🪧 پایان یافته
• fic : vasilisa
•main couple : kookmin
•side couple: vmin /taegi
• angst / romance (smut)/ tragedy/ classic
" افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم ..
بهانه
ی...
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
[متهم]
منتظر ایستاده بود. از اخرین کلماتی که بین خودش و هان رد و بدل شده بودند یک ساعت میگذشت و این یک ساعت هم شبیه به باقی یک ساعت های دور از خبرنگار کش دار میگذشت. نفس های بدون مرد همانطور که باید، مُردگی به نظر میرسیدند و جونگکوک حالا، زمانی که در یک اتاقک نمور کوچک در ساحلی تاریک انتظارِ وکیل رو میکشید، این مردگی رو به خوبی لمس میکرد. ساحل تاریک بود و هر صبری که در طول این هشت روز در دل حفظ کرده بود ثانیه های اخر زندگی رو دوام می اوردند. در که از چهار چوب جدا شد مضطرب به عقب برگشت. جلو رفت و همانطور که میخواست مین یونگی با کیف چرمی که همیشه همراهش بود وارد شد.
- جئون جونگکوک. رسیدی؟ - البته..سریع راه افتادم.. - فکر نمیکردم با این سرعت برسی. هر کاری که لازم بوده رو انجام دادی؟ - مثلا.. - خداحافظی. مثلا خداحافظی افسر جئون. با هر چیزی که باید باهاش وداع کنی وداع کردی؟
جونگکوک اب گلو رو قورت داد و قاطعانه گفت: - هر چیزی که دارم و ندارم الان داخل اون کشتیه.
یونگی لبخند زد و نزدیک شد. یک دست رو بر شانه ی افسر گذاشت و چشم در چشم گفت: - فراموش نکن که پارک جیمین نباید بدونه این فرار توسط وزیر اتفاق افتاده. همه چیز رو به نام من بنویس. باشه؟
جونگکوک نفس عمیقی کشید و سر پایین برد. یونگی قدم بر میداشت تا جونگکوک رو به سمت کشتی مورد نظر هدایت کنه که پسر مانع شد. - وکیل مین..
به پشت برگشت و به جونگکوک خیره شد. - بله؟ - ازتون ممنونم. فرصت نکردم این رو به وزیر کیم بگم .. شاید هم جرعت نکردم..
پوزخند زد و ادامه داد: - درسته من میترسم! اما به هر حال.. بهشون بگید که ازشون ممنونم و این که.. ایشون پدرِ خوبی میشن.
یونگی لبخند زد. - بهش میگم. حالا با من بیا. ***
¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.