نامه ی اول
" عجیب است که چه طور همه چیز در چشم بر هم زدنی زیر و رو خواهد شد
و عجیب تر این که ان چشم بر هم زدن، مردمک های به راه مانده ی من را به عشق شما رسانده..امشب هم شبیه به هفت روزی که سپری شد چشم به راه دانه های سفید رنگ بودم.
امشب هم به وقت انتظار برای سوز سرما مونتوکریستو های پدر را به همراه داشتم.
عجیب نیست؟
این که چه طور مارلبورو ها بین دو لب جای دارند و مونتوکریستو ها در داخل جیب...؟
گمان میکنم این طور به چشم میرسد که نویسنده ی ناشناسی همچون من شیفته ی مارلبورو های کمر باریک و لاغر اندام شده
اما حقیقت ان است که مونتوکریستوهای پدر انقدر عزیزند که بر روی لب ها جایی ندارند.مطمئن نیستم که قلم عزیز تر از جانم امشب چه طور تصمیم دارد از پس نوشتن ها بر بیاید چرا که از اخرین نوشتن های غیر سیاسی روز های زیادی میگذرد..
اما از یک چیز مطمئن ام و ان هم این است که پیش از اتصال انگشت ها، با هم اتمام و حجت کردیم.این طور اتمام و حجت کردیم که من انگشت ها را راهیِ نوشتن میکنم، سیاست را بیرون میکشم و به قلب اجازه ی عرض اندام میدهم.
ان وقت قلم هم باید همین کار را بکند.ان وقت قلم هم باید سیاسی نوشتن ها را کنار بگذارد!
قلم هم باید این قول را بدهد که اگر نیمه شبی کارش به دیوانگی کشید، قلب را به کاغذ برساند.گمان میکنم قلم های تازه ی دفتر روزنامه باید به قلم های پیشین فخر بفروشند.
چشم های عزیزِ بی خبر
من و قلم تازه این طور اتمام و حجت کردیم که از خون ننویسیم.میدانید که نگه داشتن عهد دشوار است.
البته شاید هم ندانید
شاید چشم های عزیزی که حالا به نوشته هایم خیره شده تا به این لحظه پایبندی به عهدی را تجربه نکرده باشند اما تعهد ساده نیست.
حتی اگر بین من و قلمِ نوپایم باشد.مطمئن نیستم که شبِ درستی را برای اولین رقصش انتخاب کرده باشم..
چرا که امشب برف نیامده. هفت روز را به انتظار نشستم تا قلمِ تازه ام برای اولین بار همزمان با بارش های سفید رنگش برقصد اما نشد.
YOU ARE READING
𝐕𝐚𝐬𝐢𝐥𝐢𝐬𝐚 ||kookmin
Fanfiction🪧 پایان یافته • fic : vasilisa •main couple : kookmin •side couple: vmin /taegi • angst / romance (smut)/ tragedy/ classic " افسر خطاب کردن یک نوع یاداوری به حساب میاد تا دست و پام رو گم نکنم و به نوازش لبهات با سر انگشتهام راضی باشم .. بهانه ی...