_اِبلیس رآ مَجآل نَدَهید_
افسسیان 27:4
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
اول روز هفته بود...
روزی که خدمهی کلاب رئیس وو، اکثرا بیحال و خسته بودن..
این تکرار هر هفته توی بار بود...
بخاطر دو روز قبل که آخر هفته محسوب میشد، مشتریا بیش از حد ممکن میشدن و یهو اول هفته ها تقریبا میشد گفت خلوت بود...جیمین درحالی که با آخ و اوخ کف پاهاش رو روی زمین میکشید، همراه سوکجین از بار خارج شد..
سوکجین مثل همیشه بیتفاوت و ساکت به نظر میرسید..
بدنش به رقصهای کمرشکن و سخت عادت کرده بود و این چیزی نبود که بخاطرش اذیت بشه..
منظورم از رقص های کمرشکن دقیقا همون حرکتای لعنتیه میله بود!
جوری که باید کاملا پاهاش رو خم میکرد و کمرش رو با مهارت دورش میچرخوند...
بههرحال رقص با اون میلهی 8 متری با قطر 10 سانت، ابدا آسون نبود..
محض اطلاع مردمی که از پایینه استیج با حسادت نگاهش میکردن و فکر میکردن رقصیدن توی ارتفاع بیش از 5 متر، کار سادهایه!...ساعت 7 صبح توی محلهی گولو، خیلی پرهیجان بود...
تا جایی که چشم میچرخید، دانشآموزهای دختر و پسری بودن که همراه سرویس و یا پیاده درحال رفتن به مدرسه بودن...
سوکجین چشمش به گروه دختر و پسری که حداقل 7 سال بیشتر نداشتن افتاد..
طوری با هیجان دنبال هم میدویدن و کوله پشتی های رنگی که واسشون بزرگ بود، روی باسن و کمرشون بالا و پایین میپرید...
همراهشون مادرایی جوون درحال کنترل کردنشون بودن ولی کی میتونست اون وروجک هارو کنترل کنه؟!..." یعنی یه زمان ما هم انقد رومُخ بودیم؟!.."
با صدای جیمین که کنارش قدم برمیداشت، به سمتش برگشت...
از اینکه جیمین مجبور شده بود با وجود درد پاهاش بخاطر رقص و یا شایدم چیزای دیگه، پیاده بیاد متاسف بود..
نه برای خودش..
برای شوگا متاسف بود!..
توی چندباری که به لطف جیمین با شوگا ملاقات داشت، پسر سفید مو متوجه شده بود که جین همون پسریه که مدتی قبل بهش کمک کرده بوده...
از طرفی جین متوجه رابطهی جیمین و شوگا شده بود..
و خب..
این نبود که بخواد بهشون اهمیت بده..
فقط واسش جالب بود چون رابطهی اونا یه چیزی بین رل زدن و نزدن بود!..
اونا با هم خوب بودن..
خوب کنار میومدن و رابطهی نرمالی داشتن..
کم دعوا میکردن..
کم اهمیت میدادن ولی همو دوست داشتن..
دوست داشتنشون به این معنی نبود که بخوان چیزی رو خیلی بزرگ جلوه بدن..
برعکس..
اونا با واقعیت ها و بعضی مسائلی که شاید زوج های دیگه بهش اهمیت زیادی میدن، کنار اومده بودن و خیلی از چیزا براشون مهم نبود...مثلا جیمین هم زمان که دوست پسر شوگا محسوب میشد، توی یه گی بار میرقصید و خیلی شبها مشتریهای مخصوصی داشت..
طوری که جین دیده بود چطور با علاقه پاهاش رو برای مشتریهای قدیمی و یا حتی دوستای نزدیکش باز میکنه!..
اینا درحالی بودن که شوگا کاملا با موقعیت شغلی جیمین کنار اومده بود و انگار واسش مهم نبود!..
اولین بار برای جین تعجب برانگیز بود ولی دیگه عادت کرده بود..
KAMU SEDANG MEMBACA
⭕ Silver Devil ⭕
Fiksi Penggemar+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...