part (151)

367 77 8
                                        


(*دو روز بعد)
بعد از صحبتی که دیشب با مارک کرده بود متوجه شده بود که نابود کردن کلاب‌های بلک‌شارک جواب داده چون هرج و مرجی که میخواست بوجود اومده بود.
و فعلا بقیه رو راضی نگه داشته بود تا از هرگونه معامله با این باند امتناع کنن.هرچند نمیتونست مدت طولانی دهنشون رو ببنده اما به اندازه‌ای کافی بود که به بلک‌شارک فشار بیاره تا باهاش راه بیاد و حالا منتظر بود تا رئیسش درخواستش برای ملاقات رو قبول کنه.
میدونست که دیر یا زود درخواستش رو قبول میکنن چون چاره دیگه‌ای نداشتن.
توی فکر بود که با نوتیفیکیشن موبایلش اون رو از روی میز برداشت.
با دیدن متن پیام نیشخندی زد.بالأخره جوابی که منتظرش بود رو گرفت.مکان و ساعتی از طرف شماره ناشناس براش ارسال شده بود و در نهایت با کلمه بی‌اس که مخفف بلک‌شارک بود تموم شد.
مهم نبود این یه تله‌است یا نه چون چانیول هم از قبل نقشه‌اش رو ریخته بود و به محض دیدن اون آشغال برای همیشه این قضیه رو میبست.
از جاش بلند شد و سوئیچ ماشینش رو برداشت.
زمان قرار پس‌فردا شب بود اما کارهای زیادی داشت که انجام بده
و نباید وقت رو تلف میکرد.
از اتاق که خارج شد بکهیون رو دید که اون هم از اتاقش بیرون اومده.
بدون اینکه مدت طولانی بهش خیره بشه نگاهش رو گرفت و همونطور که سعی میکرد با مارک تماس بگیره با عجله از راهرو‌ها خارج شد و به سمت پله‌ها حرکت کرد.
بکهیون با تعجب به دور شدن چانیول خیره شد.اون مرد داشت با این عجله به کجا میرفت؟!
چند روز بود که متوجه رفتارهای مشکوک چانیول و مارک شده بود.
انگار که داشتن پنهانی کاری انجام میدادن.
چندبار سعی کرده بود بفهمه که دارن چیکار میکنن اما چیزی دستگیرش نشد حتی میخواست از زیر زبون مارک هم حرف بکشه اما اون لعنتی زیادی راز دار بود.
علاوه بر اون چیزی که این چند وقت توجهش رو جلب کرده بود بی‌توجهی‌ های چانیول نسبت به خودش بود.
از اون شب که اون حرف‌هارو بهش زده بود انگار واقعا چانیول داشت ازش دوری میکرد.
به هر حال از اول هم رابطه‌ی خاصی باهم نداشتن و حتی با اینکه یک جا زندگی میکردن به ندرت هم رو میدیدن پس نباید این رفتارهاش براش عجیب باشه.
با اخم به پایین رفت تا ببینه میتونه بفهمه چانیول داره به کجا میره یا نه.
اما انگار دیر رسیده بود چون ماشین چانیول دیگه جلوی در نبود.
از نزدیک ترین نگهبانی که جلوش بود پرسید که چانیول به کجا رفته اما اون هم نمیدونست.لعنتی زیرلب گفت و به داخل برگشت
******************
کیونگسو همونطور که منتظر بود تا کای حاضر بشه به کتاب‌های تو کتابخونه کوچیک اتاق کای نگاه مینداخت.یکی از کتاب‌ها رو رندوم انتخاب کرد و بازش کرد.
با خوندن شعر مسخره‌ای که نوشته بودن پوزخندی زد
"باید به همچین شاعری شلیک کرد" زیرلب گفت و کتاب رو بست و نگاهی به اطراف انداخت.
قرار بود همراه با کای به یکی از کلاب‌های کریس برن تا باهاش مثلا درباره مینجون و هیمچان حرف بزنه.
