برای گوشهاتون قطعه ی
A miserable heart by Marek Iwaszkiewicz 🎼
چون وقتی این قسمت رو مینوشتم پخش میشد.***
هر از گاهی چشمهاش رو به خبرنگار میداد که با فاصله ی چند قدم و کمی جلوتر از خودش بر روی برف های باقی مانده قدم بر میداشت. سکوت دل نشینی سر تا سر خیابان منتهی به واسیلیسا رو پر کرده بود.
البته که این خیابان همیشه همین طور ساکت بود اما حتی سکوت هم در کنار این مرد دلنشین تر از همیشه به نظر میرسید.نگاهی به آسمان انداخت تا سر صحبتی باز کنه.
- به نظر میرسه به مرور دست از باریدن برمیداره.
شما این طور فکر نمیکنید؟خبرنگار هم چشمهاش رو بالا برد.
- اگر همه چیز طبق میل من بود خوب میشد.ابرو های بالا رفته اش نشان از این بود که منتظر باقی جمله ی خبرنگار شده.
- چهار فصل زمستان چه طوره؟
ترجیح میدادم چهار فصل زمستان بود تا این برف همیشه روی زمین دلربایی میکرد.
صدای پوتین های ارتشی، شاید هم کفش های پاشنه دار زنانه میتونه گوش نواز باشه.
اما هنگامی که همون پوتین و پاشنه ها بر روی خر بار ها برف قدم میذارن، احساس شنیدن یک موسیقی کلاسیک رو دارم.پسر لبخند زد.
- نمیتونید از چیزی حرف بزنید مگر این که این طور شاعرانه توصیفش کنید.مرد خندید و کمی سرش رو به عقب چرخوند
اما بی فاصله نگاهش رو گرفت و دوباره چشم به قدم هاش داد.
- خب معمولا وقتی از چیزهایی که به بهشون علاقه دارم صحبت میکنم این اتفاق می افته..
البته گاهی از روی قصد انجام میشه اما اکثر مواقع این طور نیست.
گاهی که به خودم میام متوجه میشم نزدیک به ده صفحه از زیباییِ گلبرگ سرخی که هر روز رو به من چشم باز میکنه نوشتم!
اون گلبرگ کم کم رو به خشکی میره..به نظر میرسید که خبرنگار از حال گل سرخی که بهش دل بسته بود خبر میداد و این برای افسر راضی کننده بود.
- خب گل اگر از ساقه جدا شه خشک میشه.
موردی نداره یکی دیگه..پیش از آن که خبر از خرید شاخه های گلِ بعدی بده
لبانش رو گاز گرفت. سرفه ی ریزی کرد و دست هاش رو در جیب به هم مشت کرد.
این اخطاری بود برای خودش
نباید پاهاش رو بیش از گلیم دراز میکرد.
حتی اگر هم تصمیم داشت که تمام شاخه های رز رو برای مرد بیاره، باید حالا جلوی زبانش رو میگرفت.- اشتباه میکنید.
- اشتباه میکنم؟ در چه مورد؟
- در مورد ساقه ها
گلبرگ زمانی که از ساقه جدا شد خشک نمیشه.
هر دو زمانی که از ریشه جا باشند خشک میشن.پسر خندید.
- درسته اما.. این عجیبه که هر زمانی که از این چیز ها حرف میزنید نا خود اگاه به یاد رئیس جانگ می افتم.
- چون اون پیرمرد هم ریشه دوانده در ما.
فکر میکنم همه ی ما زیر دست های پر مهر اون پیرمرد بزرگ شدیم. حتی اگر خودتون ندونید شما هم زیر دست های پر مهر اون مرد بزرگ شدید.
- من به ایشون علاقه ی زیادی دارم
حق با رئیس هان بود از افسر کیم شنیدم که گلایه میکرد و معتقد بود علاقه ی بیش از اندازه ی ما به جانگ همه چیز رو خراب میکنه.
ESTÁS LEYENDO
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Fanfic🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...