_مینِگَرَند اَمّا نِمیبینَند، گوش میکُنَند اَمّا نِمیشِنَوَند وَ نمیفَهمَند_
_انجیل_
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
" قبلا دربارهش صحبت کرده بودیم پدر..من نمیدونم چرا قبل هر ماموریت باید بهتون جواب پس بدم و با هم بحث کنیم؟.."
صدای سوکجین تا حدی بلند بود ولی میدونست کسی که روبهش ایستاده پدرشه و نمیتونه بلندتر از حد معمول فریاد بزنه..
به هرحال اون سوکجین بود..
هیچکس، حتی پدرش توان اینکه اون رو کنترل کنه نداشت!
" میدونم پسرم ولی خودت بهتر میدونی سلامتی تو و نامجون واسه بَند خیلی ضروریه...واسه یه بارم که شده لجبازی رو بذار کنار و کاری که ازت میخوامو انجام بده..انگار هنوز نمیدونی هانیول چقدر برای ما خطرناکه! مگه خودت نبودی که فهمیدی هانیول و گروهش قاچاق انسان انجام میدن؟..من نمیتونم بذارم تنها به اون عمارت لعنت شده بری..اینو تو گوش کَرِت فرو کن سوکجین! "
صدای ته ایل_پدر سوکجین_ هر چقدر به آخرای جملهش میرسید بلند تر میشد..
هیچکس نمیتونست تهایل رو درک کنه چرا که اون یه پدر بود و سلامتی پسرش تنها چیزی بود که بیشتر از هر چیز دیگهای بهش اهمیت میداد...
ولی خودشم خوب میدونست پسر عزیزش بیش از اندازه سرکش و لجبازه..
تهایل بعضی وقتا فکر میکرد نه تنها از پس کنترل کردن پسر 27 سالهش نمیتونه بربیاد، بلکه حتی نمیتونه باهاش یه مکالمه ساده و بدون فریادی داشته باشه!
تو این چند ساله که همراه برادرش تهچان تونسته بودن یه بَند مافیارو اداره کنن، همیشه با سوکجین مشکل داشتن چرا که اون پسر لعنتی بیش از اندازه خودخواه و خود رای بود...
حالا که به اواخر دوره سلطنت دو برادر رسیده بود، باید بند رو به وارث هاشون تحویل میدادن ولی محض رضای خدا چطور میتونستن گروهشون رو به سوکجین بسپرن؟..
تهایل میدونست سوکجین از پس اداره کردنگروه برمیاد ولی درباره یه چیز مهم ابدا مطمئن نبود..
و اونم این بود که باید وارث های هر دو برادر، گروه رو رهبری کنن..
نمیتونست احتمال بده وقتی این دستور رو صادر کنن، سوکجین چه حالی پیدا میکنه و ممکنه برای به دست اوردن جایگاهش دست به چه کارایی بزنه!
تهایل پسرش رو خوب میشناخت...میدونست اگه ازش بخواد که با نامجون راه پدراشون رو ادامه بده، ممکنه جین دیوونه بشه و اعمال ناشایستی انجام بده که منجر به از هم پاشیدگیه گروه بشه!
البته که هر دو برادر این چند ساله زحمتای زیادی برای سرپا موندن و قدرتمند تر شدن گروهشون انجام دادن ولی ابدا نمیخواستن گروهشون سر اینکه کی واقعا رئیس بعدی میشه، به هم بریزه!..
و الان بحث این بود...
سوکجین و نامجون هر دوشون باید با هم رئیس گروه میشدن..
دقیقا مثل هر دو برادر قبلی یا همون پدراشون.....
و سلامتی اونا مهم ترین چیز بود که جین ابدا بهش اهمیت نمیداد!
به نگرانی های پدرش و عموش اهمیت نمیداد و با لجبازی کار خودش رو انجاممیداد!
طوری که صدای پدرش هربار بعد کارای خطرناکی که انجام میداد، در اومده بود ولی سوکجین مثل همیشه با پوزخند از کنارشون میگذشت!...
ВЫ ЧИТАЕТЕ
⭕ Silver Devil ⭕
Фанфикшн+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
