_دُرُست مِثلِ وَسوَسهی بَعدی و آخَرین وَسوَسه کِه دَر آنجآ هَم پُشتِ شیطآن رآ به خآک مآلید_
انجیل متی
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
سکوت....
حتی صدای وز وز مگس مزاحمی رو حس نمیشد...
نه صدای بالگردهای هلیکوپر..
نه صدای فریادهای عمو و پسرعموش..
نه صدای شلیک گلوله که با این صدا بزرگ شده بود..
هیچ صدایی به گوش نمیرسید..
و این یکم ترسناک بود!
برای سوکجینی که تمام زندگیش توی هیاهو و گلوله گذشته بود، ترسناک بود!با ضرب چشمهاش باز شد و با تعجب و نگرانی از حالت خوابیده، روی باسنش نشست..
جالب بود!
مردم عادی با صدای های ناهنجار و بلند از خواب میپریدن ولی سوکجین از صدای سکوت میترسید و میپرید!
میدونست جایی که جسمش وجود داشته باشه، امکان هیچ سکوتی نیست!..دردی که توی آرنج و ساعد دست راستش پیچید، باعث شد اخماش توی هم فرو بره...
نگاهی به دست آسیب دیدهش انداخت و با دیدن باند سفید رنگی که دورش پیچیده شده بود دلشوره گرفت..
کی دستش رو مداوا کرده بود؟
چرا بعد اینکه خودش رو از ماشین پرت کرد دیگه چیزی یادش نمیاد؟اتاقی که درونش بود براش ناآشنا بود..
اتاقی که مرتب بودنش چندان تعریفی نداشت!
خیلی ساده و کوچیک بود..
با کاغذدیواری مشکی رنگی که با کمد و تخت کوئین سایز ست شده بود..." بالاخره بیدار شدی؟..."
با صدای مردونهای که به زبان چینی حرفی زد؛ شونه هاش از ترس پرید و چرخید سمت در اتاق..
صدا باعث شده بود دیگه توجهی به جزئیات جایی که توش از خواب پریده بود، نکنه..
پسری با موهای سفید که از شدت تمیزی و لَخت بودنش، برق میزد...
چتریهایی که روی چشمهای ریز و هلالی شکلش افتاده بودن، کنار زد و واضح تر به سوکجین خیره شد.." اینجا کجاست؟.."
جین هم با زبان چینی کوتاه پرسید ولی پسر مو سفید میدونست پشت اون جمله چقدر سوال پنهان شده...
میدونست بخاطر مُسکن ها سوکجین هنوز کامل هوشیار نیست و یکم گیج میزنه..
و شاید بخاطر همینه که به غریبه حمله نکرده!" خونهی منه!.."
با جوابی که پسر داد، اخمای سوکجین توی هم رفتن!
نکنه این یارو دُزدیده بودتش؟" هی چشمای خوشگلتو اون طور ریز نکن!..."
غریبه با خنده کوتاهی جملهش رو تموم کرد..
از وقتی چشمهای زیباش رو باز کرده بود پسر مو سفید برخلاف نگاهِ همیشه بیتفاوتش، طولانی به نقرهفام های زیبای جین زل میزد..سوکجین با خونسردی درحالی که چشمهای نقرهایش روی پسر زوم شده بود، ملحفهرو کنار زد..
درد وحشتناکی توی پهلو و دستش پیچید ولی لبش رو گاز گرفت تا صداش در نیاد..
میدونست وقتی از ماشین پریده این طور به خودش صدمه زده بود...
ولی ارزشش رو داشت...
کسی نباید جرعت میکرد به پسر بزرگترین گنگ مافیایی کرهجنوبی، چپ نگاه کنه!
یا اون رو مجبور به کاری کنه که راضی نیست...
STAI LEGGENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...