_هَمه گُناه کَردَند وَ اَز جَلالِ خُداوَند مَحرومَند_
_انجیل آیه 23_
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
"قراردادنامه آمادهس؟..پدر و عموم زیاد خوششون نمیاد تو عمارت غریبه ها بچرخم..."
سوکجین گفت و وقتی به دو متری مرد بزرگ تر رسید، خیره به چشمای اون ، روی کاناپه نشست...
رون پایی که بیشتر از زاپ بیرون زده بود رو، روی اون یکی انداخت و منتظر شد تا مرد به حرف بیاد.." آره..میگم بیارنش.."
هانیول گفت و چشماش روی انگشتای استخونی و ظریفی زوم بود که با بی رحمی با رون لختی که از شلوار بیرون زده بود بازی میکرد...
سوکجین تکونی به خودش داد و کت چرمی مشکیش رو از تنش بیرون کشید..
احساس گرما میکرد و اتاق بیش از اندازه گرم بود...
نگاهش به شومینه ای افتاد که کُندهی چوب درختی داخلش میسوخت و خاکستر میشد..
چند دقیقه بعد قرار دادنامه ای که مربوط به بار کشتی که حامل مقدار زیادی مواد مخدر بود، جلوی سوکجین و مرد بزرگتر گذاشته شد...
کشتی هنوز روی آب های اقیانوس بود و چند روز دیگه به مرز کره میرسید..
سوکجین ماموریتش تو این محموله، قراردادنامه ای بود که باید از طرف خودش به عنوان جانشین رئیس کیم امضا و مهر پدرش روش خورده میشد...
قراردادی که معلوم میکرد این محموله به هر دو طرف ربط داره تا کسی زیرش نزنه و همهی سود محموله رو بالا بکشه..
و دقیقا بعد اینکه قرارداد امضا شد، پدرش کیم تهایل همراه افرادش به اسکله میرن و با مجوز نامه ای که با رشوه دادن گیر آورده بودن، محموله رو از گمرک آزاد میکنن..
از همون روزی که محموله با بارش وارد کره میشه، نوبت دلال ها و گروه های دیگه بود تا جنس هارو یک جا یا نصف نصف بخرن...سوکجین از جیب مخفی کت چرمش، مهر پدرش رو بیرون آورد و منتظر به هانیول خیره میشه..
" مُهرش نمیکنی؟.."
هانیول با دیدن مکث پسر، میپرسه..
" اول بزرگترا آجوشی! "
سوکجین با لبخند تمسخر کننده ای میگه و سرشو کج میکنه..
هانیول پوزخندی میزنه و سری تکون میده..
به هرحال باید امشب پسر کوچیکتر رو راضی نگه میداشت...هانیول زودتر امضا میکنه و مهر مخصوصش رو پایین نامه فشار میده..
جینم بعدش همین کارو تکرار میکنه و به جوهر آبی رنگ مهر پدرش که روی نامه خورده بود خیره میشه..
یه اشکالی از رعد و برق که بصورت دایره در اومده بود..
این لقب گروهشون بود...
هر گروهی که عضو مافیا بودن یه لقب واسه مُهرشون داشتن و هیچکس روی مهر اسم خودش و خاندانش نبود!..
مهر پدرش جوهر آبی و شکل رعد و برق داشت درحالی که برای عموش، با همین شکل ولی با جوهر طلایی رنگ بود..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...