_شیطآن بَر پآدشآهیِ این جَهآن قُدرَت دآرَد_
یوحنا
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
کیفی چرم مشکی رنگ که از شدت سنگین بودنش با صدای مهیبی جلوی پاهایی که با پوتین پوشیده شده بودن، فرود اومد...
ذرات ظریفی از گرد و خاک با پرت شدن کیف، به هوا برخواست و جلوی چشمهای نقرهای که با لنز تیره پوشیده شده بودن و هویتش رو مخفی میکرد، توی هوا با بیشتر اوج گرفتنشون کمکم محو شد...پسرک بخاطر گرد و خاک چندتا سرفه زد و به زنی که باعثش شده بود، چشم غرهای رفت...
با گوشهی چشم دورش رو چک کرد و وقتی مطمئن شد خطری تهدیدش نمیکنه و بادیگاردهاش شیش دونگ حواسشون جمع هستش، روی زانوهاش خم شد...
زیپ کیف چرمی رو با ضرب، محکم باز کرد و با بیرون ریختن اسکناسهای تا نخوردهی دلار نیشخندی زد...
دستهای از بین دلار ها بیرون آورد و جلوی چشمهاش گرفت و ورقشون زد..
از روی زانوهاش بلند شد و همینطور که چشمهاش روی چشمهای آبی زن خیره بود، دستهی اسکناس رو به پشت سرش پرتاپ کرد...مقابل چشمهای متعجب زن که حالا یکی از ابروهای طلایی رنگش که با موهای بلندش همخونه داشت و ثابت میکرد شرقی نیست، یکی از بادیگارد ها اسکناسهارو توی هوا قاپید...
" باید اصل بودنشون چک بشه...لیدی.."
سوکجین با لحنی که به نظر زن زیادی رو مُخ و گستاخانه بود، به زبان انگلیسی گفت..
طوری که نقاب نقرهای رنگ و پارچهایش نصف صورتش رو پوشونده بود، نمیذاشت که زن راحتتر پسرکرو ببینه ولی با دیدن همون نصفه دیدن صورتش میتونست حدس بزنه چه تندیس زیبایی روبهروش ایستاده!..جین چند قدم فاصله گرفت و صدای خرش خرش سنگ ریزههای زیر پوتینهاش به گوش میرسید...
هنوز یکماهی تا زمستون مونده بود و اگه بهش میرسیدن، زمین پر از برف میشد....
منطقهی بکر و سرسبز جنگل معروف پکن، بخاطر پاییز چهرهی زرد و نارنجی به خودش دیده بود.."درسته قربان.."
کسی که از اصل بودن اسکانسها مطمئن شده بود گفت و همین باعث شد سوکجین هم مطمئن بشه..
زن که حالا پالتوی چرم قرمزش انقدر جذب بود که به قسمت سینههاش فشار وارد میکرد و باعث شده بود سینههاش برجستهتر و خوشفرم تر جلوی چشمهای حریص افراد خودش و سوکجین به نظر بیاد، چند قدم جلوتر اومد و باعث شد بادیگارد های سوکجین گارد بگیرن!..با نشونه گرفتن 5 اسلحه روی زن قرمز پوش و اروپایی، زن ایستاد و همینطور که لبخند تمسخر آمیزی به لب داشت، به پسرک نقاب دار خیره شد...
چشمهاش شیطون بودن و جین میتونست شرارت رو ازش بخونه..با زن همزاد پنداری میکرد!..
طوری که زن با پالتوی چرم قرمز و چکمههایی که ساقش تا رونهاش کشیده بودن و صدای تقتق پاشنههای بُلندشون باعث میشد همهی مردها بهش خیره بشن تا طرز راه رفتنش که باسن برجستهش رو بیشتر توی دید قرار میداد...
اون یه شیطان واقعی بود و حتی ابروهاش هم مدل شیطونی بودن و خط چشمی که دنبالهش زیادی کشیده و نوک تیز شده بودن.....
BINABASA MO ANG
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...