⭕74⭕

955 202 314
                                    

_ثآبِت خوآهی کَرد کَه فَرزَندِ خُدآ هَستی_

انجیل متی 4

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

' سعی کن به روی خودت نیاری...'

این جمله، تنها چیزی یود که جین از وقتی وارد اتاق پسرعموش شد، تو ذهنش زمزمه میکرد..
ولی با تمام خونسرد بودن نگاه و حرکاتش، که زیر چشمهای تیزبین نامجون درحال شکل گرفتن بود، بازم میشد استرس زیرپوستیش رو حس کرد..

از اونجایی که بدون نگاه کردن به مردی که پشت سرش ایستاده بود و انگار، دست به سینه به دیوار پشتش تکیه داده بود، تند تند جعبه‌های مخصوصی که داخلشون اسلحه نگه‌داری میشد رو باز و بسته میکرد تا چکشون کنه..
نگاه‌های خیره و طلبکارانه‌ی نامجون از پشت که فقط شونه‌ها و کمرش رو سوراخ میکردن، اذیتش میکرد ولی نمیخواست بهشون بها بده..
میدونست نامجون از دستش بازم عصبانیه ولی از اونجایی که خودش یکم، فقط یکم گند زده بود، نمیخواست بهونه‌ای دستش بده و باعث بشه اون روی لعنت شده و دیوانه‌ی پسرعموش، خودش رو دوباره بهش نشون بده..
البته اینکه ' فقط یه کم ' باعث اذیت پسرعموش شده بود، نظر خودش بود نه هیچکس دیگه‌ای!
شاید باید نایتمر رو با خودش میاورد؟!
ولی اون حیوون، فعلا بهش نیازی نبود و حتی لازم نمیدیدن تا به ماموریت بیاد از اونجایی که ریسک تیر خوردنش زیاد از حد بود..

" تمومش کن!.."

جین بدون اینکه به عقب بچرخه، با لحن جدی دستور داد..
گلوی زخمیش، با داروهایی که مصرف میکرد تا حدی چرکش خشک و ترمیم شده بود..
ولی به این معنی نبود که بتونه راحت لقمه‌ی غذا رو قورت بده و احتیاط نکنه!
اون هنوزم آسیب دیده به نظر میرسید و نیاز به مراقبت داشت..
هرچند!
رد کمربند روی جای جای بدنش به چشم میخورد و دوباره پانسمان‌ها به سراغش اومده بودن..
از داخل جعبه‌ی مشکی رنگی که تعداد زیادی کلاشینکف بود، یکی رو به دست گرفت و از طریق بندش، اون رو روی شونه‌ش انداخت..
نمیدونست نیازشون میشه یا چی..
توی اتاقک اسلحه، که مخصوصِ اتاق مهمان بود و درش به یه فضای 10 متری و مخفی باز میشد، گیر افتاده بود درحالی که مرد پشت سری جز خیره شدن، هیچ تکونی به خودش نمیداد تا اسلحه‌ای انتخاب کنه و سریعتر به سالن برگردن و ماموریت رو شروع کنن..
اونها همچنان توی عمارت چوی، اقامت داشتن ولی حالا که نامجون توی جلسه به باسنش چنگ زده بود و به اتاق کشیده بودتش، نمیدونست باید برای کاری که بدون هیچ توضیحی انجام داده، دقیقا چه بهونه‌ای جور کنه..

" ولی فکر میکردم دوست داری بهت خیره بشم؟!.."

نامجون با حالت تخسی زمزمه کرد، طوری که صداش در حد یه پچ‌پچ به جین رسید..
سوکجین موهای پرکلاغیش رو که روی پلکهاش ریخته بود، به بالا حالت داد تا بتونه موقعیت رو هندل کنه‌..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now