part (156)

155 31 1
                                    

کیونگسو که دیگه داشت از پیدا کردن بیونگ‌هو نا امید میشد با عصبانیت به یکی از افراد اون‌ها که داشت بهش نزدیک میشد شلیک کرد.
لعنت یعنی ممکن بود که فرار کرده باشه؟
چنگی به موهاش زد و با عجله رفت تا جاهای دیگه رو چک کنه
چند دقیقه بود که از اینور به اونور میرفت و از شانس خوبش اون آشغال رو درست در سی متری خودش دید که داره لنگ لنگان فرار میکنه.
پوزخندی زد چون مرد متوجهش نشده بود با قدم های آروم از پشت به سمتش حرکت کرد.
و خوشبختانه اون اطراف کسی جز خودش نبود.
از خون هایی که از پای مرد میچکید کاملا مشخص بود که یا تیر خورده یا زخمی شده.
درست در چند متریش که رسید مرد متوجهش شد و با ترس به سمت عقب برگشت که با دیدن کیونگسو چشمهاش گرد شد.
دستش رو سمت اسلحه‌اش برد تا شلیک کنه اما قبلش کیونگسو جنبید و با چند ضربه اسلحه رو از دستش گرفت و به گوشه‌ی دیگه‌ای پرت کرد.
مرد از ترس با پای لنگش،عقب عقب میرفت
دونه های عرق به وضوح روی صورت مرد دیده میشدن.
-مشتاق دیدار بیونگ‌هو
کیونگسو با سرخوشی گفت و قدمی به مرد نزدیک شد.
دیگه هیچ چیز نمیتونست اون مرد رو از چنگش در بیاره و بالاخره کیونگسو بعد از مدت ها احساس رضایت میکرد.
-همه جا رو دنبالت میگشتم،تا بالاخره گیرت آوردم
کیونگسو خنده کوتاهی زد
-واقعا خوب بلدی فرار کنی حرومزاده
باز قدم دیگه‌ای به مرد نزدیک شد و یقه‌اش رو گرفت
-اما منم خوب بلدم آشغال هایی مثل تو رو گیر بندازم
با دندون های چفت شده‌اش گفت
نگاه کیونگسو کاملا فرق کرده بود و مملو از خشم و نفرت بود
هرکس از دور اون رو میدید کاملا واضح هاله مشکی دور پسر رو حس میکرد.
و بیونگ‌هو هم مستثنا نبود.
کیونگسو انقدر خشمگین بود که دستهاش میلرزید مرد سعی میکرد تا دست کیونگسو رو از یقه‌اش جدا کنه اما انگشت های پسر حتی یک اینچ هم تکون نخورد.
مشت محکمی به فک بیونگ‌هو زد که باعث شد مرد پخش زمین بشه
بیونگ‌هو از دردی که بهش وارد شده بود ناله‌ای کرد اما سعی کرد سریع خودش رو جمع کنه چون میدونست پسر مقابلش به هیچ وجه دست از سرش بر نمیداره.
به دور و برش نگاه کرد تا چیزی برای دفاع از خودش پیدا کنه
اما توی اون آشغالدونی هیچی پیدا نمیشد.
سعی کرد بلند شه اما بدنش به شدت کوفته بود و درد پاهاش امونش رو بریده بود و بخاطر خونی که ازش رفته بود کمی سرش گیج میرفت.
-دست از سرم بردار عوضی
با حرف بیونگ‌هو،کیونکسو قهقهه بلندی زد
اون لعنتی پدرش رو کشته بود و زندگی همشون رو بگا داده بود و حالا داشت بهش میگفت دست از سرش برداره؟!
کیونگسو نمیتونست جلوی خندش رو بگیره و قهقه‌اش هر لحظه شدیدتر میشد که باعث میشد مرد روی زمین بیشتر از این حالت پسر بترسه.
-دست از سرت بردارم مادرجنده؟!
کیونگسو با حالت سوالی و ترسناکی از مرد پرسید
-چطوره کلا راحتت کنم؟ کاری کنم که دیگه هیچوقت قیافم رو نبینی خوبه؟! خوشت میاد؟
مرد که منظور پسر رو فهمید روی زمین با دستهاش خودش رو عقب میکشید و برای کمک فریاد میزد تا شاید کسی به دادش برسه
اما هیچکس اون اطراف نبود
کیونگسو از دیدن وضعیتش پوزخندی زد و بهش نزدیکتر شد
ضامن اسلحه‌اش رو کشید و لگدی به سینه مرد زد و زانوش رو روی قفسه سینه اش گذاشت و کنارش نشست.
-چطور میتونی انقدر بدبخت و وقیح باشی؟ حداقل تو لحظه های آخر زندگیت سعی کن کمتر حرومزاده باشی
بیونگ‌هو نفس عمیقی کشید بخاطر زانوی پسر نمیتونست درست اکسیژن رو وارد ریه‌اش کنه
-اگه میدونستم انقدر برام دردسرساز میشی همون موقع که پدرت رو فرستادم اون دنیا تو و مادرت رو هم همراهش میفرستادم
کیونگسو از خشم و عصبانیت حس میکرد داره آتیش میگیره و با هر کلمه مرد این حسش چند برابر میشد
-دهنتو ببند آشغال
کیونگسو مشت محکمی بهش زد.
مرد که دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت با حس خون توی دهنش پوزخندی زد
