در ورودی متل که باز شد صدای پیرزن به وضوح به گوش هاش رسید. انتظار دیگری هم نداشت. امکان نداشت به متل ادموند قدم بزاره و با جر و بحث های خانم و اقای ادموند رو به رو نشه اما این بار کمی متفاوت بود چون زن با نان هایی که تازه از کوره بیرون اومده بودن صحبت میکرد و شاید از درست پخته شدنشون به ذوق و شوق میرسید.
نفس عمیقی که کشید تونست به خوبی عطر شیرینی های داغ و تازه پخته شده ی معروف ادموند رو اساس کنه. در رو که بست چشم هاش رو چرخ داد. لابی خیلی هم خلوت نبود و متل این شلوغی رو مدیون تعطیلات کریسمس بود.
عده ای رو روی میز های دایره شکل میدید و حتی میز محبوب خودش هم پر شده بود. با این وضع شلوغی شهر خیلی نمیتونست از اقای ادموند گلایه داشته باشه که چرا میزش رو خالی نگه نداشته.برای چند ثانیه ی به دایره ی چوبیش خیره شد. عجیب بود که شاید تا چند روز اینده قرار بود برای یک میز چوبی و پنجره ی کناریش هم دلتنگی کنه. نگاهش رو به سمت دخل برد و متوجه نگاه خیره البته شاکی پیرزن شد.
همانطور که انتظار داشت، این خانم ادموند بود که انتظار دیدنش رو میکشید و اصلا هم از این که در جشن شب سال نو تنها رها شده خوشحال نبود.جیمین با احتیاط نزدیک شد و با کت و شلواری که به لطف دانه های برف و بوران و البته دست های خشمگین افسر کمی به هم ریخته شده بود مقابل پیرزن ایستاد. پیش از این که اجازه بده زن لب هاش رو باز کنه خودش شروع به صحبت کرد:
- عطرشون بی نظیره خانوم ادموند!
- نمیتونی با این حرف ها گولم بزنی اقای نویسنده.
هیچ معلوم هست کجا گم شدی؟
میدونی من و ادموند چه قدر نگرانت بودیم؟
وقتی با اون اقای اینترپلی رفتی با خودم گفتم حتما اشنایی چیزی بوده ولی وقتی بر نگشتی.. به ادموند گفتم بره و از اشناهاش برام خبر بیارهجیمین ابرو هاش رو بالا برد. متعجب پرسید:
- و اقای ادموند هم این کار و کرد؟!
- البته که کرد!
تو برای ما مثل بچه مون میمونی فکر کردی به حال خودت ولت میکنیم؟جیمین لبخند زد و نزدیک تر شد. ارنج هاش رو به دخل تکیه داد و پرسید:
- و بعد از پرس و جو هاتون برای ادمی با سن و سال من که در شب کریسمس گم شده به چه نتیجه ای رسیدید؟
YOU ARE READING
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Fanfiction🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...