33. потерял

898 202 358
                                    

[گمشده]

دود رو از لبها به بیرون هدایت کرد و عینک رو روی چشم جا به جا کرد .
همانطور که دست دیگر رو پشت کمر قفل کرده بود سمت جونگکوک برگشت و اخم به چهره کشید .
- منظورتون رو متوجه نشدم سرباز جوان .

پسر اب دهانش رو قورت داد و این بار با قاطعیت بیشتری کلمات رو بر زبان اورد :
- ازتون پرسیدم که .. ایا .. گروه دیگری هم به غیر از تیم افسر کیم .. جانگ هوسوک رو دنبال میکردن ؟

پیرمرد ابرویی بالا انداخت و کام دیگری از پیپ گرفت .
- متوجه هستید که پرسش این سوال در حد شما نیست جئون . درسته ؟
- بله . اما من از اعضای تیم افسر کیم بودم .
- البته . اعضای تیم کیم نامجون پنج نفر رو شامل میشد !
اما هیچ یک از اونها و حتی خود کیم هم از دیشب تا به امروز صبح به خودشون این اجازه رو ندادن که به اتاقم بیان و چنین سوالی رو بپرسند .
پاسخش واضح نیست ؟

جونگکوک کمی کلاه رو روی سر جا به جا کرد و به سختی دوباره نگاه رو به هان دوخت .
- اگر تمایل نداشتید من رو ببینید یا به سوالاتم جواب بدید الان اینجا نبودم درست نمیگم ؟
میدونستید اگر این خبر به گوشم برسه میام تا شخصا ازتون بپرسم .

پیرمرد خندید و تایید کرد .
- البته .
از شما انتظار این کار رو داشتم .
همین کنجکاوی ها باعث شد حالا اینجا باشی جئون .
اما حالا که پاسخ رو میدونی ، میدونی که همه چیز مشخص شده .
حکم فردا صبح برای افسر کیم فرستاده میشه تا بهش دستور داده بشه که به محض برخورد با جانگ هوسوک این اجازه رو داره تا بهش دستبند بزنه .

پسر لب رو از درون گزید و بازدم رو پنهانی ، ترسیده بیرون داد .
- یعنی هنوز .. حکم دستگیریش ارسال نشده ؟

هان قدم بلندی برداشت و به جونگکوک نزدیک تر شد .
- به محض این که متوجه شدیم فراری در همین شهره حکم رو نوشتیم .
فردا صبح هم به دست افسر کیم میرسه و طبق روال بعد از اون هم به دست شما .
مشتاقم بدونم این خبر چه طور پیش از افسر کیم بین شما درز کرده بوده !

جونگکوک حالا نگاهش رو کمی از پیرمرد دور کرد و جواب داد :
- بر حسب اتفاق سربازِ شیفت دیشب بودم .

هان ابرویی بالا انداخت و دوباره از افسر دور شد .
- درسته . فراموش کرده بودم که هنوز هم یک سربازی .
از روزی که به اینجا وارد شدی مدت زیادی نمیگذره درسته ؟
هنوز حکم های زیادی برای دریافت در راه داری .

- قربان ..
- وقتم رو از سر راه نیاوردم جئون . اگر چیزی برای پرسیدن باقی هست بهتره سریع تر بپرسی .
- خیر قربان .
به اینجا نیومده بودم تا ازتون این چیز ها رو بپرسم .
اومده بودم تا اطلاعاتی که تا به امروز کسب کردم رو در اختیارتون قرار بدم .

هان متعجب دوباره سمت افسر برگشت .
اخم به چهره کشید و پرسید :
- اما اطلاعات رو نباید تحویل من بدی پسر
باید اونها رو تحویل مافوقت بدی ؛ کیم نامجون .
قوانین رو از یاد بردی ؟

𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookminOnde histórias criam vida. Descubra agora