⭕46⭕

1K 230 364
                                    

_وَلی بَخشِش خُداوَند هَموآر اَست_

انجیل_رساله رومیان

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

تازه نصفه شب شده بود..
درحالی که بعد یه سکس کمرشکن و ناگهانی، دوباره روی صندلی مخصوصش نشسته بود و سیگار دود میکرد..
همون سیگار معروفش..
همونی که چندین بار سوکجین ازش کش رفته بود..
و روی همون صندلی ای که سه ساعت قبل، با جین روی سکس میکردن...
توی فکر بود..

جیمین همین امروز صبح بعد اینکه سوکجین به کلاب اومده بود اعلام کرد که با‌ مایکل و دخترش به شانگهای رفته..
و وقتی کریس درباره‌ی شوگا پرسیده بود، جیمین سکوت کرده بود..
حدس میزد بینشون بحثی شده باشه از اونجایی که نفس‌های جیمین پشت خط با اوردن اسم دوست پسرش لرزون شده بود و به جز ' مراقب خودت باش ددی ' ، به مکالمه خاتمه داده بود..

حساب کتاب های کلاب و ماموریت های مختلفی که این چند وقته داشتن، جلوش ریخته بود ولی حوصله‌ی بررسی نداشت..
ذهنش سمت پسری که با دلبری اونو اغوا کرده و ازش سکس دزدیده بود، کشیده میشد..
سیگارهارو بخاطر چشمهای روشن و مسحور کننده‌ای که امشب با عمق وجودش بخاطر داشت، دود میکرد و دستهایی که کلافه توی موهای پریشون و بلندش میکشید، بخاطر افکار مزاحمش بودن..

جین بعد از سکسشون دوباره تاکید کرده بود که میخواد بادیگارد قبلیش برگرده و اهمیتی به تشکیلاته تخمیه کریس وو و ابهتش نمیداد..
اینکه کریس دوباره از بکهو بخواد به پست قبلیش برگرده، شرم اور بود..
ولی کریس حالا درک میکرد که میتونه بخاطر سوکجین هرکاری بکنه.....
ولی پسر کوچیک تر منتظر نموند کریس اونو به حمام اتاق کارش ببره و با بوسه به تن بلوریش لیف بکشه!..
هیچ وقت هم این فکر به ثمر نمیرسید..
اونا از روی عشق و یا علاقه با هم سکس نکرده بودن..
این فقط یه هوس بود..
که‌ خیلی زود هم ناپدید شد!..
همین!..
واقعا...
همین!
و بعد یه مدت کوتاهی که جین روی کاناپه‌ی اتاق رئیسش چرت کوتاهی زده بود و کریس محو پسرک توی خواب بود، بلند شد و دوباره بعد اینکه لباس زیرش رو به تن‌ کرد، از اتاق بیرون رفت تا خودش رو دور میله برقصونه..
هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشده بود..
هیچ حرفی!..
حتی کریس نپرسیده بود که چطور ماده‌ای که با دستهای خودش درست میکنه رو مصرف کرده..
یا چطور شده بود که به فرمول کریس وو روی آورده بود..

توی فکرهای خودش دست و پا میزد که ناگهان با دیدن ماسک نقره‌ای و معروف سوکجین، که روی زمین اتاقش افتاده بود، رشته افکارش پاره شد!
یعنی بدون ماسک الان بین اون همه مرد داشت میرقصید؟!؟!

" فاک!.. اون نعشه‌س نمیفهمه داره چه غلطی میکنه و منم.. اوه پسر منم اصلا متوجهش نبودم!!!.."

کریس از روی صندلیش نیم‌خیز شده بود و خودش رو با صدای بلندی سرزنش میکرد ولی با متوجه شدن آهنگی که قطع شد و همهمه‌ای که سالن رو دربر گرفته بود، قلبش نامنظم و نگران میکوبید!

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now