⭕73⭕

1.1K 240 491
                                    

_مینِگَرَند اَمّا نِمی‌بینَند، گوش میکُنَند اَمّا نِمی‌شِنَوَند وَ نمیفَهمَند_

_انجیل_

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

" من حالم کاملا خوبه.."

گوش‌های سوکجین با چیزی که از پسرعموش شنید، تیز شد..
نامحسوس، از انعکاسِ دودی رنگ شیشه‌ی ماشین، میتونست نامجون رو کنارش ببینه که سرش رو به پشتیه‌ی صندلی چرم، تکیه داده و چشمهاش رو روی هم گذاشته..

" سوکجین لطفا یه حبه از این بهش بده.."

ته‌چان ، کنار دست راننده و روی صندلی شاگرد نشسته بود و درحالی که عینک طبی‌ای روی چشمهاش گذاشته بود و درحال ورق زدن یه سری اسناد و مدارک بود، بی اهمیت به چیزی که پسر کله‌شقش گفته بود، قوطی قرص رو به پشت سر گرفت تا جینی که صندلی عقب جا گرفته بود، اون رو بگیره..
جین خم شد و قوطی رو از عموش گرفت..
ماشین با سرعت متوسطی از اتوبان عبور میکرد و مانیتور بزرگی که بین راننده‌ی مخصوص و ته‌چان به چشم میخورد، مقصد هواپیمایی رو نشون میداد..
مقصدی به سمت فرودگاه سئول و ترمینال‌های خارجی..

سوکجین حبه‌ی قرص رو از بین چندین حبه‌ی سفید رنگِ قوطی، بیرون اورد و چشمش به بار کوچیک و جمع و جوری که کنار پاهای نامجون بود افتاد..
خودش رو بیشتر به طرف بار سیار و جمع و جور کشید تا بطری آب رو سمت پسرعموش بگیره تا قرصش رو بتونه قورت بده..

" اگه پدرم نمیخواست صدات کنه، تا کی میخواستی از شیشه‌ی ماشین دیدم بزنی و تظاهر کنی حواست نیست؟!.."

نامجون چشمهاش بسته بود..
سرش رو همچنان به بالشتک کوچیکی که به پشتیه صندلیش متصل کرده بود، تکیه و موهای خوش‌حالتش، نسبت به قبل بلند تر شده و تلاشی برای کوتاه کردنش نمیکرد..
با تمام اینها، سوکجین با حرفی که به صورت پچ‌پچ مانند، از بین لبهای درشت و کبود شده‌ از مصرف سیگار مرد، بیرون اومد، نفس عمیقی کشید و برای ثانیه‌ای حس کرد دستی که باهاش بطری اب رو گرفته، کم آورد..
جای کبودی کمربند، روی مچ دستش به چشم میخورد و لعنت بهش که حواسش نبود و پیراهنی تنش کرده بود که آستینش، به خوبی مچش رو کاور نمیکرد..
بلافاصله بطری رو با دست دیگه گرفت و در پوشش رو باز کرد..
بدون اینکه اهمیت بده نامجون با چشمهای بسته ولی هوشیاریِ تیز و لعنت شده‌ش، مچش رو گرفته، گلوش رو صاف کرد..

" بگیرش.."

نامجون با حس برخورد جسم خنکی به رون پاش، لب پایینش رو زبون زد و چشم باز کرد..
پدرش مجبورش میکرد بعد از شوکی که بخاطر سردرد و روان مریضش سراغش اومده و ضعیفش کرده بود، آرام بخش مصرف کنه..
طبق چیزی که دکترِ ابله گنگ تجویز کرده بود!
سوکجین چشم ازش گرفت و نامجون متوجه‌ی حفظ فاصله‌شون شد..
وقتی بطری‌ای که روی رونش گذاشته شده بود دید ، و قرص رو از جین گرفت، فقط کمی از آب ، اونم بدون اینکه حبه‌ی قرص رو دهانش قرار بده، نوشید ولی چشم از دلبر روبه‌روش نگرفت..
نامجون میدونست از روزی که حالش دست خودش نبود و یه تیر وسط سینه‌ی جونگهان فرود آورده بود، جین بیشتر ازش فاصله میگرفت..
کاملا براش مثل روز روشن بود، وقتی جین دائم توی جلساتی که برای ماموریتشون به گولو و نجات رن داشتن، راه رنگیش رو ازش دریغ میکرد و نمیذاشت نامجون توشون گم بشه..
نامجون صادقانه چندان به یاد نداشت چطور شده بود که به طرف جونگهان شلیک کرده و یا چرا نتونسته بود خودش رو کنترل کنه؟!
درست بود که قبل از جونگهان، توی مهمونی‌ای به مناسبت برگشت ته‌ایل و جین گرفته بودن، یکی از افرادشون رو با شلیک گلوله کشته بود ولی اون کار دقیقا طبق چیزی بود که ذهنش فرمان داده بود..
کنترل شده بود..
ولی نامجون کسی نبود که خودش رو گول بزنه..
کشته شدن و شلیک گلوله به جونگهان، ابدا دست خودش و به فرمان عقل و منطقش نبود!
نامجون قصد کشتن اون پسر رو نداشت..
ولی حتی نمیدونست چرا تا این حد به سرش زده بود که باعث شد بهش شلیک کنه و جلوی چشمهای گریون جین، اون رو به قتل برسونه!
حتی وقتی بعدش بهوش اومده بود، چشمهای دلبرکش انقدر متورم و سرخ بودن که حدس میزد بخاطر یهویی کشتن جونگهان باشه..
هر چی باشه، نامجون به خوبی میدونست جین و جونگهان مدت زیادی با هم رفیق بودن..
هرچند توی مهمونی، جین با کشیدن موهای جونگهان اون رو شماتت کرد ولی نامجون میتونست حس کنه یه پیوند دوستی بین اون دو نفر بوده که حالا با کشتن جونگ به دست خودش، ممکن بود جین رو از خودش زده کرده باشه..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now