سفر میکنیم به ۱۹۵۶ ؛
یک سال پیش از این که خط اصلی واسیلیسا شروع بشه .قطعه ی پیشنهادی من به شما
Things change by martin czerny 🎼من صادقانه با گوش سپردن به موسیقی برای چیزی که مینویسم بغض میکنم ..
از شما بغض نه ، اما احساس میخوام . امیدوارم که خط به خطش رو حس کنید .
- بفرمایید ؟
- فکر میکردم تا الان باید تعطیل شده باشه اما ..
جمله رو نیمه کاره رها کرد .
این مرد همان کسی بود که پدرش ازش صحبت میکرد؟
پسرِ پارک جونگهو ، کسی که با تازگی در جنگ شهید شده بود ؟
خبرنگارِ شناخته شده ای که تمام اعضای خانواده اش رو زیر خمپاره ها از دست داده بود ؟
اب دهانش رو قورت داد و به ارامی سر تکان داد .
کمی انتظار کشید تا خبرنگار دست از ماشین چاپ برداره .برگه ها رو بر روی میز برگردونه تا از بین چند میزی که در کنار هم به صورت فشرده قرار داده شده بودند به سمتش بیاد .
- سلام
بفرمایید
کاری هست که بتونم براتون انجام بدم قربان ؟پیش از این دستی برای معارفه به جلو حرکت کنه
مرد ثالثی با جهش از اشپزخانه ی دفتر روزنامه به بیرون پریده بود .ظاهر اشفته ای داشت و به نظر میرسید تمام شب رو نخوابیده !
دست های استخوانی ،
پوستی تیره
و موهای لختی که بر روی پیشانی ریخته شده بودند .
هرکه بود ، با دیدن فرد والا مقامی که وارد دفتر روزنامه شده بود ، بلافاصله بعد از ورود به سالن اصلی ، روی نقطه ای ایستاد و چشمهای مشکوکش رو بین مرد و خبرنگار چرخاند .رو به خبرنگار کرد و گفت :
- معذرت میخوام فکر نمیکردم کسی وارد شده باشهسر خم کرد و از مردی که به تازگی وارد شده بود هم عذر خواهی کرد .
- از شما هم عذر میخوام ..
نگاهی از سر تا پای مرد انداخت .
کت بلند زیبایی بر تن داشت که مطمئن بود توسط بهترین خطای های کشور دوخته شده ،
و کلاه گواهی بود بر بالا دستی بودنش !تا به امروز به اون مرد برخورد نکرده بود و با تمام اطلاعاتی که از وزرا و خاندان ها داشت ،
نمیتونست این مرد رو بشناسه !!
شاید اونقدر ها هم که فکر میکرد از بالا دستی ها نبود !
شاید هم بود !
در هر صورتی نگاه برنده و جذابی داشت .
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Fanfic🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...