part (126)

254 64 5
                                    

با اخم شونه ای به موهاش کشید.
چانیول بهش گفته بود تا ده دقیقه دیگه حاضر باشه.
اما هربار که خواسته بود چه مستقیم چه غیر مستقیم ازش بپرسه که به کجا میرن،مرد هیچ جواب درستی بهش نداده بود و این عصبیش میکرد.
بعد از چک کردن اینکه خوب بنظر میرسه موبایلش رو توی جیبش گذاشت و به پایین رفت.
چانیول رو منتظر کنار سالن اصلی دید.
با همون اخمی که از چند دقیقه پیش نگه داشته بود پشت سرش راه افتاد.
نمیخواست مرد فکر کنه گاردش رو پایین آورده و حالا هر غلطی دلش میخواست میتونست باهاش بکنه.
با رفتاری که نشون میده حرصش گرفته و عصبیه سوار ماشین شد و در رو محکم تر از همیشه بهم کوبید
اما انگار حواس چانیول کلا جای دیگه ای بود چون هیچ واکنشی به رفتارهاش نشون نمیداد و همین داشت کلافه اش میکرد.
ترجیح داد ساکت بمونه تا بفهمه بالاخره قراره چی بشه
بعد از حدود تقریبا بیست دقیقه خیابون های آشنایی دید.
اون قبلا اینجا بوده؟! چون همه چیز به طرز عجیبی آشنا بود
و طولی نکشید تا با نمایان شدن عمارت کیم فهمید دارن پیش کای میرن،ولی چرا؟!
با تعجب به چانیول نگاهی انداخت
-داریم میریم کای رو ببینیم؟
-اره
چان پاسخ کوتاهی داد و فرمون رو چرخوند و منتظر موند تا درها کاملا از هم فاصله بگیرن و بعد از چند دقیقه سری برای نگهبان تکون داد و وارد شد.
کمی جلوتر ایستاد و بدون اینکه نگاهی به بکهیون بکنه پیاده شد.
پسر کوچکتر که هر لحظه بیشتر گیج میشد.همراهش پیاده شد و سعی کرد خودش رو بهش برسونه.
یعنی ممکن بود درباره کیونگسو باشه؟ نکنه پیداش کرده بودن! با استرس از خودش پرسید
اما نه اگه پیداش کرده بودن چانیول انقدر ریلکس اون رو به اینجا نمیورد
پس حتما دلیل دیگه ای داشت.
شاید چانیول میخواست حال کای رو بپرسه،اما لزومی به وجود اون نبود
هرچی بیشتر فکر میکرد به هیچ نتیجه ای نمیرسید.
اون چانیول عوضی هم هیچ جوابی بهش نمیداد
کلافه هوفی کشید و به قدم هاش ادامه داد و چند دقیقه بعد هردوی اون ها داشتن همراه با اون دختری که اسمش آسترید بود به سمت اتاق کای حرکت میکردن.
یک چیزی این وسط مشکوک بود و اصلا حس خوبی نداشت.
چانیول خیلی ساکت بنظر می‌رسید و همین ترسش رو چند برابر میکرد.
آب دهنش رو قورت داد و با تردید همراه چانیول وارد اتاق کای شدن و آسترید اون هارو تنها گذاشت.
کای از دری که بکهیون هیچ ایده ای نداشت چیه بیرون اومد و باهاشون سلام کرد.
با لبخند جواب داد و حالش رو پرسید
و کنار چانیول روی مبل نشست.قیافه جدی کای اون رو بیشتر از قبل میترسوند.
لعنت به کیونگسو که اون رو توی این شرایط قرار داده.
اون مرد عملا با نگاهش داشت سوراخش میکرد.
سعی کرد خودش رو به اون راه بزنه و با لبخند ملیحی که رو لبهاش نگه داشته بود نگاهی به چانیول انداخت.
قسم میخورد این مرد رو هم خفه می‌کرد که اون رو به اینجا آورده.
