قدم هاش رو محکم تر از هر بار به مرمر های کف عمارت میکوبید.
دست خدمتکار زنی که برای تحویل کت گران قیمتش به جلو آمده بود رو کنار زد و بی توجه به مردِ وزیری که پدر شناخته میشد، از پله های میانه ی عمارت بالا رفت.کیم تنها خیره در میانه ی سالن اصلی ایستاده بود و ورود خشمگین پسرش رو نظاره میکرد.
با اشاره ی دست به خدمتکار پایان کارش رو اعلام کرد.دست ها رو به جیب برد.
مطمئن نبود که چه اتفاقی برای پسرش افتاده اما میدونست که این قدم ها تنها به چو رینی ختم خواهند شد.مرد اهمیتی نمیداد و این
یک حقیقت بود.
حقیقتی که گاهی حتی برای خودش هم تلخ میشد .
حقیقتی که حتی به کتمان کردن هم نیاز نداشت حقیقتی که تهیونگ مدتها بود که باهاش زندگی میکرد.
صدای دری که به شدت با فشار به چهار چوب چفت میشد به گوشهاش رسید.
اگر یک چیز رو در مورد پسرش میدونست، شاید همین بود که کیم تهیونگ هرگز نباید به این درجه از خشم میرسید.این خشم ، زمانی که چشمهاش رو پر خون کرده و صبرش رو لبریز ، تا به حال برای پسر اتفاق نیفتاده بود.
اما حالا ظاهرا به لطف چو رینی اتفاق می افتاد
از این دختر و پدرش دل خوشی نداشت
اما سیاست این حرف ها رو به دوش نمیکشید.همانطور که بی توجه به ورود تهیونگ در خانه قدم میزد لیوان آب پرتقالی که آماده شده بود رو به دست گرفت و به سمت اتاق کار قدم برداشت.
با کوبیده شدن در به چهارچوب دختر وزیر ترسیده به سمت صدا برگشت.
گردنبند مرواریدی که در دست داشت رو روی میز چوبی رها کرد و همانطور که خیره به تهیونگ نگاه میکرد ، به آرامی ایستاد.
ابرو هاش رو از برخورد تازه و عجیب نامزدش کمی بالا برد و انتظار هر چیزی رو میکشید به غیر از انچه که اتفاق افتاد!
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Fanfic🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...