وقتی به سازمان رسید حتی مطمئن نبود که چه مدت رو مشغول شمردن سنگ فرش های خیابان بوده.
فکر اون مرد در تمام طول مسیر همراهش بود، بوی باروت هنوز هم زیر بینیش و تصویر اناستازیا جلوی چشمهاش.
واسیلیسا هم برای فراموش نشدن سخت دست و پا میزد.
اون هتل، البته به ظاهر هتل، حتی با تمام دوده های سیاه رنگی که به کهنگی وصلش میکردند، زیباتر از تمام ساختمان هایی بود که تا به حال دیده.واسیلیسا دیوارهای خارجیِ اجری رنگ داشت.
نمای اجریش دلربا میزد و طرح سنتی دور تا دور پنجره هاش این زیبایی رو چندین برابر هم میکرد.
احتمال میداد که اقای چویی باید مرد خوش سلیقه ای بوده باشه چرا که وسواس بالایی برای طراحی هتل به خرج داده بود.
البته که علاقه اش به هتل افراطی میزد، اما به طور حتم خوش سلیقه بود.
منبت کاری های روی در قدیمی چوبی رو هم به یاد داشت.
هنوز هم هر چیزی که از مرد شنیده بود رو مرور میکرد.
خبرنگار یک تند رویِ انقلابی بود.
از انهایی که پناهگاه داشت، به مهمانی های انچنانی دعوت میشد و با وزرا هم کلام !
از مقابله با وزیر ارشد اِبایی نداشت و علی رغم تیترهای سفارشی صبح روزهای تعطیل، تیترهای شبانه رو مطابق با قلم خودش مینوشت.یک همرزمِ خسته از جنگ، از نوع زن داشت.
دختر مو قرمزی که حتی با یک تک نگاه، خشم و اعتراض رو به افسر منتقل کرده بود. باید اعتراف میکرد که تک نگاه دخترِ روس، از تمام تشکیلات خبرنگار ترسناک تر بود!
اگر چه که این رو به خبرنگار نگفته بود اما در مورد اون دختر هم کنجکاو بود .
با یاداوری ساعاتی که گذشت ، از طرز برخورد عجولانه اش در مواجهه با دختر خجالت میکشید.
شبیه به یک افسر باسابقه رفتار نکرده بود، همانطور که تصمیم داشت باشه.
بیشتر شبیه به کودک سالی رفتار کرده بود که به دنبال بهانه ست.غرق در فکر بود که به اتاق کیم نامجون رسید.
نگاهی به سر تا پاش انداخت و در زد.
- افسر کیم. جئون هستم.
- بیا داخل جونگکوک- من درخدمتم.
به محض ورودش به اتاق گفت و کیم از جا پرید.
- زود اومدی الان منتظرت نبودم!
- میخواید برم و دیرتر برگردم؟مرد تک خنده ای کرد.
پرونده های توی دستش رو جا به جا کرد و به جونگکوک نزدیک تر شد.
- نه نه بیا اینجا بشین. یک سری اطلاعات جدید بهم رسیده که با خودم فکر کردم باید بهت برسونم.
چون احتمالا رئیس اجازه نمیده در جلسه ی سرّی این هفته حضور داشته باشی ازم خواست تا به صورت جداگونه بهت اطلاع بدم.
- خود رئیس هان این رو ازتون خواستن؟
- باور کنی یا نه خودش ازم خواست!
- فکر میکردم اسمم در لیست افرادی که رو این پرونده کار میکنن ذکر شده باشه!
- خب فعلا موفق به انجام این کار نشده. مهم نیست چه قدر بچه های تیم یا من ازت حمایت کنیم.
الان میخوای به این حاشیه ها توجه کنی یا اطلاعتی که من برات دارم؟
- اوه.. بله بفرمایید.
BINABASA MO ANG
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Fanfiction🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...