صدای پاشنه های ورنیش داخل سالن میپیچید. حالا که به بهانه ی نوشیدنی از همکارانش کمی فاصله گرفته بود این صدا بهتر به گوشش میرسید.
با صدای همیشگی فرق داشت.
پوتین هاش جذاب تر و سنگین تر به نظر میرسیدند و این ورنی های سبک به نظر میرسید که وقار رو از شخصیت میدزدند. حداقل ذهن بیست ساله اش چنین تصوری داشت.
به هر حال صدای ورنی ها رو تاب اورد و به نوشیدنی رسید.
شراب بود.
خوش رنگ هم بود.
عطر خوبی داشت و بر می امد که چندین و چند ساله باشه.
طعم تلخش رو زیاد نچشیده بود.
تنها چند بار امتحان کرده بود که هر بارش شامل هم صحبتی با کیم نامجون میشد.
بخش مخفیِ سازمان هم معمولا از شراب و الکل خالی بود پس حالا میتونست یکی از محدود دفعاتی باشه که ازادانه مینوشه!در مواجهه با الکل، برخلاف همیشه حریص نبود پس ابتدا کمی مزه کرد.
شاید همین مزه کردن کافی بود چون ترجیح میداد شب مهمی مثل امشب رو با هوشیاری سپری کنه.
حفظ ابرو اهمیت داشت. با این که ظاهرش مثل همیشه اخم به صورت و جدی بود اما امشب کمی اضطراب هم چاشنی میشد.اولین بار بود که به حضور در جمعی این چنینی دعوت میشد. تا به حال هرگز از طرف اداره ی پلیس محلی به مهمانی دعوت نشده بود. البته اگر تصمیم داشت به طور جدی بهش فکر کنه، امشب هم به طور رسمی دعوت نشده بود.
شاید هم پیرمردِ بد اخلاق، هان، این دعوت رو لازم نمیدید. به هر حال هان رو میشناخت، پیرمرد هم جونگکوک رو!شلوغ تر میشد و چشم های افسر کیم رو میدید که مدام، حرکاتش رو درست مثل برادری دلسوز زیر نظر میگیره. زیر نظر بودن رو دوست نداشت اما در حال حاضر توانی برای مقابله باهاش پیدا نمیکرد.
تا همینجا هم به لطف نزدیکی به نامجون اتفاق افتاده بود پس علی رغم حفظ غروری که براش اهمیت بالایی داشت باید حفظ موقعیت این مرد رو هم در نظر میگرفت. سرباز ممنون بود اما ناراضی
فکر نمیکرد که حتی اینجا هم نیاز به یک مراقب داشته باشه.
کم بینی بود اگر اعتراف نمیکرد که با امدن به جشن بیشتر از قبل برای ورود به سازمان اصلی امیدوار
شده.
چشمها رو تیز کرد تا چهره های جدید رو به خوبی از نظر بگذرونه. به طرز عجیبی به تک تک افراد حاضر در این سالن مشکوک بود.
شاید هان معتقد بود که به عنوان یک سرباز بی دست و پای تازه کار بیش از حد به ادمهای اطرافش مضنون میشه ما خودش این ذهنیت رو نداشت. جونگکوک
تصمیم داشت به این شک کردن ها ادامه بده تا در نهایت مهره ی اصلی ماموریت ها باشه.
بهتر بود که شک کنه، به هر کس و هر چیزی که میدید.وزرا و فرزند ها و همسرانشون برای مشکوک بودن لیست بلند بالا و سنگینی رو تشکیل میدادند.
لیستی که تحمل وزنش به تنهایی اسان نبود
اما وزنه ی سنگین تر به بالاتر پرتابش میکرد.
باید وزنه ی سنگین تر رو انتخاب میکرد .
مثل مردی که دست راست رییس جمهور سابق بوده یا زنی که خودش رو همسر رئیس جمهور سابق میدونسته. کنجکاوی در مورد هر یک از اینها به معنای برداشتن یک قدم به سمت هدف بود.
YOU ARE READING
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Fanfiction🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...