- پدر میتونم وقتتون رو بگیرم؟
چو بطری شرابی که در دست داشت رو به آرامی روی میز رها کرد و سمت دختر برگشت.
- رینی؟
این وقت شب اینجا چه کار میکنی؟نگاهش رو دقیق تر کرد و وقتی دختر رو تنها دید پرسید:
- پس همسرت کجاست؟ تنهایی؟
- شب به خیر پدر.در رو بست و وارد اتاق شد.
چند قدمِ آرامِ رو به جلو برداشت و رو به روی پدر ایستاد.
چو نگاهش رو دقیق کرد و کمی مرتب تر نشست چرا که متوجه نگاهِ قاضی دخترِ جوان شده بود.
- بنشین رینی
بیا اینجا.
نمیتونی که تمام مدت رو سر پا بایستی.به دعوت پدر روی صندلی چوبی نشست.
دستهاش رو روی زانو به هم گره زد و نگاهش رو به پدرش دوخت.
- باید در مورد مسائلی با هم صحبت کنیم پدر.چو ابرویی بالا انداخت.
- در چه مورد میخوای با من صحبت کنی که این وقت شب مزاحم شدی؟
دختر خندید
- ببخشید که مزاحم عیش و نوشتون شدم اما به نظر میرسه این ساعت از شب تنها زمانی هست که هوشیارید!
از خدمتکارها این طور شنیدم که تمام روز رو مینوشید!
از وزیر کیم شنیدم که در جلسه ی دیروز حضور نداشتید!
در جلسه ی شرکت هم حضور پیدا نکردید پدر.
چرا؟- اه خب ..
سخت جا به جا شد و ادامه داد:
- دلایل خودم رو داشتم.
- دلایل خودتون رو داشتید یا توانایی این که روی دو پا بایستید ازتون گرفته شده؟- با پدرت درست صحبت کن دختر این چه طرز صحبت کردنه؟
- متاسفم پدر اما شما.. افسار همه چیز رو رها کردید.
متوجه هستید که در کمتر از یک ماه دیگه تهیونگ باید به عنوان یکی از نامزد ها به عنوان نماینده ی مردم، نامزدی خودش رو اعلام کنه ؟
شما تمام این سال ها در دولت دست داشتید
حالا چی شده؟ این چیزها براتون بی اهمیت شده ان؟
- مگر فرقی هم داره که چه انتخاب بشه؟
اصلا به یاد ندارم که این انتخابات چه طور برگزار میشدن!دختر خندید .
- در مورد شما صحبت نمیکنم پدر
در مورد مردی صحبت میکنم که قراره تمام زندگی..
نام همسرش رو به دوش بکشم.
به یاد دارید که قول داده بودید ازش حمایت میکنید؟
- اون پدرش رو داره رینی
مطمئن باش کیم اجازه نمیده دستِ پسرش در پوست گردو بمونه.
- این متفاوته.
کیم وزیر ارشده و میدونید که مخالفان زیادی داره.
چه در بین مردم چه در بین وزرا اما شما همیشه محبوب بودید.یعنی دارید میگید دست از حمایت اون مرد برداشتید؟- هر جا که لازم باشه ازش حمایت میکنم دختر این داد و بیداد ها دیگه برای چیه؟!
- پدر من رو از خودتون نا امید نکنید.
به اینجا اومدم تا مستقیما ازتون بخوام که در جلسات کیم تهیونگ رو به عنوان نماینده ی رسمی اعلام کنید..مرد چشمهاش رو گرد کرد.
در همان حال که مست بود و به سختی با چشم های تار شده دختر رو میدید، عینک گردی رو از روی میز برداشت و اون رو به چشم زد.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Hayran Kurgu🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...