هیچ چیزِ پوشیدهای نیست کِه اَز آن پَرده بَردآشته نَشَوَد _
چهار انجیل عرفانی
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
" انتظار داشتم خود کریس به قرار بیاد....ولی خب..انگار چیز بدیم نفرستاده واسمون!.."
صدای جیانگ که سردستهی گروه خیابونی و کوچیکی بود، توی سولهی مخروبه منعکس شد...
اطراف مرد قد کوتاه و تقریبا سن بالایی، پر از افراد کلهگنده و گردن کلفت آمریکایی وجود داشت و سوکجین بابت اینکه مرد به احتمال صددرصد ازشون ترسیده که انقدر بادیگارد دور خودش جمع کرده، پوزخند صداداری زد...
و اون جملهای که آجوشی جیانگ جرعت کرده بود بگه و این یه جورایی لاس زدن بود!..
خندهدار بود!
این طور نبود که همیشه مردای ریچ و خیلی جذابی باهاش لاس بزنن ولی وقتی یه کوتولهی شکم گنده با دیک چروکیدهش باهاش لاس میزد و با چشمای تقریبا ضعیفش سر تا پاش رو اسکن میکرد، حالت تهوع میگرفت و این دست خودش نبود!....
" پس باید فهمیده باشی رئیس وو چقدر به من اعتماد داره که نجات عزیزترینش رو به دست من سپرده!..."
سوکجین گفت و نیم نگاهی به اطراف خودش، شوگا و افرادشون انداخت تا مطمئن باشه خطری تهدیدشون نمیکنه...
باید چشمهاش هر لحظه میچرخید و بیدقتی نمیکرد...
میدونست کریس بیش از اندازه به جیمین و شوگا و افرادش اهمیت میده..
پس نباید اتفاقی براشون میوفتاد و سوکجین مسئول این حفاظت بود...
" البته...ریوجین..درست میگم؟..هرزهی بار کریس بودن چه جوریاست؟..میدونی..."
جیانگ با صدای رومخ و پوزخند تمسخر آمیزی که گوشه لبش بود روبه سوکجین خم شد و ادامه داد:
" اون به من و افرادم اجازه ورود به کلابش رو نمیده..دوست دارم هرزههای کلابش رو امتحان کنم..تو کی رو معرفی میکنی؟..هوم؟.."
جیانگ انگار که با دیدن زیبایی سوکجین، موضوع اصلی قرار رو یادش رفته باشه، یه بند زر مفت میزد و یا به عبارتی که سوکجین بیش از اندازه بهش ایمان داشت، داشت ' گوه اضافی میخورد!! '....
مرد بیچاره تنها با دیدن نصف صورت سوکجین اینطور خودش رو باخته بود..
چرا که سوکجین برای افشا نشدن هویتش مثل همیشه نصف صورتش رو با ماسک پارچهای پوشونده بود..
ماسکی که از پشت سر گره میخورد و روی دهنش و دماغش و تا زیر چشم هاش رو به خوبی کاور میکرد..
و تازه روی پارچه، جایی که جلوی دهانش قرار میگرفت، طرحی از لبخند عریض جوکر مانندی به رنگ قرمز و سفید بود...
" کریس حق داره که پیرمرد هایی مثل تورو توی کلابش راه نمیده!.."
سوکجین زمزمه کرد و درحالی که چهار انگشتِ جفت دستاش رو توی جیب جین تنگ و مشکیش فرو کرده بود، مثل جیانگ سمتش خم شد و لب زد :
ВЫ ЧИТАЕТЕ
⭕ Silver Devil ⭕
Фанфикшн+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
