_شیطآن بَر پآدشآهیِ این جَهآن قُدرَت دآرَد_
یوحنا
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
" من میرم دنبالش!.."
بکهو درحالی که سعی داشت موتورش رو هندل و آمادهی تعقیبِ هانیول بشه، با فریادش سوکجین رو مخاطب قرار داد..
" اما تو باید بری سراغ رن.. اون حتما الان به دیدن تو نیاز داره.. هانیول رو بسپار به من.."
موقعیتِ درست و درمونی نبود که هر دو مردِ مضطرب، دربارهش بحث کنن اونم درست زمانی بود که هانیول با ساکی که معلوم نبود توش چه چیزایی مخفی کرده، خودش رو به داخل اسپورتیژش پرت کرد و استارتِ فرار رو زد..
" کشتنِ اون حرومیای که یه خواب راحت رو از رن گرفته، برام اهمیت بیشتری داره!.. تو پیش رن بمون.."
ثانیهی بعد، بکهو کلاه کاسکتش رو دوباره سرش گذاشت و قبل اینکه جین به بلوز آستین بلند و جذبش چنگ بزنه، مرد بادیگارد مچش رو روی فرمون راست چرخوند و موتور با صدای بلندی غرید و جیغ لاستیکهاش بلند شد..
سوکجین خیره به موتوری که به دنبالِ ماشین شاسیبلندِ هانیول، جادهی خاکی رو میبلعید و جلو میرفت، دستی به موهاش کشید و به نشانهی تایید، سرش رو بالا و پایین کرد..
بکهو از پس هانیول برمیومد..
باید اینطور میبود ولی دروغ بود اگه میگفت که نگران نشده..بکهو تنها به تعقیب و گریز هانیول رفته بود و این مسئله که هیچکس همراهش نبود و هانیول میتونست اون رو به جایی بکشونه و با افرادش محاصرهش کنه، به دلش گواه بد میداد..
گرد و خاکِ لاستیکها هنوز توی محیط اطراف نخوابیده بود که عقبگرد کرد و با قدمهای بلند، افرادی که به بیرون اومده بودن رو جمع و با اشارهی هر دو دستش به سمت عمارت مقابل، اونهارو با خودش به داخل برگردوند..هنوز درست و حسابی اطراف رو دید نزده بود که نظرش بلافاصله به مردهایی افتاد که گوشهی دیوارِ همون سالن، کنار میزناهار خوری و صندلیهای آشفته و تیر خورده، زانو زده و سرشون پایین بود..
به نظر میرسید سر و صداها و شلیک ها خوابیده بود و حالا با فرار هانیول؛ افرادی که زنده مونده بودن زانو زده و تحت فرمان ، منتظر مجازاتشون بودن..
چند نفرشون اوضاع جالبی نداشتن و به نظر تیر خورده بودن و بعضیها هم که جلوتر نشسته و وضعیتشون نسبتا بهتر از بقیه بود، بیشتر تو چشم جین میومدن..انگار افراد سرشناسی بودن چون کت و شلوارهای خوش دوختشون از همین فاصله هم داد میزد گرون قیمت و اصیل هستن!
اونها هم متوجهی ورود سوکجین شده بودن و از اونجایی که میخواستن بیگناهیشون رو ثابت کنن، روی زانو بلند شدن ولی با به حرف اومدنِ پسرک چشم نقرهای، از اعتماد به نفسشون کم شد و فعلا دست نگه داشتن..
ESTÁS LEYENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfic+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...