با فشار به دیوارِ یخ بسته ی پشت سر کوبیده شد. لبهای افسر، همانطور که خیال میگفت، بوسیدنی بودند.
همانطور که خیال میگفت ، ثانیه ها برای زندگیِ لا به لای بوسه های پسر ، کم کاری میکردند.
واحدی ریزشمار تر از ثانیه موجود نبود؟
راهی برای توصیف لحظه چه طور؟چرا که برای توصیف لحظه به واژه نیازمند بود.
برای خواهش از هر ثانیه، به واژه هایی نو نیازمند میشد.
دو باریکه ی نازک که به طرح معشوقه مزین شده بودند طعمی رویایی تر از هر رویایی و عاشقانه تر از هر داستانی داشتند.انگشتها به یقه ی دنباله دار پیراهنی که سد راه میشد چنگ انداخته بودند .
این تنها راه بود
خبرنگار فرصت دیگری نداشت.
تنها باید به پارچه ی مزاحم چنگ مینداخت و غرق میشد.
نفس به سختی به ریه میرسید و سخت تر از آن از ریه باز میگشت.اما تمام این ها اهمیتی نداشتند، خبرنگار مدتها پیش عریان شده بود.
عریان شدنِ دل، آبرو ریز تر از عریان شدنِ تن بود.دستهای نیرومند پسر به تن نیازمند خبرنگار مجال ابراز وجود نمیدادند
جونگکوک یک دست رو به دور کمر گره زده بود؛ گره ای کور که حرارت رو به پوست عریان شده ی خبرنگار میرساند.پسر برای چشیدن لبهای دلربای خبرنگار حتی ثانیه ای مکث نمیکرد، تنها لبهای مرد رو با ولع به داخل میکشید .
اگاه بود از پنجه های خبرنگاری که پیراهن رو با فشار به هر سو میکشیدند و این حتی طمع رو بیشتر میکرد
بوسه ی آرامی نبود.
پُر تلاطم بود ، گوش نواز هم میشد وقتی که تنها برای ثانیه ای دست از لبهای خبرنگار کشید!چشمهاش رو بست و به سرعت نفس کشید.
دستی که به دور گردن مرد ، مشغول به نوازش تار و پود سفید رنگش بود آرام گرفت.
گره دور کمر هم کمی آزاد تر شد.
اما به نظر میرسید این رها کردن خبرنگار رو آسوده خاطر نکرده!
جونگکوک چشم ها رو به آرامی از هم باز کرد.
با دیدن لبهای به تب افتاده ی مرد گوشه ی راست لبش با رضایت بالا رفت.
هنوز هم نفس سخت به ریه میرسید.
اصلا چه طور باید در این فاصله با خبرنگار به نفس کشیدن ادامه میداد؟!وقتی مردمک ها بالاخره توان حرکت پیدا کردند
چشم در چشم شدن شاید مرد رو به خودش برمیگردوند.فشار انگشت ها روی یقه کم میشد.
با این کم شدن فشار ، افسر نیم نگاهی به یقه ی در هم تنیده اش انداخت
و دوباره نگاه حیله گر و رضایت مندش رو به خبرنگار دوخت.جیمین به خود برگشته بود. خروج از رویایی که مدتها در ذهن داشت دشوار بود اما تصمیم بر این نداشت که خودش رو طمعکار نشان بده.
دست میکشید از پسر که دوباره گره دور کمرش محکم شد!جیمین رو نزدیک کرد و تن ها به هم وصل شدند.
بدون شرم ، بدون واهمه از هر واژه ای
سعی کرد نگاه فراری خبرنگار رو دنبال کنه تا برای بار دوم هر چه که گفته بود رو بشنوه.
ESTÁS LEYENDO
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Fanfic🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...