پسر زرنگ بود.اونقدر باهوش بود که حتی اون روهم بازی داده بود اما اینبار دیگه نه.بهش اجازه همچین کاری نمیداد
-قبوله
کیونگسو بدون اینکه بیشتر از این فکر کنه جواب داد.براش مهم نبود کای یا آسترید یا کس دیگه ای باشه
فعلا اون فقط یک هدف داشت و اون هم پیدا کردن بیونگ‌هو بود.پس وجود کای هیچ مشکلی نمیتونست براش ایجاد کنه.
کای میخواست به پسر بفهمونه که این یک قرارداد نیست که قبولش کرده یک دستور و اجبار بوده اما قبل از اینکه حرفش رو بزنه چند تقه به در خورد و آسترید سراسیمه با استرس وارد اتاق شد
-قربان پایین یک مشکلی بوجود اومده


Wildest DreamWhere stories live. Discover now