-بکهیون
با صدای کای با اضطراب چشم هاش رو روی اون قفل کرد
-میخوام باهات روراست باشم..
اما قبل از اینکه کای بخواد جملش رو کامل کنه،چانیول از جاش بلند شد و همینطور که پاکت سیگار رو از جیبش خارج میکرد از اتاق بیرون رفت.چون میدونست اگه اونجا بمونه تحمل نمیکنه و یک مشت حواله فک کای میکنه.
بکهیون با تعجب و ترس به خروج چانیول نگاه کرد.فاک چه اتفاقی داشت میفتاد.
-بکهیون به من نگاه کن
با صدای کای سرش رو چرخوند و کمی جمع تر نشست
-هر دومون میدونیم که کیونگسو چه بلایی سرم آورده،و اینکه تمام این مدت کیونگسو اشتباه فکر میکرده
کای با چشم های وحشیش سر تا پای بکهیون رو از نظر گذروند
-پس ازت میخوام که بهم بگی کجاست تا بتونم باهاش حرف بزنم
بکهیون توی دلش پوزخندی زد،حرف؟! اون مرد فکر میکرد بکهیون یک احمقه! مثل روز روشن بود که با پیدا کردن کیونگسو چه بلایی سرش میاره.حتی عصبانیت و خشم مرد رو از چهره اش میشد دید.
باورش نمیشد چانیول اون رو بخاطر همچین چیزی به اینجا آورده باشه.پس قضیه این بود
-من نمیدونم کجاست
با چهره ای بی احساس گفت و پوزخند محوی زد
-و اگر هم میدونستم بهت نمیگفتم،فکر کردی من احمقم؟!
دیگه ادب رو کنار گذاشته بود و به صورت جدی داشت جواب مرد مقابلش رو میداد.از همون اول هم نباید کاری میکرد که فکر کنن اون یه بچه است.
کای کلافه دستی به صورتش کشید و آخرین جرعه از الکل توی لیوانش رو سرکشید
-بیا اوضاع رو سخت تر از این نکنیم و تا وقتی که رفتارم خوبه آدرس اون حرومزاده رو بهم بده
بکهیون با صدای خش دار کای کمی ترسید اما سعی کرد این ترس توی چهره اش نمایان نشه
-من نمیدونم کجاست،پس اگه اجازه بدی میخوام برگردم
از جاش بلند شد اما هنوز قدم دوم رو برنداشته بود که صدای کشیدن ماشه اون رو سر جاش خشک کرد.
با بهت به عقب برگشت و کای رو دید که اسلحه رو سمتش گرفته
-بکهیون،بهتره اینکار رو بخاطر خودت هم که شده نکنی.من میدونم که از جاش خبر داری پس دوباره ازت میپرسم.مکان لعنتیش رو بهم بگو
بکهیون تکخندی زد و ناباورانه به کای نگاهی انداخت
-تو الان داری منو تهدید میکنی؟ با چی؟ اینکه منو میکشی.
پس بهتره اینکار رو بکنی چون من ازت نمیترسم عوضی
بکهیون با لحن قاطعی گفت و محکم روبه‌روی کای ایستاد.
کای که کم کم داشت کلافه میشد از جاش بلند شد و چند قدم به سمت بکهیون برداشت و در فاصله یک قدمیش ایستاد
-بهت قول میدم اگه پیداش بکنم،نکشمش
بکهیون قهقه کوتاهی به حرف کای زد و سری از تأسف تکون داد
-حتی اگه من رو بکشی هم نمیتونی چیزی ازم بیرون بکشی
پس بهتره وقت همدیگه رو تلف نکنیم.
با اخم گفت و پشتش رو به کای کرد و به سمت در حرکت کرد
-حتی به قیمت مرگ لوهان؟
بکهیون با شنیدن اون اسم تمام بدنش یخ کرد،و استاپ شد.
اون اون الان درست شنیده بود؟
با شوک به سمت کای چرخید.
