_بِگو گُنآهی عَظیم_
انجیل
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
سالنِ دلباز و بزرگِ ضلع غربیِ عمارت مستر چوی، از دو زوج و پسر معروف گنگ کیم، میزبانی میکرد..
تا چند دقیقهی قبل، وقتی جین با کریس تنها بود و بابت نقشههای یواشکیای که با نامجون کشیده بود بازخواستش میکرد، این جیمین بود که بلافاصله جلوتر از دوست پسرش وارد سالن شده بود و با صدای بلندی، اسم اصلیِ ریوجین رو به زبون آورده بود..حالا که خبری از وجود رئیس وو نبود و به نظر از زیر سوالات پسر چشم نقرهای فرار کرده بود، پسرکِ ناتنیش سعی داشت جین رو جایی نزدیک به خودش نگه داره..
اسمش رو رفع دلتنگی گذاشته بودن و این وسط تنها شوگا بود که گوشهای نزدیک به دو پسر ایستاده بود و جین میتونست تتوهای بیشماری که روی یکی از دستهای مرد مو سفید به چشم میخورد رو ببینه..
انگار خطهای مشکی رنگ، به تازگی نقش و نگاها های پیچیدهشون رو از بازو تا نوک انگشتهای پسر تتوکار، حک کرده بودن.." کریس میگفت وضعت خیلی بهتر از زمانیه که توی کلاب میرقصیدی.. "
جیمین بعد از چند ثانیهای که بین صحبتهاشون وقفه افتاده بود، زمزمه کرد و نگاه سرزنشگرِ دوست پسرش رو که انگار بابت این حرف بازخواستش میکرد و میخواست که ادامه نده، نادیده گرفت..
جین نگاه از تابلوی مقابلش که با فاصلهی زیادی روی دیوارِ تاریک مقابلش به میخ کشیده شده بود، گرفت..
تابلویی که طرحی از کلبهی ویرانه ، کوههای بلند و قطرات ریز بارون زیر نور مهتابی ماه رو به تصویر کشیده بود.." همین طوره.. "
سوکجین کوتاه جواب داد و پسرک مو صورتی به خودش گوشزد کرد که هنوزم اون پسر مرموزی که چهرهی زیباش رو پشت ماسک نقرهایش پنهون میکرد و چشمهای روشنش رو با لنز تاریکی میپوشوند، همچنان با جوابها و سوالات کوتاه، سعی در پیچوندن داره..
هنوز خیلی چیزها، در ظاهر تغییر نکرده بودن و جیمین کاملا متوجه شده بود.." من یه معذرتخواهی بدهکارم.. "
جین کوتاه زمزمه کرد و نگاهش روی تیلههای آروم و شفافی بود که نور ضعیف لوسهای دیوارکوب رو منعکس میکردن..
هنوز موهای دوستِ کوچولو و زیباش، صورتی بودن ولی جین میتونست حدس بزنه..
از چشمهای براقی که گاهی اوقات دنبالِ اون مرد کله برفی، دور و اطرافش رو میگرده و لحنی که دیگه بوی دلخوری و سردرگمی نمیده..از تتوی مینیمالی که جایی ما بینِ تمام نقش و نگارهای ساعد و بازویِ راسته شوگا به چشم میومد..
یه تتوی ریز که فقط سوکجین رو از این رابطه و خوب پیش رفتنش مطمئن تر میکرد..
' J min S '" خب.. میدونم اون روز که به جشن برگشتنِ منو پدرم اومده بودین، سراغی ازتون نگرفتم و فکر میکنم بابتش باید معذرتخواهی کنم.. به هرحال.. "
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...