46. Лидер

564 184 303
                                    

[رهبر]

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

[رهبر]

- انا.. انا.. من و ببین.. اخ..
یک دست رو دور گردن دختر گره زده بود و دست دیگری که خودش هم به لطف گلوله ای ازاد شده خراشیده شده بود رو به سختی روی تن تحمل میکرد.
چهره اش در هم میرفت و سوزش دست امانش رو میبرید اما چه کسی به سوزش دست اهمیت میداد ان هم در حالی که قلب در گدازه ها فریاد میکشید؟

اشک میریخت. اشک هایی که مرد نزدیک به هشت روز بود که پنهانشوت میکرد حالا در نهایت با نشستنِ یک گلوله در قلب عروسک سرخ موی محبوبش از چشم ها جاری میشدند تا خبرنگار بیش از این نایی برای تظاهر به خوب بودن نداشته باشه.

اصلا تظاهر به خوب بودن چه معنایی داشت؟
چرا باید به خوب بودن متظاهر میشد؟

چند دقیقه قبل از برخورد گلوله رو به خاطر داشت. به یاد می اورد که اناستازیا دو چشم دریایی رو بهش خیره کرده بود و تمام ترسش رو بیرون میریخت. این هم با احتمال بالا اخرین درسی بود که باید از دختر شجاع دل یاد میگرفت. که حالا وقت ترسیدنه!

که نیازی به شجاع بودن نیست ان هم در حالی که عزیز ترین دختر شهر غرق در خون در بین هر دو دست خونینش به خودش میپیچه.

نیازی به شجاعت نبود. خبرنگار حالا از هر شجاعتی که تلاش میکرد خودش رو در قالب یک مرد در معرض نمایش بزاره تنفر داشت.
خبرنگار حالا از هر شجاعتی که باعث شده بود همراه با تصمیم خودسرانه ی دختر قدم به میدان اشوب بزاره تنفر داشت.

خبرنگار حالا برای اولین بار در زندگی، از شجاعتی که عشق افسر رو براش به ارمغان اورده بود تنفر داشت!

شجاعتی که جئون جونگکوک رو زنده نگه میداشت، دختر روس رو برای همیشه میکشت!

تا به امروز چنین تعریفی از شجاعت ننوشته بود. تمام کلمات خبرنگار ادغام شده با تحسین و تعریف هایی بودند که شجاعت رو از مهره های مهم هر مبارزه ای میشناختند اما جیمین حالا شجاعت رو تنها واژه ای مزاحم میدید.

واژه ای که ارزو داشت ای کاش مدتها پیش اون رو از دایره ی واژگان دختر خط زده بود..
شاید اگر این واژه رو ماه ها قبل تر از امروز برای اناستازیا روشن کرده بود دختر حالا در اغوشش غرق در خون اشک نمیریخت.

𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookminOù les histoires vivent. Découvrez maintenant