۵۱. کتاب نیست..غم نامه ست.. (s3)

640 169 584
                                    


سئول/۱۹۶۹

سئول/۱۹۶۹

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

- جانگ؟

نزدیک تر شد و چشم هاش رو ریز تر کرد. کمی عینک رو روی چشم جا به جا کرد و دوباره خودش رو عقب کشید.
- جانگ اوگو؟ درست خوندم؟
- بله درست خوندی. چرا تعجب کردی؟!

پسر کمی مکث کرد و بعد جواب داد:
- این اسم رو زیاد نشنیدم. یعنی.. اصلا نشنیدم!
- تو کتاب های تاریخیتون چه طور؟
بین اموزش هاتون هیچ مدرسی از پادشاهیِ چوسان حرفی نزده؟

پسر کمی فکر کرد و وقتی به جواب رسید سر تایید بالا و پایین برد.
- اوه درسته..اوگو! اخرین پادشاهی چوسان بود‌.
همین طوره؟

افسر لبخند زد و تایید کرد.
- همینطوره. اوایلش حتی برای خودم هم عجیب بود.
- برای شما؟
- اولین بار وقتی که متوجه شدم اسم کوچیکش اینه.. خب اره درست مثل خودت برای من هم عجیب بود.

- میشه بپرسم چرا؟
- چون در طول مدتی که میشناختمش کسی به اسم کوچیکش اشاره ای نکرده بود.
- حتی اعضای خانوادش؟

مرد نفس عمیقی کشید و جواب داد:
- اعضای خانواده؟ کسی رو نداشت. هر کسی که میشناخت رو در جنگ جهانی از دست داده بود.

پسر کنجکاو کمی نزدیک تر شد و پرسید:
- از جنگ جهانی زیاد حرف میزد؟ چی بهتون میگفت؟!

مرد نگاهش رو به راست برد. طوری اخم به صورت میکشید که سربازِ نو پا متوجه شد باید چند قدم فاصله بگیره. چند قدم به عقب رفت و سر پایین انداخت.
- متاسفم..

- در واقع از جنگ جهانی چیز های زیادی میدونست اما خیلی در این مورد حرف نمیزد.
- خودش تو جنگ نبود؟!
- مدت کوتاهی رو در جنگ بود اما بعد برگشت.
- خب پس چرا پیش بقیه دفن نشده؟!

افسر دم عمیقی گرفت. نگاهش رو بالا برد و چشم هاش رو دور تا دور ارامستان چرخ داد. گوشه ی لب رو به بالا کش داد و بی توجه به سوالِ سرباز پرسید:
- هوران میدونی پیچک چه نوع گیاهیه؟

پسر متعجب از پرسش بی ربطی که بی خبر از راه رسیده بود جواب داد:
- فکر کنم.. فکر میکنم بدونم..
- میدونی چه طور رشد میکنه؟
- خب خیلی جاهای شهر دیده میشه..
به خودش میپیچه و میره بالا.

𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookminWhere stories live. Discover now