[تابوت]به اتاق وارد شد.
چشم های خسته از سختی روز رو دور تا دور دیوارهای غبار گرفته چرخ داد. پرده ی دنباله دار مزین به حاشه های طلای رنگ، شیشه های بخار گرفته از شب زده های نزدیک به صبح رو پنهان میکرد.
اتاق تاریک بود.
به ساعت اونگ دار که چشم داد ساعت حوالی سه صبح رو به نمایش میزاشت.مردمک ها رو از اونگ جدا کرد. تلاش میکرد صدای چپ و راست شدن اونگ رو از گوشها بیرون کنه و به دنبال اوایِ دیگری که به گوشها میرسید بگرده.
قدم برداشت. در رو قفل کرد و به سمت میز چوبی دایره واری که وزیر رو همیشه در حوالی همان میز پیدا میکرد نزدیک شد.این بار هم خطا نرفته بود.
وزیر در سکوت بر صندلی چوبی ارام گرفته بود.
دو لیوان نیمه پر بر روی میز دیده میشدند اما انگشتهای کشیده ی مرد لیوان ها رو بی فایده رها کرده بودند و به دور کمر باریک بطری شراب گره خورده بودند.چشم ها رو که بیشتر تیز میکرد متوجه میشد که نیمی از بطری خالی شده. بطری هنوز هم چند قطره از شراب سرخ رنگ در دل داشت اما ان چه چشمهای وکیل رو به سمت خودش میکشید بطری به نیمه رسیده نبود.
چشم های خسته ی وکیل از انگشتهای کشیده ی وزیر به بالا حرکت میکردند تا چهره ی ناپیدای وزیر از زیر سایه ها نمایان بشه.مردمک ها هرچه قدر هم که دایره ی صورت وزیر رو جستجو میکردند فایده ای نداشت، چرا که مرد تصمیم بر دیده نشدن گرفته بود.
وزیر دل به تاریکی داده بود.
عطر الکل از هر جای اتاق به مشام میرسید و به هم ریختگیِ تخت و پرده ی بی نظم کشیده شده گواهی بر حال ویران وزیر بودند.نفس عمیقی کشید و بازدم خشم رو بیرون داد.
نزدیک شد و بی اجازه دست جلو برد. بطری شراب نیمه رسیده رو از انگشتهای تهیونگ بیرون کشید و اون رو در گوشه ای از میز جا داد.
بدون گفتن کلمه ای تنها منتظر ایستاد.تنها اوایی که به گوشهاش میرسید دم و بازدم های وزیری بود که نمیشد منبع درد رو این بار از چشمهاش پیدا کرد.
مشتاق بود!
برای این که مرد رو از سایه به بیرون پرتاب کنه.
برای این که در چشمهای وزیر خسته خیره باشه و کلمات رو این بار طوری خیره در چشمهای مرد بر زبان بیاره که به جان بنشینند.
طوری که وزیر هر بار و هر بار موفق به کنار زدن اخطار های وکیل دل باخته اش نباشه.
طوری که این بار اگر از وزیر خواست که دل از عشق دیگری جدا کنه، وزیر هم بدون چون و چرایی این کلمات رو هضم کنه.
کلمات رو بشنوه و این کلمات رو به خورد قلب و مغز بده.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Fanfic🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...