🪧 پایان یافته
• fic : vasilisa
•main couple : kookmin
•side couple: vmin /taegi
• angst / romance (smut)/ tragedy/ classic
" افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم ..
بهانه
ی...
بیش از ورود به دفتر روزنامه چتر رو به آرامی بست. تعدادی از دانه های برف هنوز هم بر سطح تیره رنگ چتر باقی مانده بودند اما دختر وزیر عجول تر از آن بود که به دانه های نمدار توجهی داشته باشه. وقتی وارد دفتر شد، صدایی از آویزه های نزدیک به در به گوش رسید.
Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.
نیم نگاهی به دور تا دور سالن کم مساحت انداخت. تعدادی خریدار و تعدادی فروشنده به چشم میخوردند. چتر رو در جایی که برای چتر ها تهیه شده بود جا داد و دستی به فر موهاش کشید. نگاهش رو دور تا دور چرخاند. مطمئن نبود که به دنبال چه کسی میگرده اما با اطمینان بالایی از این که فرد مورد نظر رو در همین مکان پیدا میکنه، دفتر روزنامه ی پرتو رو انتخاب کرده بود. کمی به ستون روزنامه ها نزدیک تر شد. چند مجله ی اروپایی زبان به چشم هاش رسیدند. زبان های خارجه رو میشناخت.
مجله ای رو انتخاب کرد. گران قیمت به نظر میرسید اما میتونست بهانه ی خوبی برای منتظر ماندن باشه. چند ورق رو رد کرد و با شندین صدایی به پشت برگشت.
صدای یک زن بود. همانطور که انتظار داشت. نگاهش رو بی اهمیت به پشت برگرداند و پیش از هر چیزی تار های سرخ رنگ دختر جلب توجه کرد. ابرو بالا انداخت در وهله ی بعد چشمهای آبی رو دید که زیبا بودند. لبخندی تصنعی بر صورت آورد. - عصر به خیر.
آناستازیا کمی ادای احترام کرد و لبخند پهنی روی صورت اورد. - عصر به خیر. دنبال چیزی میگردید؟ نگاهی به مجله ی تو دست چو رینی انداخت. - اگر به مجلات خارجی زبان علاقه دارید میتونم چند جلد که تازه به دستمون رسیده رو براتون بیارم. این ها مجله های این ماه نیستن.
حتی با نیم نگاهی به زن هم میتونست چهره اش رو تشخیص بده. این روزها همه چو رینی رو به خوبی میشناختند. تشخیص زن سخت نبود. حتی اگر چو رینی رو هم تشخیص نمیداد به نیم نگاهی میشد فهمید که تنها با هدف اتلاف وقت مجله ای قدیمی رو به دست گرفته. - البته. خوشحال میشم.
- پس با من بیاید. دست دراز کرد و زن رو به سمت دیگری از دفتر روزنامه دعوت کرد متوجه نگاه های چو بود.
چو رینی نگاه تیزی داشت. دور تا دور سالن رو میگشت و هر چیزی رو از زیر مردمک هاش میگذروند. - این دفتر روزنامه رو شما اداره میکنید؟