⭕31⭕

1.1K 231 284
                                    

_زیرآ دَر آن هِنگآم کِه مآ هَنوز گُنآه کآر بودیم مَسیح بِخآطِر مآ مُرد_

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

پنبه‌ی آغشته به رنگ قرمز که از شدت غلیظ بودن رنگ و بوش، میشد فهمید خون هستش، از روی زخم برداشت و توی کیسه‌ی زباله انداخت..
استیکره چسم زخم رو برداشت و اون رو روی زخم گونه‌ی شوگا گذاشت...

" انقدر ذهنتو مشغول نکن...کریس حتما نقشه‌ای راجبش داره..."

سوکجین درحالی که چسب زخم بعدی رو روی ساییدگی آرنج شوگا میذاشت، زمزمه کرد‌ ولی این باعث نشد شوگا از فکر بیرون بیاد..
ذهن پسر بزرگتر مشغول بود و از شدت استرسی که توی این چند ساعتِ گم شدن جیمین کشیده بود، سر درد گرفته بود..
اگه بلایی سر جیمین میومد باید چیکار‌میکرد؟...

" تو از شدت فاجعه خبر نداری جین...اونا خطرناک تر از چیزی هستن که فکرشو بکنی...برای رسیدن به فرمول هرکاری میکنن..کشتن جیمین واسشون کاری نداره..."

شوگا درحالی که به نقطه‌ای توی نور کم اتاق تتو نگاه میکرد، زمزمه کرد..
جین نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودش رو کنترل کنه...
جیمین ، شوگا و کریس مهم‌ترین افراد زندگیش توی این موقعیت جدید بودن و دوست نداشت از دستشون بده..
بخصوص جیمین..
وقتی روز های اول ورودش به کلاب، بداخلاقی میکرد و به هیچ‌کس محل نمیذاشت، این‌ جیمین بود که سمتش میومد و سعی میکرد جین رو از لاک مردم گریزی در بیاره..
وقتی جین از شدت ناراحتی و دلتنگی برای خانواده و بخصوص پدرش، توی خودش فرو میرفت، این جیمین بود که مجبورش میکرد باهاش درد و دل کنه..
جیمین واسش ارزش داشت و نمیخواست از دستش بده...

" این فرمولی که ازش حرف میزنی..چیه؟.."

سوکجین با کنجکاوی پرسید و واقعا دلش میخواست بدونه..
چند وقتی متوجه‌ی کارای عجیب و غریب کریس شده بود ولی فوضولی نمیکرد..
نمیخواست کنجکاویش باعث بشه توی دردسر بیوفته و از طرفی اصلا حوصله‌ی کاراگاه بازی نداشت..
میدونست بین شوگا و کریس یه چیزی بیشتر از رئیس کلاب و دوست پسره دنسره کلابه....ولی نمیخواست بهش فکر کنه و واقعا هم واسش مهم نبود اونا چیکار میکنن...
ولی وقتی دیشب شوگا بسته‌ی مخدر رو جلوی پاهاشون انداخت و کریس شرمنده به صورت شوگا نگاه میکرد، میخواست بدونه چه رازی بین اون دوتا وجود داره...

" کریس چند وقتی بود میخواست درباره‌ش باهات صحبت کنه..ولی انگار فرصتش پیش نیومد یا شایدم جرعت نکرده بود تو رو هم توی دردسر بندازه..."

شوگا اعتراف کرد و نگاهش رو به انگشتهای کبود شده‌ش داد..
جوری که اون حرومزاده ها دیشب توی سرویس بهداشتیه رست روم، گیرش آورده بودن و کتکش میزدن، باعث شده بود تموم بدنش از شدت درد کبود بشه و درد خفیفی توی گلوش و ریه‌هاش بخاطر قورت دادن حجم زیادی از آب، به وجود بیاد...

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now