_اِبلیس رآ مَجآل نَدَهید_
افسسیان 27:4
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
تقریبا سر ظهر بود..
به تازگی عقربههای سمجِ ساعت، روی عدد 13:40 ایستاده بودن و باریکهی تنگ و خلوتی که به کوچهی رئیس وو و نوچههاش معروف بود، به پذیرای پسرک چشم رنگی و آفتابِ تقریبا گرم، استقبال میکرد..
سوکجین نیازی به بادیگاردهاش نداشت..
این منطقه براش از هر کجای دنیا مطمئن و امنتر بود..
به تازگی از مقابل درهای بلند و بیلبوردهایی که یه زمانی نورهای رنگیِ نئونیش به چشم بینندهها رحم نمیکرد، عبور کرده بود..
از مقابل بیلبوردهایی که تصویر محوی از ستارههای نیمه لخت و دنسرهاش عرضه کرده بود..
و حالا جز یه ساختمون شیک و مرتبی که در عین زیباییِ ظاهریش، باطنش به ویرونهای تبدیل شده بود؛ چیزی به تصویر نمیکشید..
روی دیوارها و پنجرههای دودی شدهش، آگهی به فروش رسیدنش به چشم میخورد و سوکجین تا با چشمهاش این رو نمیدید، باورش نمیشد..
کلاب بزرگی که یه زمانی پر از مشتریهای معروف و گنگستر توش رفت و آمد میکردن و خودش هم یکی از دلبرها و ستارههای اصلیش بود، درش تخته و جمع شده بود..
نمیدونست رئیس وو به کدوم کشور رفته یا چه آیندهای رو برای خودش پیشبینی کرده..
نمیخواست خبردار بشه و دوست داشت دقیقا مثل خودِ بیمعرفتش که بدون خداحافظی رفته، دیگه بهش فکر نکنه..
حالا با قدمهای آرومی به مغازهای نزدیک شده بود که با دیدن ساختمون قدیمی و پنجرههای کوتاهی که بالای ساختمون، اون رو تبدیل به خونهی نقلی و جمع و جوری کرده بودن، باعث میشد تتوی گلسرخ و مار، روی پهلوش بسوزه..
جایی که تتوی زیباش رو ازش به یادگار گرفته بود..
جایی که اولین دوستش رو بهش هدیه داده بود و به واسطهی کمک یه پسر مو سفید، از دست چند متجاوزی که بهش حمله کرده بودن، گریخته و بهش پناه آورده بود..
" جیمین.."
پسرک مو صورتی با صدای آشنایی که به گوشش رسید، بلافاصله کارتن تقریبا بزرگی که روی دستهاش حمل میکرد رو زمین گذاشت و سرش رو به عقب چرخوند!
باورش نمیشد که سوکجین خودش شخصا به اینجا اومده بود و به نظر تنها هم میرسید..
" جین!.. اینجا چیکار میکنی؟!.."
صدای بلند جیمین که حاصل از شگفتزدگیش بود، باعث شد مرد مو سفید هم با کنجکاوی بیخیال جمع کردن تابلوهای طراحیش از روی دیوار تتوشاپ کوچیکش بشه و با قدمهای بلند، خودش رو به نقطهای برسونه که صدای دوست پسرش رو شنیده..
" سلام شوگا.. سلام جیمین.. خب حس کردم باید قبل از رفتنم یه سر بهتون بزنم و بدون خداحافظی مثل پدرخواندهی بیملاحظهت فرار نکنم!.."
KAMU SEDANG MEMBACA
⭕ Silver Devil ⭕
Fiksi Penggemar+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
