بَردِهی نَفس مَبآش_
انجیل
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
کریس با قدمهای محکم وارد اتاقش شد..
اتاقی که طبقهی آخر کلاب بود و تماما در اختیار رئیس وو بود، حالا پذیرای رئیس جدیدِ گنگِ معروفه کیم بود..
گنگی که سوکجین رو به خاک سیاه نشونده بود و خدا میدونست اگه هواسا فراریش نمیداد و پسرک رو به کریس وو نمیسپرد، چه بلایی سرش میاوردن!با وارد شدن کریس وو، دنیل به احترامش بلند شد ولی نامجون همون جوری که روی کاناپهی اداریِ چرم لمیده بود، نیم نگاهی به مرد جا افتادهی مقابلش کرد..
مردی که رئیس وو خطاب میشد، با متانت تک دکمهی کت دیپلماتِ سرمهای رنگش رو باز کرد تا راحت تر بتونه روی صندلیش بشینه..
بلافاصله دوتا بادیگارد اطراف میزش مثل مجسمه ایستادن..
دقیقا مثل بادیگارد هایی که دو طرف کاناپه پشتِ نامجون ایستاده بودن و به روبه رو خیره شده بودن.." بی خبر اومدین!.."
کریس با لبخند زورکی به چینی زمزمه کرد..
البته که نامجون هم مثل سوکجین، به اجبار پدرش مجبور به یادگیریه درس زبان چینی شده بود!..
اون دو با هم بزرگ شده بودن و مثل دوتا برادر هر چیزی که اتفاق میوفتاد رو با هم تجربه میکردن..نامجون هم به اجبار سرش رو تکون داد و پیش خودش فکر کرد که مرد مقابلش بیش از اندازه پخته و با تجربه به نظر میرسه..
باید برای هر کلمهای که میگفت، احتیاط میکرد چون با همین یک جملهای که کریس گفته بود و با دیدن تشکیلاتش مثل کلابی به این معروفی و شیکی که تشریفات ازش چکه میکرد، فهمیده بود با چه مردی طرفه..
مردی که در عین چینی بودنش، لحجهی خاصی داشت و نامجون نمیتونست حدس بزنه دقیقا چه لحجهای داره!" درسته..بابتش متاسفم ولی نمیتونستم کنجکاویم رو نسبت بهت کنترل کنم..."
نامجون به چینی جواب داد و کریس به این فکر کرد که واقعا سوکجین هم هوشش رو از پسرعموش گرفته که این طور به راحتی و با تسلطِ کافی چینی حرف میزنه؟...
نامجون دو روز زودتر به قرار اومده بود چون زیاد از حد کنجکاو بود سر و گوشی آب بده!
اینکه سر زده اومده بود فقط به این دلیل بود که میخواست قبل اینکه کریس تشکیلاتش رو برای رویارویی با نامجون اماده کنه، خودش ببینه که واقعا چه خبره!
سر زده اومدنش دلیل داشت و دلیلش هم با چهرهی تقریبا مضطربی جلوش نشسته بود..
کریس مضطرب بود و نامجون اینو زمانی فهمید که دست مرد رو درحالی که بی دلیل مشتش رو باز و بسته میکرد، دید..
اوکی...
هوش و حس ششم نامجون بهش میگفت یه جای کار میلنگه!..." به هرحال به گولو و به کلابِ من خوش اومدین آقایون..من کریس وو هستم..میتونم بپرسم دقیقا برای چه کاری انقدر اصرار داشتی که من رو ملاقات کنی؟..کیم..نام..نامجان؟.."
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...