سئول/۱۹۶۹
همزمان با عبور خدمتکاری که به سرعت لیوان های تازه رو به طبقات پایین انتقال میداد، با نیم نگاهی که به سختی از چهارچوبِ دیوار برداشته میشد تا این طور ایستادنِ پشتِ در اتاق وزیر رو عادی جلوه بده، لبخندی مصنوعی روی صورت کاشت.
خدمتکار که دور شد، خیالش که از خلوت شدنِ راهرو راحت شد، دوباره شالِ روی دوش رو مرتب کرد. دوباره نفس تازه ای به سینه راه داد و باز هم گوش هاش رو تیز کرد.
چرا که تمام کلماتی که در بین چهار دیوارِ اتاق وزیر رد و بدل میشدند، بی تردید جذاب تر از مهمانیِ کودکانه ی طبقه ی پایین بودند.عمارت شلوغ بود، مهمان ها از هر سمتی به نوشیدن، رقص و مکالماتِ سیاسی احمقانه مشغول بودند و هیچ گوشی برای شنیدنِ حقایقِ فاش شده ی بین این چهار دیوار وجود نداشت. البته، به غیر از گوش های همسرِ وزیر.
چهره ای بی حالت داشت، چهره ای که با نزدیک شدنِ سی دقیقه یک بارِ خدمتکاری، به راحتی طرح لبخند به خودش میگرفت. به سادگی همه چیز رو عادی جلوه میداد و مالکیت مانع از این میشد که هر کسی حالا از این طور عجیب ایستادن و گوش دادنش چیزی بپرسه.
در بین دیوار های عمارتِ کیم، چو رینی هرگز مجبور به پاسخ دادن نمیشد.رینی درست شبیه به خودِ سیاست بود!
درست شبیه به واژه ای که سوال ها رو میچید اما هرگز برای یافتنِ جواب ها، خودش رو به دردسر نمینداخت!
اصلا حالا چه لزومی بود که برای شنیدنِ حقیقتی که این روز ها دلیلِ سر مشغولی وکیل شده بود، به خودش زحمت میداد؟
رینی میتونست درست مثل همیشه از روش های کثیف خودش برای رسیدن به جواب ها اقدام کنه. از طریق روش هایی که تنها برای اهلِ سیاست جذاب و زیرکانه به نظر میرسیدند.سیاست، چیزی شبیه به حالا بود.
شبیه به زنی میان سال، کمی تا حدودی کریه و با احتمال بالایی خوش سیما، که ایستادن در پشتِ در های بسته ی حقیقت رو به ورود ترجیح میده، چرا که این دور بودن سایه ی تاریکِ بلند قد تری میسازه.سیاست شمایلی نزدیک به رینی داشت.
خشمگین، خسته، وطنی زاییده شده به دور از عشقِ مادر و مجموعه ای از ادعاهایِ بی ثمر!
رینی سیاست بود و حالا تصمیم داشت حتی دور تر از این هم بایسته. زن حالا این طور تصمیم میگرفت که سایه ی تاریکِ حسادتش رو گسترده تر از این هم بکنه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Fanfic🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...