-توی عوضی چی از اون میدونی
کای که موفق شده بود توجه پسر رو جلب کنه پوزخندی از رضایت زد.از قبل میدونست که بکهیون حتی به قیمت جون خودش هم که شده مکان کیونگسو رو لو نمیده و اون به یک اهرم فشار بزرگتری نیاز داشت.
پس چه کسی بهتر از اون کسی که بکهیون در به در دنبالشه.
-اگه مکان کیونگسو رو بهم بگی،لوهان رو برمیگردونم اینجا
بکهیون با جدیت صدای کای فهمید هیچ دروغی درکار نیست
با خشمی که نمیدونست چجور تو بدنش پیچیده به سمت کای رفت و یقه اش رو گرفت
-اون کجاست حرومزاده؟ تو چرا از اون خبر داری،جواب بده لعنتی؟!
کای بدون هیچ حرکتی به چشم های خشمگین پسر قد کوتاه تر نگاهی انداخت
-اگه میخوای لوهان زنده بمونه و برگرده،مکان کیونگسو رو بهم بگو وگرنه دوستت رو از دست میدی
دست پسر رو از دور یقه اش جدا کرد
بکهیون چنگی به موهاش زد.چطور میتونست برای نجات لوهان،کیونگسو رو به اون حرومزاده بفروشه.
اما لوهان...
تاحالا انقدر توی زندگیش احساس دودلی و سردرگمی نکرده بود.
-بهتره زیاد راجبش فکر نکنی،خودت میدونی که من بالأخره دیر یا زود کیونگسو رو پیدا میکنم،اما اگه تو مکانش رو بهم بگی میتونی دوستت رو نجات بدی و برگردونی به کره
فکر نکنم زیاد تصمیم سختی باشه.
کای بی تفاوت گفت و به میز تکیه داد،متوجه شده بود که داره با ذهن پسر بازی میکنه و چیزی نمونده تا مکان کیونگسو رو بهش لو بده
-از کجا بفهمم داری راست میگی؟ شاید چانیول درباره لوهان بهت گفته و حرفهات یک مشت اراجیفی بیش نیست.
کای که حدس همچین چیزی رو میزد موبایلش رو بیرون آورد و سمت پسر گرفت.
بکهیون با دیدن ویدئویی از لوهان که چشمهاش بسته بود و داشت ازشون می‌پرسید چیکارش دارن،جلوی دهنش و گرفت
اون کثافت داشت درست میگفت.
-خب حالا که باور کردی بهتره زودتر تصمیمتو بگیری من آدم صبوری نیستم
بکهیون که اصلا حال خوبی نداشت دسته مبل رو گرفت و روی مبل نشست.با دیدن لوهان اشک توی چشمهاش حلقه زده بود.
دوسال از اخرین باری که دیده بودتش میگذشت و بعدش اون یتیم خونه جهنمی لوهان رو به یکی از اون باندهای آشغال و کثیف فروخته بودن.هرچقدر سعی کرده بود دنبالش بگرده به هیچ جایی نرسیده بود.
لوهان مثل بردار بکهیون میموند.اون ها باهم بزرگ شده بودن.
اما چطور میتونست کیونگسو رو قربانی کنه.
-بهت که گفتم بلایی سرش نمیارم،اما من و اون یه خورده حساب هایی باهم داریم برای همین باید پیداش کنم
بکهیون پوزخندی به مرد زد و با نگاه تنفر آمیزی بهش خیره شد.
ازشون متنفر بود،از همشون
با یادآوری چانیول دستهاش از خشم مشت شد.اون عوضی از تمام این ها خبر داشت و ترجیح داده بود که بیرون بمونه
که چی بشه؟ که این وضعیت داغونش رو نبینه؟ باید از دیدن اینکه بکهیون براش چاره ای نمونده خوشحال میشد مگه نه؟
اما باید سریع تصمیم میگرفت وگرنه ممکن بود بلایی سر لوهان بیاره.
