🪧 پایان یافته
• fic : vasilisa
•main couple : kookmin
•side couple: vmin /taegi
• angst / romance (smut)/ tragedy/ classic
" افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم ..
بهانه
ی...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
[همسر]
به چشمهای جونگکوک خیره بود. اب گلو رو قورت میداد تا مانع از خشکی باشه. مردمک هاش رو بین دو دایره ی شبرنگِ پسر حرکت میداد تا هر چه که از لبهاش شنیده بود رو از چشمهاش بخونه. چون افسر همیشه با چشمهاش حرف میزد.
پسر هنوز هم همان چشم ها رو داشت. دو جفت دایره ی تیره رنگ که وقتی بهش خیره میشدند، حتی خودش هم فراموش میکرد که شخص دیگری هم در عالم هستی به نفس کشیدن مشغوله.
میلیارد ها نفر رو از یاد میبرد. پس چرا باید به ترس از دستگیر شدن اهمیت میداد در حالی که تمام اعتمادی که نیاز داشت درست همینجا پیش چشمهاش بود؟ تنها کسی که باید به خودش و هدفش اعتماد میداشت جونگکوک بود و این افسر بار ها بر زبان اورده بود که هم قدم پیش میره.
تنها کسی که باید بوی اعتماد میداد حالا خیره به چشمهاش انتظار اتصال رو میکشید. شاید هم انتظار کلمه ای که از لبهای یخ بسته ی خبرنگار بیرون بیاد. اهمیتی نداشت اگر تمام افسران اینترپل، تمام مردم شهر، تمام مردم کشور تصور میکردند راهی که انتخاب کرده غلطه. اهمیتی نداشت اگر حتی به جای یک اینترپل، هزاران اینترپل و به جای یک اخطار نامه هزاران اخطار نامه دریافت میکرد. تنها کسی که باید معجزه و امید و عشق میشد همین جا بود و سعی داشت این بار هم مرد رو از ترس بیرون بکشه و در خودش غرق کنه.
- جونگکوکا..
لبهاش رو به استخوان فکِ خبرنگار وصل کرد. بوسه ی ریزی کاشت و انگشتها رو کمی جا به جا کرد. بیش از پیش روی جیمین خیز برداشت و زمزمه وار گفت: - اینجوری نه.. جوری که دلم میخواد..
پوستِ گردنِ مرد رو نم دار کرد و ادامه داد: - جوری که گوشهام میخوان بشنون... جوری که فقط متعلق به من باشه...
نگاهش رو بالا اورد و به چشمهای مردی داد که از گرمایِ تنِ افسر به سختی تاب اورده بودند.
لبهای پسر نزدیک تر میشدند که دلخواه خطابش کرد: - واسیلیسای.. شیرینِ.. آه (+۱۸)
به واژه ی اخر نرسید. چرا که انگشتهای کشیده ی افسر راه رو برای ستایشِ امشب باز میکردند. انگشتها رو تا انتهای مرد کش میداد و حالا که از مسیرِ لذتِ پیدا شده اطمینان پیدا کرده بود به عقب بر نمیگشت. لبخند معنا داری تحویل مرد داد.