البته که کای تنهاش نمیذاشت اون هم وقتی میخواست به دیدن کریس بره برای همین هم بود که حدود بیست دقیقه منتظر ایستاده بود تا اعلیحضرت تشریفش رو بیارن.
بعد از پنج دقیقه،کای از کلوزت خارج شد و همراه با کیونگسو به پایین رفتن و سوار ماشین شدن.
در طول مسیر هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد.
با ایستادن ماشین کیونگسو خارج شد و منتظر موند تا کای هم بهش برسه.
بعد از وارد شدن به فضای شلوغ کلاب از بین بقیه رد شدن
یکی از افراد کریس با دیدن کیونگسو به سمتشون رفت و اون‌هارو به سمت اتاق کریس راهنمایی کرد.
هردو میخواستن وارد اتاق بشن که اون مرد جلوی کای رو گرفت
-فقط کیونگسو میتونه بره داخل
کیونگ که اخم کای رو دید قبل از اینکه اتفاق ناجوری بیفته دست کای رو گرفت و کمی اونورتر کشید.
-مشکلی نداره یکم توی قسمت بار منتظر بمونی؟
با لحن ملایمی گفت تا کای رو راضی و آروم کنه
-اوکی،اما دفعه بعدی که این مرد پاش رو نزدیک خونه‌ام بزاره بهت تضمین نمیدم بتونه سالم راه بره
دم گوشش با لحنی که کیونگسو خوب میدونست هیچ شوخی نداره گفت و از اونجا دور شد.
نفس عمیقی کشید و به داخل اتاق رفت.کریس رو روی مبل دید که منتظرش نشسته
-خوش اومدی
در جواب کریس سری تکون داد و نشست.
-اومدم درباره چیزی باهات حرف بزنم
-گوش میدم
کیونگسو کمی لبهاش رو تر کرد.
-به کمکت نیاز داریم
*********************
کای روی یکی از صندلی های بارِ کلاب نشسته بود و داشت ویسکی که سفارش داده بود رو میخورد و به بقیه که هر کدوم مشغول کاری بودن نگاه میکرد.
با یادآوری چند دقیقه پیش لیوان رو کمی سفت تر گرفت.
اگه بخاطر کیونگسو نبود کل این خراب شده رو پایین میورد بخاطر این بی‌احترامی که بهش کرده بودن.
اما به وقتش جواب این کارشون رو میداد.
نگاهش رو چرخوند تا اینکه روی دختری قفل شد.چند دقیقه‌ای میشد که متوجه شده بود اون دختر بهش خیره شده و لبخند میزنه.
چشمی چرخوند و به سمت بارمن چرخید و بهش اشاره کرد براش یه سیگار بیاره.سیگار خودش رو فراموش کرده بود.
همینطور که مشغول فکر کردن بود متوجه نشستن کسی روی صندلی بغلش شد.
و همونطور که حدس میزد اون دختر بود.
بدون اینکه بهش نگاهی بکنه سیگارش رو روشن کرد و پک عمیقی بهش زد.
کل ویسکیش رو سر کشید و لیوان خالی رو روی کانتر گذاشت
داشت سیگارش رو میکشید که با صدای دختر که میخواست توجهش رو جلب کنه بی‌حوصله به سمتش چرخید
-ببخشید،میتونم یه شات مهمونتون کنم
دختر با لبخند خجالتی گفت و لیوان ویسکی که تازه سفارش داده بود رو کمی به سمت کای هل داد.
اما قبل از اینکه کای بخواد جوابی بده و ردش کنه دستی از بینشون رد شد و لیوان رو گرفت.
کیونگسو تو یه حرکت کل لیوان رو سر کشید و لیوان خالی رو جلوی دختر گذاشت.
-بریم
رو به کای گفت و جلوی چشمهاش متعجب دختر از اونجا دور شد.کای نیشخندی زد و همونطور که سیگارش بین لبهاش بود از جاش بلند شد و دست به جیب همراه با کیونگسو از اونجا خارج شد.


Wildest DreamKde žijí příběhy. Začni objevovat