[نجات]صدای وکیل رو شنید که در گوشهاش میچرخید و به تمام اعضای تنش میرسید. ابراز احساساتی که شاید تا به حال از هیچ جنبنده ای به گوشهاش نرسیده بود به طرز عجیبی حالا در نیمه شبی که ترس وجودش رو پر میکرد و نا امیدی در قلبش سایه مینداخت به گوشهاش میرسید.
در این لحظه به سدی نامرئی نیاز نداشت که مانع از برداشتن قدم هاش باشه.
حالا که از وکیل یک دوستت دارمِ خالصانه شنیده بود قدم ها خود به خود به زمین چسب میخوردند.نا خوداگاه ارام میشد و سعی داشت مثل همیشه در قبال وکیلی که تلاش میکرد همه چیز رو ارام تر کنه رفتار مناسبی داشته باشه.
لبخندی بی دلیل بر صورتش جا خوش کرد.
لبخندی که غیر ارادی بود، درست شبیه به تمام عکس العمل های دیگری که اعضای بدنش درست همین حالا به نمایش میگزاشتند این لبخند هم بی اراه بر صورتش نمایان شده بود.به ارامی به پشت برگشت و وقتی دایره ی چرخش رو کامل کرد متوجه شد که وکیل بهش نگاه نمیکنه!
عجیب بود!
این اولین باری بود که مین یونگی چیزی رو بر زبان اورده بود و بعد از اون نگاهش رو میدزدید!حالا که از شرم وکیل اگاه شده بود لبخند بر صورتش دوام پیدا میکرد. نزدیک تر شد. چند قدمِ ارام به سمت یونگی برداشت و دست بالا برد.
با هدایت انگشت ها دایره ی صورت مرد رو به سمت خودش برگردوند و نگاه وکیل رو خرید.
کمی در چشمهای کوچکش جستجو کرد.- مین یونگی...
هیچ میدونستی این یکی از محدود دفعاتی بود که یک دوستت دارمِ خالصانه شنیدم؟!
حتی پدرم..
حتی رینی..
حتی شاید تمام ادمهایی که تا به امروز از کنارشون عبور کردم.. تمام مردمی که به من رای مثبت دادن..
تمام وزرایی که برای وزیر شدم تلاش کردن..
از هیچ یک از اونها هیچ ابراز علاقه ی صادقانه ای نصیب این مرد نشده بود!وکیل اب گلو رو قورت داد و سعی کرد بی توجه به لمس چانه اش توسط انگشت های تهیونگ جوابی بیرون بفرسته.
- پس خبرنگار پارک چه طور..؟و جوابی که به بیرون میفرستاد، در واقع سوالی که به بیرون میفرستاد گلایه مند بود و وزیر این گلایه رو به خوبی حس میکرد.
حس میکرد که وکیلی که شبهای زیادی رو به پای ناراحتی هاش به صبح رسانده حالا انتظار کمی دلجویی داره و یاداوری بی موقع خبرنگار هم به دنباله ی همان گله ای می امد که در دل داشت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Fanfic🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...