از اون کای دیگه هیچ چیزی بعید نبود،تازه روی واقعی این شیطان رو دیده بود.
ناخنش رو سمت دهنش برد.اگه جای کیونگسو رو میگفت لوهان نجات پیدا میکرد اما معلوم نبود کای چه بلایی سرش میاره.
شاید میتونست قبل رسیدن مرد به کیونگسو بهش خبر بده تا دوباره فرار کنه.اینطوری بلایی سرش نمیومد و لوهان هم برمیگشت پیششون.
اما ممکن نبود که بتونه سریع با کیونگسو ارتباط برقرار کنه چون اون احمق هم اکثر اوقات موبایل لعنتیش خاموش بود.
کلافه دستی به موهاش کشید.
-بهتره زودتر به حرف بیای،اگه تا ده دقیقه بهشون خبر ندم لوهان رو میکشن.
بکهیون با ترس سرش رو بالا آورد
-و حواست باشه اگه بخوای بهم کلک بزنی،اینبار همتون توی دردسر میفتین
کای با بی تفاوتی گفت و به صندلی پشت سرش تکیه زد.
-زودباش بکهیون،دلت برای لوهان تنگ نشده؟ فقط یک تماس من کافیه تا بیارنش به کره،نمیخوای که همچین فرصتی رو از دست بدی؟ یعنی بعدش لوهان با خودش چه فکری میکنه؟ که دوست عزیزش ترجیح داده اون بمیره اما جای کیونگسو رو لو نده.و هردومون میدونیم که هربلایی سر کیونگسو بیاد حقشه
فکر نکن آدم خوبی توی این بازی وجود داره،دوست تو به اندازه هممون دستش آلوده شده
بکهیون دندون هاش رو روی هم فشار داد و از عصبانیت فریاد بلندی زد
-باشه حرومزاده جاش رو بهت میگم،اما اگه بلایی سرش بیاد نه تو و نه چانیول رو زنده میزارم
با صدایی جدی و چشم هایی خالی از احساس گفت
کای از پیروزیش نیشخندی زد و موبایلش رو برداشت و تماس کوتاهی گرفت
-فردا،بیاریدش کره
و تماس رو قطع کرد.
-حالا میشنوم،کیونگسو کجاست
کای منتظر به پسر مقابلش که با چهره ای پر از تنفر بهش خیره شده بود نگاه کرد
-جزیره ججو
بکهیون با صدای تحلیل رفته گفت،و سعی کرد بغضش رو قورت بده
-کدوم منطقه؟
کای دوباره پرسید و دستهاش رو توی هم قفل کرد
-سئوگیپو
بکهیون که دیگه داشت حالش بد میشد از جاش بلند شد تا از اتاق بیرون بره.
اما قبل از اینکه خارج بشه با چهره ی ترسناکی سمت کای برگشت
-کافیه بلایی سرش بیاری،اونوقت میبینی چه کارهایی ازم برمیاد
و در اتاق رو محکم بست.
بدون توجه به نگاه اون دختر از پله ها پایین رفت و جلوی آخرین پله چانیول رو دید که داره سیگار میکشه و دست دیگه اش توی جیبشه.
با تنفر به راهش ادامه داد.
چانیول با دیدن بکهیون سیگار رو از بین لبهاش جدا کرد.
-بکهیون بهت..
اما با سیلی که از پسر کوچیکتر خورد حرفش قطع شد
-جرعت نکن حتی نزدیکم بشی
با عصبانیت گفت و از اونجا خارج شد.ترجیح میداد تنها و با راننده کای برگرده به اون قبرستون تا اینکه دوباره ریخت عوضی چانیول رو ببینه.
از همشون متنفر بود که اون رو توی همچین شرایطی قرار دادن.اما اون بخاطر لوهان مجبور شده بود.آهی کشید و سعی کرد اشک هایی که توی چشمش حلقه زده بودن رو پاک کنه.
فقط امیدوار بود کیونگسو اون رو ببخشه.


Wildest DreamWhere stories live. Discover now