⭕69⭕

1.2K 189 333
                                    

_ بَردِه‌ی نَفس مَبآش_

انجیل

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

" زودتر برگرد چون من نمیدونم این پاکت نامه‌ به چه دلیل فاکی‌ای توی بار افتاده!.."

صدای جیمین پشت گوشی، مضطرب بود و میشد شلوغی و صداهای مختلف دیگه‌ای رو از پشتش شنید..
جریان چی بود!؟

" کدوم پاکت نامه؟..از طرف کیه؟!.."

کریس درحالی که با حالت آشفته‌ای دو طرفِ لبه‌ی کت سرمه‌ای رنگش رو کنار میزد تا هوایی به بدن عرق کرده‌ش بخوره، جلوی آسانسوری که هنوز پایین نیومده بود، منتطر ایستاد..

" فرستنده‌ش ناشناسه.. نمیدونم از کجاست!.."

" میتونی که بازش کنی جیمین وو!.. فقط زودتر گزارش بده من اینجا کلی بدبختی دارم!.."

کریس، عصبی چندین بار پشت سر هم روی دکمه‌ی آسانسور کوبید، تا بلکه زودتر از طبقه‌ی لعنت شده‌ی 6، که خیلی وقت بود روش گیر کرده بود، پایین بیاد..
جیمین واضح بخاطر فریادی که پدرش سرش کشیده بود، شوکه شد ولی سعی کرد دلخور نشه چون میدونست از وقتی پاشون رو از سئول بیرون گذاشتن، خبرهای بد پشت سر هم بهشون میرسید و حالا هم رئیس وو درقبال بکهویی که خبر آسیب دیدنش بهش رسیده بود، مسئول و نگران بود..

پاکت نامه‌ای که جیمین ادعا میکرد با ورودش به کلابی که یک روز بخاطر بودنشون توی مهمونی گنگ کیم، بسته شده بود و از لای در به داخل فرستاده شده بود، صدای خش خش باز شدنش، به گوش رئیس وو رسید..
کریس معطل نکرد تا آسانسور کوفتی زودتر سر برسه!..
به سمت پله‌ها دوید و با سرعت پله‌های بیمارستان رو بالا کشید..
باید میفهمید بادیگاردش بکهو، چقدر آسیب دیده و اون شب لعنت شده‌ای که برای چند ساعت گولو رو ترک کرده بود، چه بلاهایی سرشون اومده!

" چی شد!؟"

کریس با کلافگی از پشت خط پرسید و باعث شد جیمین با هول کردن، سریع نوشته‌هارو بخونه..
کریس و افرادش، وقتی به طبقه‌ی مورد نظر رسیدن، راهروی سفید رنگ و طویل بیمارستان خصوصی و خلوت رو طی کرد تا اینکه در توسط بادیگارد برای رئیس وو باز شد..

" از طرف لی هانیول هستش!.. چندتا تهدید بی سر و ته کرده و ازت خواسته باهاش متحد بشی.."

چیزی که جیمین با تعجب گفت، دقیقا با زمانی مصادف شد، که چشم کریس با وارد شدنش به اتاقی که بکهو توش بستری شده بود و مرد آشنایی که بالای سرش ایستاده بود، برخورد کرد!

" گفتی کی؟!.."

خیره به چشمهای مرد میان سال، با صدای خشک شده پرسید..
حتی جسمش هم مثل صداش، با دیدن مردی که آرزو داشت سر به تنش نباشه، خشک و شوکه بود!
نمیدونست مستر چوی معروف هم اینجاست!
البته!
انقدر ذهنش آشفته بود که متوجه نشه اینجا بودن چوی، ضروریه..
از اونجایی که بکهو هم بهوش اومده و به نظر حالش مساعد بود..
همین که تونسته بود روی تخت بشینه و سرش رو پایین انداخته بود، کریس رو وادار میکرد نفس آسوده‌ای بابت سالم بودن یکی از افرادش، بکشه..
بکهو مادر و خواهری، اون سر پکن داشت که باید برای مخارجشون تلاش میکرد و نصف درامدش رو برای اونها پست میکرد!
کریس نمیدونست اگه بکهو طوریش میشد، چطور باید به اون دوتا زن جواب پس میدادن..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now