_دُرُست مِثلِ وَسوَسهی بَعدی و آخَرین وَسوَسه کِه دَر آنجآ هَم پُشتِ شیطآن رآ به خآک مآلید_
انجیل متی
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
هواسا اینجا بود...
جایی که کریس و شوگا روبهروش، پشت میز ناهارخوری نشسته بودن و چهرهی مغموم و گرفتهشون بعد از یک روز از گم شدن سوکجین، همچنان توی بهت بود..
اوضاع از وقتی برای زن مثل جهنم شده بود که یه تماس از کریس وو داشت..
همون مردی که یه زمانی دلبستگی کوتاه مدتی بهش پیدا کرده ولی هیچ وقت اون دلبستگی به سرانجام نرسید..
حالا چرخ زندگی طوری چرخیده بود که هواسا چند ماه پیش از کریس بخواد تا از عزیزش حفاظت کنه..
و حالا چی شده بود؟..
زنگ زدن کریس وو باعث شده بود بدترین خبر تو کل 4 دههی زندگیِ زن رو بهش بدن و هواسا حتی نفهمیده بود چطور و با چه وضعیت آشفتهای خودش رو به گولو رسونده بود..
محلهای که چندین شبانه روز سوکجین رو توی کلاب معروف رئیس وو مخفی کرده بود و هواسا چقدر خوشخیال بود که تصور میکرد، هیچ خطری نمیتونه سوکجین رو توی همچین مکان کوچیکی، تهدید کنه!..همین که پاش به آپارتمان مجلل و دوبلکس کریس وو رسیده بود، با چشمهایی که از شدت گریه، خون شده بودن، فقط یه کلمه پرسیده بود...
' یادگاریِ نانسی.....'ولی یادگاریِ نانسی حالا با گریه ، چشمهای به خون نشسته و یا حتی قتل هم پیدا نمیشد...
اون دزدیده شده بود..
طبق گفتههای کریس وو، به بادیگاردش حمله و سوکجین رو توی بیمارستان با هلیکوپتر شخصیای دزدیده بودن..
به همین..راحتی!..
دوربینهای بیمارستان برای فیلم برداری از صحنهی دزدیده شدن، عاجز بودن چون کسی که سوکجین رو برده بود انگار از قبل هماهنگی داشته!با کوبیده شدن مشتیهایی به در خونه، هر سه از جا پریدن و افکار نفرین شدهشون که تماما راجع به چشمهای نقرهای رنگی بود، پاره شد!
همه میدونستن کی پشت در هستش که این طور با بیقراری مشت میکوبه و امون نمیده..کریس صاحب خونه بود..
پس زودتر بلند شد تا در رو باز کنه..
همین که در باز شد، هیکل ریزه میزهای که به شدت صورتش خیس از اشک بود، به داخل پرید.." سوکجین!.. اون کجاست؟؟.."
جیمین همین که هویت فردی رو که در رو براش باز کرده بود شناخت، فریادی از سر ترس و نگرانی زد و باعث شد شوگا و هواسا هم از پشت میز بلند بشن و تا راهروی ورودی جلوتر بیان..
" کریس!!.. نگو که دشمنهای خودمون اونو بردن؟؟.. هان؟.. کار جیانگ نبوده؟.. جیسون چی؟.. اون چندبار با جین خوابیده بود و همشم چشماش دنبال کونش بود!.. مطمئنم کار خودشه.."
جیمین اجازه نمیداد نفسش بالا و یا حتی اشکهاش بند بیان..
یک سره از احتمالاتش میگفت و حتی خودشم مطمئن بود که احتمالاتش، همه به در بسته میخوره و ماجرا انقدر ساده حل نمیشه...
شوگا با دیدن دوست پسرش که این طور ترسیده و نگران بود، دستی به موهای سفیدش کشید..
جیمین سر ظهر با کلاب تماس گرفته بود چون گوشی کریس خاموش بود و از طرفی هم غرورش اجازه نمیداد با شوگا تماس بگیره..
پس وقتی لحن بارتندر کلاب_که به جای مایکل سرویس میداد_ بیش از اندازه گرفته و ناراحت بود، پا پیچش شد تا حقیقت رو بگه..
همین که فهمیده بود سوکجین رو دزدیدن، به مایکل و بهونههاش بها نداد و با سرعت بلیطی تهیه کرد و خودش تنها از شانگهای به گولو برگشت..
مهم نبود مسافرتش با مایکل و دخترش به گند کشیده شده بود..
مهم دوست عزیزش بود که حالا معلوم نبود گرفتار چه ادمایی شده..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...