-توهم مثل پدرت یک احمق و ساده لوحی
کیونگسو که دیگه تحمل صدای اون کثافتِ لجن رو نداشت
اسلحه رو روی قلب مرد گذاشت
-مطمئن باش به پدرت میگم که پسرش تبدیل به چه قاتل و هیولایی..
قبل از اینکه مرد جمله‌اش رو کامل کنه کیونگسو ماشه رو کشید و صدای مرد خفه شد.
کیونگسو پشت سر هم بهش شلیک میکرد اما همچنان حس میکرد که براش کافی نیست انقدر ادامه داد تا جایی که دیگه اسلحه هیچ گلوله‌ای نداشت‌.
اما پسر بیخیال نشد و شروع کرد با اسلحه کوبیدن به صورت مرد
خون جلوی چشمهاش رو گرفته بود و نمیتونست به چیزی جز خالی کردن عصبانیتش فکر کنه.
نمیدونست برای چه مدت که داره به کارش ادامه میده اما با کشیده شدن دستش توسط کسی به خودش اومد.
کای دستهاش رو گرفت و متوقفش کرد،مرد که تازه به صحنه رسیده بود نگاهی به بیونگ‌هو انداخت و صورتش از اون چهره چندش جمع شد.
کیونگسو انقدر بهش ضربه زده بود که صورت مرد قابل تشخیص نبود.
کای پسر رو از روی بیونگ‌هو بلند کرد و چند قدم دور تر شد
کیونگ هنوز از خشم نفس نفس میزد و به جسد بی جون مرد خیره شده بود.
بالآخره تموم شد.
بالاخره تنها هدفش رو به اتمام رسونده بود.
نمیتونست احساس سبکی که میکرد رو انکار کنه.انگار چیز سنگینی از روی قلبش برداشته شده بود.
احساس میکرد زنجیرهای دورش شکسته شده و حالا میتونست هرکاری که میخاد رو انجام بده.
کای با دست صورت پسر رو به سمت خودش چرخوند
و کیونگسو تازه متوجه کای شد.
-صدام رو میشنوی؟
-بالاخره تموم شد
کای با جواب پسر کمی جا خورد.معلوم بود که کیونگسو توی حال خودش نیست.
-بالآخره کشتمش کای،انتقام پدرم رو گرفتم
کیونگسو طوری با ذوق داشت این رو برای کای تعریف میکرد مثل بچه‌ای که برای اولین بار پروانه‌ای که دیده رو داره به مادرش نشون میده.
-بجنب باید از اینجا بریم
کای خواست دست پسر رو بگیره و با خودش ببره
اما کیونگسو خودش رو عقب کشید که باعث تعجب مرد شد.
کای با حالت سوالی به پسر نگاهی انداخت.
-اینجا خطرناکه باید هرچه زودتر از اینجا بریم
کای خواست برای پسر توضیح بده اما کیونگسو سرش رو به نشونه منفی تکون داد
-من باهات نمیام کای
کای اخمی کرد میخواست دلیلش رو بدونه که کیونگسو خودش شروع کرد به حرف زدن
-باید بهم وقت بدی تا خودم رو جمع کنم،برای همین نمیتونم باهات بیام.یادت نره که من هم قبل از تو زندگی داشتم و حالا وقتشه برای مدتی از تو و این جو دور بشم
کای که هر لحظه عصبانی تر میشد اخم‌هاش هم غلیظ تر شدن
بازهم میخواست تنهاش بزاره؟ چطور میتونست همچین چیزی ازش بخاد؟
-خواهش میکنم برام سخت تر از اینش نکن
کیونگسو با چشم‌هایی ملتمس نگاش کرد.اون در هر صورت میرفت اما نمیخواست کای رو ناراحت کنه برای همین داشت سعی میکرد که مرد رو تا جایی که میتونه راضی کنه
-میدونی که اگه برنگردی پیدات میکنم؟ و اونموقع قرار نیست اتفاقات خوبی بیفته
با حرف کای روی لبهای کیونگسو لبخند محوی نشست و با بغض سری تکون داد
-برمیگردم
آروم لب زد و به کای نزدیک‌تر شد‌ و بر خلاف تصور مرد لبهاش رو روی لبهای کای گذاشت و بوسه‌ی عمیقی رو شروع کرد.
کای که جا خورده بود با چشمهای گرد به چشمهای کیونگسو که سعی میکرد محکم ببوستش و روی هم فشارشون میداد خیره شد.
بعد از یک دقیقه که برای کای مثل برق و باد گذشت کیونگسو ازش جدا شد.
-منتظرم بمون
و این اخرین جمله‌ای بود که کای از زبون کیونگسو شنید و طولی نکشید تا پسر از دیدش خارج شد.
طوری که انگار اصلا اونجا نبوده.باورش نمیشد اینبار خودش اجازه داده باشه تا کیونگسو ازش دور بشه
دستی لای موهاش کشید.لعنت اون پسر وادار به کارهایی میکردش که حتی خودش هم تعجب میکرد.
فحشی زیرلب به خودش داد و بعد از نگاه کوتاهی به جسد بیونگ‌هو از اونجا دور شد.

Wildest DreamWhere stories live. Discover now