[معجزه ]پلک ها رو از هم دور کرد . وقتی برای بار چندم صدای مشت کوبیده شده به در چوبی رو شنید ، لبها رو از لبهای وکیل کند و همانطور که بازدم ها رو عمیق بیرون میداد چند قدم فاصله گرفت .
بدون این که نگاهش رو به مرد بده دست بالا برد و لبهای نم گرفته اش رو پاک کرد .
اب دهان رو قورت داد .
دستی به یقه ی پیراهن کشید و گفت :
- میتونید بیاید داخل .وکیل نگاهش رو به بیرون از پنجره داد و همانطور که سعی داشت کتِ از شمایل افتاده رو مرتب کنه به سمت پنجره قدم برداشت .
- جناب وزیر . بانو رینی منتظرتون هستن .
گفتند که کیک سفارش شده از راه رسیده .با نیم نگاهی به زن لبخند گرمی زد و سر پایین برد .
- ممنونم که اطلاع دادید .
به بانو چو بگید که مورد اضطراری .. پیش اومده بود .
تا چند دقیقه ی دیگه خودم رو به جمعیت میرسونم .زن سری خم کرد و با احترام از اتاق خارج شد .
سکوت دوباره به فضای دفتر وزیر برگشته بود .
نگاه های پراکنده هر نقطه از اتاق رو گشت میزدند به غیر از مردمک های شخص کناری .در نهایت این وزیر بود که به سمت مرد برگشت .
- مین یونگی ؟!
وکیل بدون این که نگاهش رو برگردونه پاسخ داد :
- بفرمایید جناب وزیر .- این ..
کلمات رو جوید و تکه تکه بر زبان اورد .
- اتفاق ..
این اتفاق ..وکیل به پشت برگشت ، گویی که انگار اتفاقی نیفتاده چهره ی بی حالتی رو تحویل وزیر داد .
- لازم به توضیح هر چیزی نیست .
- اما من فکر میکنم که هست !- بابت این بی احترامی از شما عذر میخوام جناب وزیر .
اما تماشای چشمهای خشمگینتون گاهی انقدر دشوار میشه که باید به نحوی اون خشم رو از یاد ببرم .لبخند ریزی زد .
سر رو کمی به احترام به پایین هدایت کرد و راه خروج رو در پیش گرفت .وزیر تنها مانده بود و کلماتی که مشغول به هضمشون بود . وقتی در بسته شد ، به جای خالی وکیل خیره بود و رخداد پیش امده رو زیر و رو میکرد .
پلک ها رو از سر پشیمانی بر هم کوبید .
کف هر دو دست رو به میز تکیه داد و سعی کرد هوای تازه ای رو وارد ریه ها کنه .
دست به یقه برد و پاپیون بی منظورِ دور گردن رو مرتب کرد .
زمانِ تظاهر با شادی بود .***
قدم بر پله ی اخر که گذاشت ، لبخند مستطیل شکل رو به صورت برگردوند .
چند قدم بلند برداشت و خودش رو به رینی نزدیک کرد .
لبخند گرمی تحویل شخصی داد که نزدیک به عروس ایستاده بود و بعد از لحظاتی که به تبریک ها ی نمادین گذشت ارنج رو حلقه کرده بالا اورد .
نگاهش رو به چشمهای دختر دوخت و درست در پیش چشمهایی که وزیر رو زیر نظر داشتند پرسید :
- من قراره هم رقص تمام عمرتون باشم چو رینی .
امیدوارم بعد از یک رقص از این وزیر خسته نشه باشید !
YOU ARE READING
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Fanfiction🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...